سرویس معرفی: چندروزی از اربعین 95 میگذرد و زائران اربعین حسینی کم کم با با توشهای از عشق و کولهباری پر از خاطرات زیبا و شنیدنی از سفر کربلا میآیند، برخی از این مسافران تازه از سفر برگشته دست به قلم شدهاند و سخن دل را با قلم در میان گذاشتهاند که خواندن این نوشتههای ساده و دوستداشتنی دل زائر و غیر زائر را دوباره هوایی کربلا میکند. در ادامه دلنوشته محسن حمیدبیگی پیرامون سفر پیادهروی اربعین را ملاحظه خواهید کرد.
متن کامل این یادداشت به شرح زیر است:
آری، او حسین است ای عالمیان، خون خداست که اگر بریزد عالم تکوین به انتقام خون او قیام خواهد کرد و از لحظهای که خون پاک او بر خاک کربلا چکید این قیام آغاز شد...
و رازی است بُعد زمان در عالم تکوین، که جز اهل سر از آن خبر نیست چرا تاریخ بدین گونه در حرکت است و این دو جبهه همیشه در مقابل یکدیگر قرار دارند و حال در قرن پانزدهم، قرن طیارات و سیارات زدهها، دوباره گویا جلوهای دیگر به خود گرفته است و دعوتی دیگر آغازشده است...
گویا عالم باز دست بکار شده است تا اهالی سیارهای که قلب آسمانهاست را بهسوی قلب عالم خلقت فراخواند و دعوتی دوباره شروع شود...و بویی تازه قرار است به خود بگیرد، بویی از جنس تازه شدن، بویی از جنس بهار، بویی از جنس انتظاری که عالم برای پایان آن لحظات را به شماره ایستاده است، بویی از جنس ظهور.....
فراخوان عمومی است و هرکسی را به این مسیر فرامیخواند ولی چه جای صحبت که قابل، شرط است...
مرا که در بحبوحهی آبادی سیاره خاکی کوچک خود هستم و یا هرکس دیگر، اگر مقداری هم بر عهد ازلی خود با عالم معنا باقیمانده باشد بهیکباره خواهد دید که در صف کر بلائیان ایستاده است......... مگر نه این است که ((تا شمارا به کربلا نیازماییم از دنیا نخواهیم برد)) و مسیر حسین، کهف حصینی است که مکان و زمان نمیشناسد و در طول تاریخ تو را فرامیخواند...
عقل تو گویا دیگر از اختیار صِرف صحبت به میان نمیآورد، از جبری میگوید که او را فراخوانده است و داستان عشق اینگونه تفسیر میشود و الا عقلی که بر عهد خود باقی نمانده باشد وهمی بیش نیست.
آری تو با دعوت آمدهای و این را به خوبی میدانی که نادانستههایت بیش از دانستههایت است و به نظاره نشستهای مسیر را...
تو میبینی که قطرات، دل خود را به دریازدهاند و خود را به آن سپردهاند و گرد هم آمدهاند تا به پابوس عشق روند. چه زیباست انتظار در مسیر تا به تکاپوی ساحل برسی، آری رسم ساحل تکاپوست و ۸۵ کم (کیلومتر) عمق دریاست که تو در تمام راه شاهد آن بودهای و شاید در تمام عمر
در مسیر عهدها تازه میشود
»لاوالله... من نه آنم که دست ذلت در دست بیعت آنان بگذارد و نه آنکه چون بردگان از مصاف آنان بگریزد» و تو در مسیر میشنوی این وفای عهد را ابدولله ماننسی حسینا....
در مسیر گویا تمام روضهها بوی دیگری به خودش میگیرد و دوباره زنده میشود و شاید توان بیان آن جز در مسیر برای تو مقدور نباشد..
رقیههایی که با پدرشان به مسیر آمدهاند خسته میشوند ولی شاید هیچگاه پایشان تاول نزند...
زینبها با برادرشان آمدهاند...
شبها در موکبها گاهی تحمل سرما برای زنها و کودکان خیلی سخت میشود...
قاسمها شاید امسال سال اول زندگیشان باشد ولی آمدهاند....
علمدارها گویی بار دیگر به میدان آمدهاند...
بلی چند رفیق اینها را در مسیر به زبان آوردهاند و گریه میکنند..
و قیاسی در جریان است، قیاسی که هیچ اماواگری در میان باقی نمیگذارد و قیاسی که گویا انسان را تشنهتر میکند برای ادامهی مسیر، آری مسیر حسین لامکان و لازمان است و تو گویا در سال ۶۱ هجری داری حرکت میکنی، بله همه آمدهاند تا عهدی جدید با آن کاروان ببندند...
آری مگر میشود سختی در مسیر نباشد؟ رسم جسم خاکی این است که ملال پذیرد، تو را از حرکت وادارد و هزاران اماواگر بیاورد ولی مگر نه این است که سفر اربعین سفری روحانی ست و مگر نه این است که جسم مَرکَب روح است پس مرکب اختیاری ندارد در برابر روحی که پایبند عهدی ازلی است...
تو میبینی مدافع حرمی را که با پای مجروح در مسیر آمده است، اهل عراق است و در سوریه میجنگد، وقتی از احوال او جویا میشوی آمده است تا همچون برادرش توشهی شهادتش را از ابوالفضل بگیرد و چه خوش توشهای...
پسری را میبینی از اهالی آذربایجان که تنها مرد توانمند میان کاروان است و دائم به دنبال چیزی میگردد، به رفتارش که دقت میکنی میبینی به دنبال زنان خستهی کاروان است تا ساکشان را از دوششان بردارد و پس از دقایقی از تعداد کیفهای بر دوش او بسیار تعجب میکنی...
در همه جا نوا، نوای محبت است و دائم در گوشت طنینانداز میشود زوّار حسینعلی رأسی... هلابیکم...
کسی روی زمین نشسته است و متنی مینویسد، متنی که مردم حتماً از روی آن عبور خواهند کرد و تمام عرض جاده را پوشانده است
اسرائیل سیموت انشاءالله
و تو انگار جامعیتی را میبینی که هرروز تو را مصممتر میکند به آن نسیم تازه..
گویا عالم باز دست بکار شده است تا اهالی سیارهای که قلب آسمانهاست را بهسوی قلب عالم خلقت فراخواند و این بار بویی تازه قرار است به خود بگیرد، بویی از جنس تازه شدن، بویی از جنس بهار، بویی از جنس پایان انتظاری که عالم برای پایان آن لحظات را به شماره ایستاده است، بویی از جنس ظهور.....
آری جامعیت است که ما را بهسوی تمدنی میکشاند که حسین قبلهی آن است...و چه خوش گفت راوی فتح، مگر نه این است علی مولود کعبه است و اگر کمی از نگاه حقبین عالم بنگری نشانهای است برای اولوالألباب...
بهپایان این راه نزدیکتر میشوی...
و پایان این مسیر یعنی ساحل موعود...
گویا شارع العباس تنها راه ورودی به حرم حسین(ع) است و راه تو نیز به این خیابان ختم میشود، علمدار، علمدار است و پیشانی حسین و تمام هستی حسین...