
به گزارش حلقه وصل، چهارمین شب از شبهای شعر و مرثیهخوانی «بر آستان اشک» همزمان با شب شهادت امام حسن مجتبی(ع) متبرک بود به نام حضرت ام البنین(س) و حضرت رباب(س) برگزار شد.
عباس کیقبادی شاعر اصفهانی نخستین کسی بود که در این شب به شعرخوانی پرداخت. او یک غزل تقدیم آستان مبارک امام حسین (ع) کرد:
جز عشق مرا از دو جهان حاصل نیست
جز دوست دلم به هیچکس مایل نیست
یک لحظه اگر ز عشق خالی باشد
یک مشت گل است دیگر این دل، دل نیست
قرآن شرحه شرحه بی سر شنیدهای
تشریح وحی از لب خنجر شنیدهای
آمد بهار و دفتر گل برگ برگ شد
هرگز حکایت گل پرپر شنیدهای
از سروقامتان تبار رسول حُسن
سروی به قد و قامت اکبر شنیدهای
تیر سه شعبه هنجره عشق را درید
فرید سرخ هنجر اصغر شنیدهای
افتاد دستهای عملدار روی خاک
بی بال و پر عروج کبوتر شنیدهای
دیدم سر حسین و ابوالفضل روی نی
این گونه مهر و ماه برابر شنیدهای
این خطبه را اگر چه زنی دلشکسته خواند
گویا دوباره از لب حیدر شنیدهای
این بار شرح واقعه با گوش دل شنو
با گوش سر اگرچه مکرر شنیدهای
حامد عسگری شاعر و ترانهسرای نامآشنا نیز در این محفل به شعرخوانی پرداخت. او یک غزل و دو ترانه خواند و شور و حال متفاوتی نیز به این محفل بخشید:
به یال باد پیچیده است حرم شیونی خونین
که هر آلالهای سرخ است و هر آویشنی خونین
حکایت ساقه یاس است در انبوه قیچیها
حکایت رزم خوبان است با اهریم
وضو با خون بگیر و گوش کن بانگ اذانی که
محرم میوزد ار محضری خونین
جهان در التهاب است و خدا از گنجهای در عرش
برون آورده از نو بیرق پیراهنی خونین
نوازش زخم را سامان دهد اما به شرطی که
نباشد دست با تاول نباشد گردنی خونین
چه خوش مهمان نوازی میکنند این بی وفا مردم
به نعل تازه اسبان وحشی با تنی خونین
چه بیرون رفته از دوش پدر از خیمه، سیبی سرخ
چه برگشتهاست قنداقی در آغوش زنی خونین
همین فقدر از سر ساقی بگویم که، سلامت نیست
عمود آهنین کج شد، عمود آهنین خونین
نوک انگشت خود را تر مکن مقتل که میخوانی
که کاغذهای سوزان را ورث که میزنی خونین
خودش در ناحیه گفتهست صبح و شام میگرید
خودش در ناحیه گفتهست گریه کردنی خونین
همین بس هر دو دنیای مرا وقتی که میخواند
میان روضه این اشعار را سینهزنی خونین
*
مگه من مادر چندتا پسرم که کشتنت
قربون دندونای شیریت برم که کشتنت
هنوزم بعضی شبا خواب میبینم شیر میخوری
هنوزم نمیشینه تو باورم که کشتنت
هی میگفتم به خودم، عصای دستم اصغره
پیر شدم، منو سر مزار جدّش میبره
کاش میشد یهبار دیگه موی تو رو شونه کنم
میمیرم اگه یه شب گونههاتو بو نکنم
مثل یه قرآنِ جیبی بودی تو دست بابات
رفتی من فقط میگفتم که خدا پُشتوپَنات
یه دلم میگفت اینا به پستی عادت دارن
یه دلم میگفت یهذرّه که مروّت دارن
مگه این بچه که رو دست باباش تاب میخوره
بیشتر از یه قاشق چایخوری آب میخوره؟
لبای کوچیکتو بههم نزن، کشتی منو
آخرین سرباز این خانواده، تو هم برو
الهی هیشکی تو آغوش باباش شهید نشه
الهی هیچ مادری تو دنیا ناامید نشه
شما که به برق سکههای کوفه دلخوشین
خودتون بچه ندارین مگه؟ بچه میکشین؟
هی میگن گریه نکن، داره میسوزه جیگرم
هیشکی حالمو نمیفهمه، بابا یه مادرم
هرکی خواست بخونه از من توی روضه یا کتاب
اولش آه بکشه، بعد بگه بیچاره رُباب
حرمله، غذای من یه عمره خون جیگره
من نمیگذرم ازت، خدا هم از تو نگذره
*
رباب داشت قصه محسن می گفت، که بابا ناله غریبی سر داد
دل رباب یه دفعه آشوب شد و تکونی خورد گهواره، اصغر افتاد
بابا شنید صدای اصغر و گفت: جز تو کسی نمونده دور و برم
لبات ترک ترک شده، تشنه ای، قربون دندونای تازت برم
تو آخرین ذخیره منی و جز تو کسی نمونده تو لشکرم
رباب بیا وان یکاد بخون که مردی شده واسه خودش اصغرم
رفت میون لشکر و صدا زد: نگاش کنین لباش مث کویره
بیاین بگیرینش از من و آبش بدین، آب بخوره یا نخوره میمیره
داداش رو دستای بابا تکون خورد، یه چیزی گفت به بابا مثل یه راز
بابا فدا سرت اگه تشنمه، به خاطر من به اینا رو ننداز
سه شعبشو تو چله کمون کرد، برای نوزادی که نصف تیره
نمی دونست هدف کیه یکی گفت: پسر رو که زدی پدر میمیره
ما توی خیمه ها بودیم ندیدیم که بابا چی تو گوشه عباشه
فقط دیدیم که داره با دستاش یه چیزی رو به آسمون می پاشه
مردم هر قبیله ای مث گل، بچه های کوچیک رو بو می کنن
سر یه شیش ماهه مگه چقده که توی او نیزه ...
