به گزارش حلقه وصل، ساختمان و محوطهای که جسد رضاخان در سال ۱۳۲۹ در آن دفن شد به نام «آرامگاه» شهرت پیدا کرد. ساختمان دوطبقهای که در شهرری و در ضلع غربی حرم حضرت عبدالعظیم(ع) واقعشده بود. در طبقه اول، سنگقبر سیاه و صیقلی رضاشاه روی زمین نصبشده بود و در طبقه دوم نیز سالنی برای اجرای همایشها ساخته شد. آرامگاه از همان ابتدا به یکی از پایگاههای گارد ویژه شاهنشاهی در شهرری تبدیلشده بود که البته در بحبوحه انقلاب، گارد شاهنشاهی بهصورت ویژهای در آن مستقر بودند.
جوانان انقلابی شهرری در تاریخ ۱۸ دی سال ۱۳۵۷ تظاهرات کردند و نیروهای ساواک برای اینکه ضرب شستی به اهالی شهرری نشان بدهند بدون اینکه حکم تیر داشته باشند ۵ نفر از جوانهای شهرری را به شهادت رساندند.
آرامگاهتان را بردارید و بروید
از همان روز، مردم انقلابی شهرری به دنبال فرصتی میگشتند که عوامل شاه را هر طور که شده از شهرری بیرون کنند. هنوز عزادار شهدا بودند که در یک اقدام انقلابی بر کلانتری شهرری و کلانتری محله دولتآباد مسلط شدند و همه سلاحهای این دو کلانتری را به غرامت گرفتند. همان جوانهایی که مترصد فرصت بودند حالا علاوه بر اتحاد، اسلحه نیز داشتند. آنها در شامگاه ۱۹ بهمن برای گرفتن آرامگاه رضاشاه محل استقرار نیروهای گارد ویژه به خیابان آرامگاه حمله کردند.
موتورسوارهای اسلحه به دست
«غلامحسین زرجام» پیرمردی که بیش از ۶ دهه در خیابان آرامگاه سابق زندگی کرده است آن روزها را خوب به خاطر میآورد و میگوید: «ساعت حدود ۴ بعدازظهر بود بیش از ۵۰ موتورسوار که همه آنها اسلحه به دست داشتند وارد خیابان مدرس فعلی (آرامگاه سابق) شدند. آنقدر بیمحابا به ساختمان آرامگاه نزدیک شدند که در همان دقایق اول چندین نفر از جوانهای انقلابی به ضرب گلوله گارد ویژه که در ساختمان سنگر گرفته بودند شهید شدند. با صدای تیراندازی، مردم از محلههای اطراف بهصف مبارزان انقلابی پیوستند. هرکدام از موتورسواران که میرسیدند موتورهایشان را در حیاط خانه ما و همسایهها پارک میکردند درواقع موتورهایشان را همسایهها میسپردند و میرفتند. نیروهای انقلابی هرلحظه بیشتر میشدند؛ اما گارد شاهنشاهی در طبقه دوم آرامگاه مستقرشده و بهراحتی مردم را میکشتند. بچهها مثل برگ پاییز بر زمین میافتادند. جوانها پشت درختهای توت خیابان آرامگاه پناه میگرفتند و هرازگاهی تیری به سمت آرامگاه شلیک میکردند.
۲۱ شهید و دهها زخمی در یک خیابان
«زرجام» در طول خیابان قدم میزند و برایمان لحظهبهلحظه مبارزه را تعریف میکند. از جوانهایی میگوید که تا آن موقع اسلحه به دست نگرفته بودند؛ اما شجاعتشان از سربازان جنگدیده هم خیلی بیشتر به چشم میآمد. او عصایش را به سمت انتهای خیابان نشانه میرود و میگوید: «دوساعتی از مبارزه مسلحانه گذشته بود و نیروهای انقلابی احساس ضعف میکردند تا اینکه فکر بکری به سرشان زد و حالا باید خودشان را از مسیر میانبر به حیاط حرم میرساندند. ساختمان آرامگاه از گلدستههای حرم ۷ متر کوتاهتر بود و نیروهای انقلابی میتوانستند از همانجا بر گارد ویژه مسلط شوند. چند نفر که مهارت تیراندازی بهتری داشتند با دو مسلسل به بالای گلدستههای حرم حضرت عبدالعظیم رفتند و همانجا سنگر گرفتند. بعد از ۴ ساعت جنگ مسلحانه توانستند نیروهای گارد ویژه را خلع سلاح کنند. آمار دقیقی از شهدای آن روز در دست نیست؛ اما خودم با یک حساب سرانگشتی حدود ۲۱ شهید را شمردم که روی دست مردم به بیمارستان منتقل شدند. هرچند تعداد زخمیها خیلی بیشتر از شهدا بود.
