به گزارش حلقه وصل، نئولیبرالیسم از جمله مکاتب نوظهور غربی است که توانسته با طرح شعارهایی مانند جهانیسازی، نظم نوینجهانی و نسبیگرایی اخلاقی مریدانی برای خود دست و پا کند، امواج مخرب این مکتب بشری بسیاری از کشورها را در نوردیده و توانسته برخی جریانها و نحلههای فکری، فرهنگی و سیاسی دگراندیش داخلی را به دنبال خود بکشاند و شیفته کند، بر این اساس، تبیین مبانی مکتب نئولیبرالیسم در ابعاد گوناگون معرفتی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی، چرایی و چگونگی ارتباط این مکتب با نظام سلطه و سرمایهداری برای مخاطب جوان ضرورت مییابد، دراین رهگذر بیشک در پیش گرفتن رویکرد جریانشناسانه تاریخی نسبت به مکتب نئولیبرالیسم و نقد اندیشههای رهبران فکری این مکتب، یعنی ریچارد رورتی، فردریش فونهایک و میلتون فریدمن خالی از لطف نخواهد بود، به همین منظور در سلسله گزارشهایی به بیان مبانی اندیشهای نئولیبرالیسم و در نهایت نقد آن از نگاه شهریار زرشناس میپردازیم که پیشتر توسط کانون اندیشه جوان به رشته تحریر در آمده است:
در یک جمعبندی فشرده میتوان ویژگیهای اصلی نئولیبرالیسم را اینگونه فهرست کرد:
*ویژگیهای اصلی نئولیبرالیسم
1- نئولیبرالیسم مانند دیگر ایدئولوژیهای عالم مدرن، جوهری اومانیستی و سکولاریستی دارد.
2- نئولیبرالیسم از بعد معرفتی تکیه بر نوعی شکاکیت معرفتشناختی دارد. برخلاف لیبرالیسم کلاسیک که با تکیه بر بنیانهای نادرست، به هر حال در مجموع مدعی نحوی یقینگرایی اومانیستی بود، این شکایت معرفی شناختی نئولیبرالیسم ریشه در نسبت آن با اندیشه پستمدرن دارد.
3- بنیانهای معرفتشناختی نئولیبرالیسم به دلیل ریشه داشتن در شکاکیت پسامدرنیستی، بیشتر به جهل اصالت میدهد و نه آگاهی. در این باره توجه به نگرش «کارل پوپر» در موضوع نسبت جهل و آگاهی در تفسیر معرفت شناختی او از علم میتواند تا حدودی روشنگر نوع نگرش نئولیبرالیسم باشد.
4- در انسان شناسی نئولیبرالیستی، بشر بیش از آنکه بر پایه تئوریهای «حقوق طبیعی»، به ویژه از نوع جان لاکی آن- آنگونه که در لیبرالیسم کلاسیک مرسوم بود- تعریف شود، بر پایه منطق بازار آزاد و مانند یک «موجود منفعتطلب رقابتجو» تعریف میشود.
البته روح اومانیستی عالم مدرن هر فرد را یک «گرک سودجو» در رقابت و مبارزه با دیگر گرگهای سودجو میداند و این معنا در تعریفی که هابز از نسبت انسانها با یکدیگر در دوره مدرن با عنوان «انسان، گرگ انسان است» عنوان کرده، کاملاً ظاهر شده است. اما نکته اینجاست که لیبرالیسم کلاسیک در تفسیر خود از بشر در عالم نظر به تئوری «حقوق طبیعی» استناد میکرد، اما نئولیبرالیسم تا حدود زیادی این شیوه نگاه را تغییر داده و از اساس، بشر را از وجه نظری نیز آشکارا با رقابتطلبی سودجویانه در چارچوب منطق بیرحم بازار آزاد تعریف میکند. در مواردی نئولیبرالها در مبارزه با مخالفانشان از چماق «حقوق بشر» مانند یک ابزار تبلیغاتی استفاده میکنند، اما تئوری «حقوق طبیعی» آنگونه که در قرون هفدهم و هجدهم به آن توجه و استناد گسترده میشد و مبنایی برای لیبرالهایی کلاسیک بود، دیگر برای نئولیبرالها محلی از اعراب ندارد.
5-در نئولیبرالیسم بیش از لیبرالیسم کلاسیک با تقلیل مفهوم «عقلانیت مدرن» به صرف «منفعتطلبی در بازار» رو به رو هستیم، در حقیقت نئولیبرالیسم همه زندگی را به یک «بازار آزاد» که مبتنی بر منطق رقابت بیرحمانه تا مرز نابودی دیگران و در پی سود بیشتر و بیشتر است. تبدیل میکند و در این چارچوب، «عقلانیت» را معادل سوداگری و سودطلبی هر چه بیشتر و رفتار بر پایه «منطق هزینه- فایده» میداند. بر این اساس، هرگونه رفتار اخلاقی و ایثارگرانه از اساس بیارزش و «غیرعقلانی» دانسته میشود و همه امور وجوه زندگی بشر به ساحت محاسبه و «منطق هزینه- فایده» صرف تقلیل مییابد.