نوزادای شیعه هزار ساله که روضه خونای محسنند و اصغر
تو اولین گریه هاشون میگن آب، تو اولین واژه هاشون میگن در
مهدی رحیمی شاعر دلیجانی هم با شور و حرارت به شعرخوانی. او در ابتدا غزلی را تقدیم به امام حسن(ع) کرد و در ادامه ترانه زیبایی را تقدیم به ساحت حضرت امالمبنین (س) کرد:
حسن شدی که غریبی همیشه ناب بماند
رد دو دست ابالفضل روی آب بماند
حسن شدی که سوال غریب کیست در عالم
میان کوچه و گودال بی جواب بماند
حسین نیز غریب است اگر شبیه برادر
ولی بناست بقیع حسن خراب بماند
کمی ز غصه ی تو رخنه کرده است به بیرون
تفاوت زن چون «جعده» و «رباب» بماند
به احترام حسینِ سه روز مانده به گودال
بناست زائر تو زیر آفتاب بماند
*
خانمی که تا خود خورشید قامت داشته
در رشادت با ابالفضلش رقابت داشته
مادر باب الحوائج بوده و با این حساب
دامن اورا گرفته هر که حاجت داشته
می رسد از والدین اخلاق فرزندان ولی
این زن از اول به فرزندش شباهت داشته
اول از عباس او اذن حرم را خواسته
هر کسی در کربلا قصد زیارت داشته
با کلام نافذش در روضه ها حاضر شده
در زمین کربلا هر چند غیبت داشته
تحت فرمانش کلام و تحت امرش واژه ها
صحبتش با ابروی عباس نسبت داشته
فاطمیه رفته و آماده ی رفتن شده
بسکه بر زهرای مرضیه محبت داشته
بعد زهرا آمده پس بعد زهرا می رود
اینچنین در مکتب مولا ولایت داشته
دانه پاشیده برای کفتران قبر او
در مدینه هرکسی یک جو لیاقت داشته
تا ابد شرمنده ی عباس شد چون قبر او
بیشتر از قبر فرزندش مساحت داشته
مهدی جهاندار هم یکی از متفاوتترین بخشهای شب شعر «بر آستان اشک را رقم زد. او دو غزل خواند و با غزل متفاوت و پر شوری که برای حضرت ابوالفضل العباس خواند، حال و هوای متفاوتی به این محفل بخشید و حاضران او را با چشمهای گریان و نوای یا ابوالفضل همراهی کردند.