رفیق ۱۳ سالهام را شهید کردند
«عزت خدامی» از اهالی شهرری میگوید: «غروب ۱۹ بهمن سال ۱۳۵۷ یکی از حزنانگیز و پرافتخارترین روزهای زندگی من است.» تا شروع میکند به حرف زدن، نم اشک را از چشمانش میگیرد و تعریف میکند: «منزل ما در محله نفرآباد بود، خیلی نزدیک به آرامگاه رضاخان. گارد ویژه مستقر در آرامگاه، در اواخر براندازی حکومت شاهنشاهی بسیار مقاومت میکرد. من و "کاوه گل افشاری" یکی از بهترین و با معرفتترین دوستانم که سن و سالمان به ۱۳ سال هم نمیرسید این مبارزهها را گاهی از نگاه بازی کودکانه خودمان معنا میکردیم. هرروز خودمان را به نزدیک آرامگاه میرساندیم و بااینکه هیچ سلاحی نداشتیم خیلی جلو میرفتیم و به نیروهای گارد ویژه داخل آرامگاه سنگ پرتاب میکردیم و پا به فرار میگذاشتیم. حتی بعضی مواقع آنها تا محله نفرآباد دنبال ما میکردند. ازآنجاییکه کوچهپسکوچهها را خوب بلد بودیم سریع پنهان میشدیم اما این اواخر حکم تیر داشتند. روز ۱۹ بهمن وقتی دیدیم شلوغ شده با کاوه برای پرتاب سنگ و کمک به جوانهای انقلابی جلو رفتیم اما ناگهان با شلیک یکی از نیروهای گارد شاهنشاهی، کاوه جلوی چشمانم شهید شد.»
میدان آرامگاه بعد از انقلاب به نام میدان مدرس تغییر کرد
افسری که به روحانی محل پناه برد
باوجود نیروهای مستقر شاهنشاهی در ساختمان آرامگاه، یک تانک نظامی نیز همیشه در کنار ساختمان مانور میداد. حالا تانک به حرکت افتاده بود. اینها را زر جام توضیح میدهد «لحظهای بود که نیروهای انقلابی داشتند مسلط میشدند. افسر نظامی برای اینکه زهرچشمی بگیرد تانک را به حرکت درآورد؛ اما تانک هنوز ۳۰۰ متر هم جابهجا نشده بود که با دیوار خانه یکی از همسایهها برخورد کرد و دیوار فروریخت و تانک نیز همانجا زمینگیر شد. خیلی اتفاقی این دیوار فروریخته متعلق به خانه حاجآقا زمانی، روحانی محل بود که خانهاش محلی برای برگزاری سخنرانیهای انقلابی بود. افسر که به حالت استیصال رسیده بود به حاجآقا زمانی پناه برد. حاجآقا هم به او لباس شخصی داد و سفارش کرد که هیچوقت از راه دین و اسلام جدا نشود.»
قدیمیترین خانه این محله
دیوار خانهای که فروریخته بود معروف بود به «مکتب الهادی». این خانهیکی از پایگاههای روشنگری قبل از انقلاب ۵۷ بود که بسیاری از طلاب و مبارزان رژیم شاهنشاهی در این مکان گرد هم میآمدند. مکتب الهادی با شکل و شمایل چینهای آجری هنوز هم در بین دیگر خانههای نوساز در کوچه، طراوت بسیار به چشم میآید. خانهای که در بحبوحه انقلاب برنامهریزیهای سخنرانی و مذهبیان را حاجآقا زمانی بر عهده داشت و حالا یک سالی میشود که حاجآقا به رحمت خدا رفته و هنوز عکس او روی در خانه قدیمی به چشم میآید.