در لیبرالیسم کلاسیک نیز عقلانیت بشر بر پایه سوداگی و سودمداری تعریف میشد، اما بنیانگذاران لیبرالیسم کلاسیک حداقل بر تفاوت میان رفتار اخلاقی و رفتار اقتصادی و فاصله میان آنها تصریح و تاکید میورزیدند، برای مثال، «آدام اسمیت» بر شکاف میان اخلاق فردی و قواعد و هنجارهای رفتار منفعتجویانه تاکید میورزد، اما در نئولیبرالیسم تمامی رفتارهای انسانی بر پایه محاسبه هزینهها و تدارک منافع تحلیل میشود و فقط به تفاوت نگرش نئولیبرالی و اخلاقی و فاصله عمیق و عظیم آنها اشاره نمیشود که به وجه اخلاقی بیاعتنایی شده و در بیان دقیقتر انکار میشود؛ زیرا تنها اخلاقی که نئولیبرالیسم میشناسد، اخلاق سودانگار مبتنی بر منطق هزینه- فایده است.
به عبارتی دیگر، ایدئولوژی نئولیبرالیسم مفهوم تعقل و مفهوم اخلاق را در سوداگری منحل میکند. لودویگ فون میزس آشکارا سوداگری را الگوی تعقل بشر به شمار میآورد.
لیبرالیسم کلاسیک، به ویژه در آرای «آدام اسمیت» به هر حال قائل به نحوی تفاوت میان رفتار اخلاقی و رفتار اقتصادی بود؛ هر چند این مکتب رفتار اقتصادی را مقدم میداشت و به سودمحوری اصالت میداد، آدام اسمیت بر شکاف میان اخلاق فردی و رفتارهای مبتنی بر منفعتجویی صرف تاکید میورزید، اما نئولیبرالیسم به صورتی وقیحانه تمامی انگیزهها و محرکهای رفتار آدمی را بر پایه محاسبه هزینه- فایده و منفعتطلبی صرف تحلیل میکندو به طور کلی الگوی تغفل بشر را منطق سودمحورانه و سوداگرانه صرف میداند.
اگرچه در عالم مدرن و به طور مشخص در تعریف عقلانگاری دکارتی، شاهد نگاه ابزاری و استیلاجویی مفهوم عقل و تعقل در غرب مدرن بودهایم و این حرکت انحطاطی و تنزلی به طور مستمر تداوم داشته و بسط یافته است و اگرچه در فردانگاری لیبرالی شاهد تقدم منفعتطلبی فردی بر هر نوع آرمانگرایی اخلاقی یا توجه به منافع اجتماعی بودهایم، در نئولیبرالیسم قرن بیستم و قرن بیست و یکم است که به نظر میرسد مفهوم عقلانیت و تغقل آنچنان تنزل و تقلیل مییابد که دیگر حتی ظرفیت رعایت احکام اخلاقی لیبرالی از نوع اندیشههای اومانیستی- فردانگارانه لیبرالی «کانت» یا «اریک فروم» را هم ندارد.
نئولیبرالیسم، الگوی «هزینه- فایده» را به همه عرصههای زندگی بشر غربی و غربزده آنچنان تعمیم میدهد که هر رفتار انسانی را تنها بر پایه انگیزههای سودمحورانه تحلیل میکند و در عمل نیز شرایطی پدید میآورد که آدمی کاملاً به این ورطه سقوط کند و نکته مهم اینکه در تحلیل خود اساساً مقام و جایگاهی برای اخلاقیات در نظر نگرفته و به عبارت دقیقتر اصلاً منکر وجود امور اخلاقی- به عنوان اموری فارغ از منطق «هزینه- فایده» میشود. به این شکل، حتی مدل اخلاقیات اومانیستی کانتی و به اصطلاح «وجدان اومانیستی» اریک فرومی نیز در مدل تعریف زندگی بشر بر پایه منطق سودمحورانه صرف معروف به (هزینه- فایده) منحل میشود.
6- نئولیبرالیسم به لحاظ اخلاقی آشکارا بر نسبیگرایی اخلاقی تکیه دارد و این برخلاف روندی است که برخی ایدئولوگهای لیبرال میکوشند، هر چند کاملاً ناموفق- بر پایه مقدمات و مفروضات اومانیستی به گمان خود بنیانهایی ثابت برای احکام اخلاقی در چارچوب انسانشناسی اومانیستی لیبرالی بتراشند. صیغه نسبیگرایی اخلاقی نئولیبرالیسم نیز ریشه در پیوندهای آن با اندیشه پستمدرن دارد. باید توجه کرد در بررسی نسبت لیبرالیسم کلاسیک و نئولیبرالیسم، هدف، نادیده گرفتن ماهیت شیطانی، استکباری و اومانیستی لیبرالیسم کلاسیک نیست، بلکه هدف ما روشن کردن این حقیقت بزرگ است که نئولیبرالیسم به عنوان مکمل لیبرالیسم کلاسیک قرون هجدهم و نوزدهم و همچنین ایدوئولوژی دوران انحطاط عالم مدرن، حتی از لیبرالیسم کلاسیک نیز منحطتر و ظالمانهتر است و این امر البته ریشه در سیر تنزلی- انحطاطی عالم غرب و غرب زده مدرن دارد که هرچه پیش میرود، وجوه شیطانی و استکباری و ظالمانه بیشتری از خود نشان میدهد و این پدیدار البته با نزدیک شدن زوال مقدر آن نیز کاملاً مرتبط است.