من القریب نوشنی منالحبیب پیامی
حبیب رفت به میدان چه رفتی چه قیامی
سحر نسیم گذشت از سر مزار شهیدان
هنوز در پی بویی که میرسد به مشامی
یکی حسین امیرش شد و چه خوب امیری
یکی حسین امامش شد و چه خوب امامی
یکی بدون زره مرگ را کشید در آغوش
یکی نماز تو را شد سپر بدون کلامی
یکی سیاه ولی رو سپید چون گرفتی
سر غلام به دامان خود، چه حسن ختامی
یکی علی شد و اکبر شد و چه ماه منیری
یکی ابو شد و سقا شد و چه ماه تمامی
به روی نیزه و در باد گیسوان پریشان
چنان شدند که باقی نماد کوفه و شامی
دلم به حسرت لایتنی رسید و نگاهم
به سر در حرم افتاد «ادخلو به سلامی»
*
سیاه چشم و کشیده ابرو به قبله مایل، ابوالفضایل
درخت طوبی و سرو موزون و ماه کامل ابوالفضائل
خلیل عصمت، کریم غیرت، مسیح سیما، زبیح سیرت
حسن کرامت، حسین قامت، علی شمایل، ابوالفضائل
کتاب فضل پدر تو بودی که باب فضل پدر تو بودی
کسی نگفته تو را به فضل پدر چه حاصل ابوالفضایل
لبان عطشان شنیده ولی به دریا ندیه بودم
رسول باران، امیر طوفان، امام ساحل، ابوالفضائل
چه دست افشان و پا کوبان و اشکریزان و مشک خیزان
ابوالعجائب، ابووالقرائب، ابوالخصائل، ابوالفضائل
که گفته عباس را ابوسا، و «هل اتاک حدیث موسی»
چنان که باید تو را نفهمیدم از مقاتل ابوالفضائل
حسین بعد از تو خون جگر شد، کنارت آمد شکسته تر
و «سخر شمس والقمر» شد، رکوع و سائل ابوالفضائل
همین که گفتی بیا برادر گسی صدا زد عزیز مادر
تو هم قم الیل باش یا ایهل المزمل ابوالفضائل
مدافعان حرم کجایند تا علمدارشان تو باشی
که سر نکوبد دوباره زینب به چوب محمل ابوالفضائل
همین که ماه من از در آید خروش از هر طرف برآید
ابوالفضائل، ابوالفضائل، ابوالفضائل، ابوالفضائل
علیزاده کاشانی آخرین شاعری بود که شعری را تقدیم ساحت امالبنین کرد:
آغشته با نسیم تو در گفتن آمده
پیک سپیده با خبری روشن آمده
رنگین به خون منتشرت با نسیم صبح
بوی " چهار گمشده پیراهن " آمده
تا از کدام بادیه، غلطان به خون خویش
بوی "چهار شیر شهید" من آمده
طوفان به داغ کیست که چونان زنی عرب
صورت خراش داده و در شیون آمده؟
در شیشه مشت خاک بدل می شود به خون
گریان رسول، آینه بر دامن آمده
بر نیزه چون طلایه خونین کاروان
آنک ز گرد راه سری بی تن آمده
ای خیل اشک و آه سواد سپاه تو
در خون نشست مردم چشمم به راه تو
تا چون تو را زمانه به ماتم قرین کند
داغی چنان رساند که غربت نشین کند
در غربت مدینه بدل میشود به خون
خاکی که نقش مهر تو، داغ جبین کند
از ناله های گرم تو نای زمان پرست
تا خود چها که این نفس آتشین کند
بی شک به چله با تو نشسته ست آسمان
تا گریه پا به پای تو یک اربعین کند
دود از خیام سوخته برخاست، نوحه کن
چندان که تیره آه تو روی زمین کند
کوه از کمر شکست، مگر یکدم اقتدا
با شانه صبوری «ام البنین» کند
بر آن سرم که «فاطمه» را همرهی کنم
با روضه خوان داغ تو قالب تهی کنم
با «فاطمه» مخواه برابر صدا کنند
نام مرا مباد که مادر صدا کنند
با کودکان خویش سپردم مرا مباد
همنام «یادگار پیمبر» صدا کنند
میخواستم «حسین و حسن» را به خانهات
باری امام! "سید و سرور" صدا کنند
می گریم از تداعی عصری که خیمه ها
«عباس» را به گریه، مکرر صدا کنند
شاید به دیدن زره چاک چاک او
شیر مرا «شقایق پرپر» صدا کنند
«زهرا» اگر تو را پسر خویش خوانده اند
نشگفت اگر «حسین» برادر صداکنند
با کاروان خیمه گیان حسین - اسیر-
نالید و گفت: «بند دلم پاره شد بشیر!»
پیکی سوار مرکب خون و خطر رسید
راوی به گریه گفت: «که آنک خبر رسید»
خون در دلم نشسته از آن ساعتی که سر
با کاروان نیزه بدنبال سر، رسید
راوی به گریه گفت:" سر شیرخواره نیز
همپای میر قافله از این سفر رسید"
پلکی دویده ام به تماشای روی ماه
پلکی دگر به نیزه سری از «قمر» رسید
همراهی ام به نوحه زمین و زمان کند
تا بر دلم چها که ازین رهگذر رسید
باغ از تناوران بلندی تهی شده ست
زخم ، اینچنین مگر ز کدامین تبر رسید؟
بیتی اگر ز مثنوی آه بر لب ست
در دل مرا قصیدۀ اندوه زینب ست
مقتلخوانی و مرثیه سرایی رسالت بوذری، مرثیه سرایی محسن عرب خالقی و نقل مرشد میرزاعلی از دیگر بخشهای چهارمین شب بر آستان اشک بود.
فرهنگسرای اندیشه امروز دوشنبه ۱۷ آبانماه با آخرین شب شعر برآستان اشک ماه صفر میزبان علاقهمندان به اهل بیت(ع) است.