هاشمی رفسنجانی در مکتب الهادی
«علی بیدگلی» از دوستان قدیمی مرحوم آیتالله زمانی و اهل ری است. بیش از ۴۰ سال حسابدار حاجآقا زمانی بوده است، میگوید: «در سال ۱۳۴۸ مکتب الهادی محل تجمع طلاب و روحانیان در شهرری تأسیس شد. از همان قدیمها هر جمعه در این محل دعای ندبه خوانده میشد اهالی محل نیز برای اقامه دعای ندبه میآمدند. در سالهای ۱۳۵۵ تا ۱۳۵۷ جمعی از مبارزان روحانی مثل آیتالله بهشتی، آیتالله هاشمی رفسنجانی، آقای قرائتی و... با هماهنگی حاجآقا زمانی که در همسایگی مکتب الهادی بود در آنجا حضور پیدا میکردند و چندین بار توجه ساواک به مکتب الهادی جلب شد.
بیدگلی با اشاره به اینکه در آن دوران حتی اجازه خواندن ادعیه هم در تجمعها داده نمیشد؛ میگوید: «آن زمان برخی از علماء نماز جمعه را در مکتب الهادی بر پا میکردند. بعدها برای برقراری جلسههای سیاسی در روزهای دوشنبه نیز گردهمایی مکتب الهادی انجام میشد. آیتالله «امامی کاشانی» نیز یکی از واعظان بزرگ بود که در این جلسهها حضور پیدا میکرد.»
تاجری که برای دین هزینه میکرد
غلامحسین زرجام از شهرری بهعنوان یکی از پایگاههای مهم در آمادهسازی انقلاب یاد میکند که همیشه در خفا بوده است و کمتر از آن در اسناد انقلاب نامبرده شده است: «مکتب الهادی ملک خصوصی و متعلق به شخصی به نام آقای «روحانی» بود. او تاجر فرش بود و شرایط اقتصادی و معیشتی بسیار خوبی داشت. آقای روحانی ملک «مکتب الهادی» را در اختیار طلاب و مردم قرار داده بود و مسئولیت برگزاری و دعوت از واعظان را به عهده حاجآقا زمانی گذاشته بود. البته خود ایشان هم در مراسمها شرکت میکرد و هرزمانی که از کلانتری منطقه احضاریه برای صاحبان این خانه فرستاده میشد، آقای روحانی خودش به کلانتری میرفت و مسئولیت همه سخنرانیها را بر عهده میگرفت. به دلیل نفوذ اقتصادی که در شهرری داشت کمتر میتوانستند محفل این خانه را به هم بزنند.
زبالهها بر سنگ سیاه صیقلی
«محمدباقر صنوبری» از خادمان حرم حضرت عبدالعظیم(ع) میگوید: «چند روز قبل از پیروزی انقلاب، آمار شهدا هرلحظه بیشتر میشد. هرروز به بهشتزهرا(س) میرفتیم و بعد از تشییع پیکر شهدا به حرم حضرت عبدالعظیم(ع) پناه میآوردیم. یک روز که برای تشییع شهدا به بهشتزهرا رفته بودیم باخبر شدم نیروهای انقلابی موفق شدند آرامگاه رضاخان را که یکی از پایگاههای اصلی رژیم در شهرری بهحساب میآمد را تسخیر کنند. صبح روز بیستم وقتی انقلابیها به آرامگاه مسلط شده بودند من با چند نفر از دوستانم وارد ساختمان شدیم و با صحنهای روبهرو شدیم که نشاندهنده خشم مردم از حکومت شاهنشاهی بود .مردم روی سنگقبر رضاخان را پر از زباله کرده بودند.»