7- نئولیبرالیسم، داعیه مخالفت با هر نوع آرمانگرایی دارد که آن را با عنوان «ایدئولوژیزدایی» مطرح میکند. ایدئولوگهای نئولیبرالیست اولا ایدوئولوژی را معادل مجموعهای بسته، خشن، استبدادی و غیرعقلانی از آرا و احکام فرض میکنند، ثانیاً با مساوی فرض کردن هر نوع آرمانگرایی با تعریفی که از ایدئولوژی ارائه دادهاند، به نفی هر نوع آرمانگرایی و تخطئه هر نوع اعتقاد آرمانی و هرنوع تعهد- جز تعهد به منفعتطلبی سوداگرانه سرمایهداری- میپردازند. به عبارت دیگر، در نئولیبرالیسم بشر به این امر دعوت میشود که به مرتبه حیوانیت صرف تقلیل پیدا کند و با نادیده گرفتن هر نوع عهد، آرمان، تعهد، باور و ایمان، چونان گرگی در رقابت با گرگهای دیگر در مسیر اغراض سودمحورانه صرف و نامشروع حرکت کند. غرض اصلی نئولیبرالیسم از مطرح کردن شعار ایدئولوژیزدایی، کمرنگ کردن و در نهایت، حذف هر نوع روح و صیغه آرمانگرایانه و متعهدانه به ویژه آرمانگرایی و تعهد دینی و معنوی و اخلاقی به نفع حفظ وضع موجود عالم و تخطئه هر نوع سلوک مبارزاتی علیه سیطره سرمایه و سرمایهداران است.
8- نئولیبرالیسم به طور ذاتی مخالف هر نوع انقلاب است؛ زیرا انقلاب میتواند وضع موجود عالم و نظام سلطه استکباری را نابود یا حداقل متزلزل کند. لیبرالیسم کلاسیک در قرون هفدهم و هجدهم میلادی در مواردی تمایلات انقلابی داشت؛ زیرا لیبرالهای کلاسیک با سلطنتهای دارای تمایلات فئودالی و نیز با میراث باقیمانده از سلطه اشراف فئودال مخالفت میکردند و خواهان انجام تغییرات انقلابی به نفع برقراری سلطه تمام عیار لیبرال- سرمایهداری بودند. همین امر موجب شده بود اشخاصی، مانند لاک، دانتون، کرامول یا بعضی فراماسونرهای رهبر جنگهایی که به «انقلاب امریکا» معروف شد تا حدودی از خود تمایلات انقلابی نشان بدهند، اما پس از به قدرت رسیدن لیبرالها در تمامی کشورهای غربی و به ویژه از اواسط قرن بیستم به منظور تضعیف و تخطئه روحیه انقلابی و مبارزاتی هم در کشورهای غربی و هم در میان ملل تحت سلطه استعمار سرمایهداری غرب، مباحث گسترده تئوریک فرهنگی و تبلیغاتی علیه مفهوم انقلاب و به منظور تخطئه هر نوع حرکت انقلابی از سوی کانونهای وابسته به کاست حاکمان پنهان جهانی به راه افتاد که هدف آنها در نهایت حفظ سلطه نظام جهانی استکبار نئولیبرال بوده است.
انتشار آثاری مانند انقلاب و خشونت اثر هانا آرنت، قلعه حیوانات اثر جورج اورول، قطره اشکی در اقیانوس اثر مانس اشپربر و دهها کتاب و صدها مقاله دیگر در این باره همه به این دلیل بوده است که در جوانان و مخاطبان نحوی حس سرخوردگی به هرنوع انقلاب به وجود آوردند و اینگونه القا کنند که انقلابها لزوما به استعداد منتهی خواهند شد یا موجب خشونت میشوند یا اینکه هیچ انقلابی به مقصد خود نمیرسد، به همین منظور شعارهایی مانند «انقلاب، فرزندان خود را میبلعد» را در گروهها یا جوامع انقلابی تبلیغ و ترویج کرده و میکنند. غرض اصلی از تمامی این مباحث و تبلیغات، سرخورده کردن مردم و به ویژه جوانان کشورهای غربی و غربزده زیر سلطه استکبار سرمایهداری نئولیبرال از هر نوع کوشش به منظور تغییر وضع موجود در مسیر حفظ سلطه نظام استکبار جهانی و جلوگیری از بسط اندیشه انقلابی و در رابطه با انقلاب اسلامی به طور مشخص جلوگیری از صدور انقلاب اسلامی است.
9- نئولیبرالیسم در وجه اقتصادی خود- که وجه بسیار مهم آن است- به تئوریهای «مکتب شیکاگو» با محوریت «میلتون فریدمن» و «مکتب اتریش» با محوریت «فردریش فونهایک» تکیه دارد.