حلقه وصل: حجتالاسلام والمسلمین محمد کاظمی کیاسری، از همرزمان شهید قاسم سلیمانی و مشاور مستشاری فرماندهی سوریه است. درباره حاج قاسم حرفهای زیادی هست؛ به اندازه روزهایی که ایشان در جبهههای مختلف با استکبار جنگیده است و او خاطرات و حرفهای شنیدنی و جالبی از روزهای همراهی با حاج قاسم دارد. حجتالاسلام کاظمی رمز اصلی محبوبیت حاج قاسم را ولایتمداری همراه با محبت به مردم میداند.
***
* سردار سلیمانی در سه کشور سوریه و لبنان و عراق حضور جدی داشت هر چند که در افغانستان و یمن هم اثرگذار بود اما این سه کشور محور اصلی فعالیتش بود. چرا این سه کشور را قاسم انتخاب کرد؟ چرا باید در آنجا از آرمانهای مقدس انقلاب دفاع میکردیم؟
حجتالاسلام کاظمی: دشمن فهمیده است که ایران در جهان به عنوان مدافع مظلوم و عدالتخواه جهانی است و با این عنوان قیام جهانی کرده و حکومت منحوس پهلوی و اربابانشان را از ایران بیرون کرده است. این انقلاب در سراسر جهان داشت تکثیر میشد. لذا دشمن آمد که منشأ این تفکر، تفکر انقلابی و استکبارستیزی را از بین ببرد. دیدند با جنگ مقابله و روبرو نمیتوانند، گرچه در هشت سال دفاع مقدس، عاملی را مثل صدام پیدا کردند اما دیدند که ایران آن گونه نیست که بخواهند در مقابلش بایستند. دیدند که محوری به نام محور مقاومت وجود دارد، که در لبنان، عراق، سوریه و برخی از کشورها مثل یمن و برخی جاهای دیگر رشد کرده است. البته کشورهای زیادی هستند که امروز تحت فرمان و مطیع ولایتند.
یک اسیر چچنی گرفته بودیم بالای سرش رسیدیم. این اسیر اولاً با ما صحبت نمیکرد. میگفت شما ایرانی و مجوس هستید. نجس هستید. یهود بر شما برتری دارد. به سختی توانستیم او را به حرف دربیاوریم. گفت ما اصلاً بنا نبود در سوریه باشیم، بنا نبود با عراق و لبنان از اینجا بجنگیم. ما بدجوری در گرداب و مرداب گرفتار شدیم. ما میخواستیم ایران را بزنیم. سعودیها به ما گفتند شما به هیچ وجه نمیتوانید ایران را بزنید، مگر لبنان و سیدحسن نصرالله را بزنید. اگر خواستید سیدحسن نصرالله را بزنید باید سوریه را بزنید و اگر سیدحسن نصرالله و سوریه را زدید باید عراق را هم بزنید. اگر عراق را زدید راحت میتوانید به ایران حمله کنید.
یک روزی به حاج قاسم سلیمانی عرض کردم که این همه مردم به شما میگویند بیا کاندیدای ریاست جمهوری شو، چرا نمیشوید؟ گفت: این خواست دشمن است. گفتم اگر آقا از شما بخواهد چطور؟ گفت: آقا هیچ وقت از من نمیخواهد. او میفهمید که آقا چه میخواهد. گفت ما باید بیرون باشیم تا دشمن به شهر نزدیک نشود، اگر به شهر نزدیک شد، شهر سقوط میکند. امروز دشمن را از کشور خودمان دورتر راندیم، البته دشمن هم نمیتوانست به ما نزدیک شود.
البته دیدند جبهه مقاومت استکبارستیزی و این سنگرها، سالهاست که ایجاد شده و کار شده و دشمن در خواب بوده است. رهبر فرزانه ما و مالک اشتر علی زمانمان، سالها کار کردند و سیدحسن نصراللهها و عماد مغنیهها در جاهای مختلف داریم.
* آقای کاظمی! تمام جبهه استکبار پشت جریان سوریه آمد. حاج قاسم سلیمانی هم در حوزه مبارزه و جنگ با دشمن، نقش بسیار بزرگی ایفا کرد و هم بهعنوان یک دیپلمات و یک سیاستمدار برجسته توانست روسیه را قانع کند که حضور بیشتری در صحنه سیاسی و میدانی سوریه داشته باشد. این اتفاق چگونه افتاد؟ وقتی دیپلماتهای ما خیلی در این زمینه توفیق پیدا نکردند، حاج قاسم چگونه موفق شد روسیه را به نفع محور مقاومت وارد کند؟
حجتالاسلام کاظمی: حاج قاسم یک نفوذ کلام عجیبی داشت. این دلاورمرد اسلام و عدالتخواه جهانی و مدافع مظلومین جهان، خلوصش و تعبدش زیاد بود. امروز جنگ، جنگ مرز جغرافیایی نیست. این تفکر را ما باید به روسیه و دیگران هم میرساندیم و پاسخی هم به برخی از خودیهای میدادیم که چرا شما در سوریه هستید؟ این مرز، مرز اعتقادی و ایدئولوژی و باوری است. باید این باور باشد که ما آنجا دو حرم داریم. منظور از حرم، گنبد طلایی و آجر و اینها نیست، باور حرم است که حرم حضرت زینب(س) و حرم حضرت رقیه(س) آنجاست. آنها ادامهدهنده واقعه عاشورا و تثبیت کننده واقعه غدیر هستند. پس مرز، نه مرز آب و خاک بلکه مرز اعتقادی است. حاج قاسم سلیمانی از این فرصت برای سفر به روسیه استفاده کرد. پوتین هم ایشان را میشناخت و به عنوان یک تئوریسین قبول داشت. روسیه هم در برههای از زمان که در تحریم بود و جریان اوکراین اتفاق افتاده بود، یک حالت انزوایی به آنها دست داده بود. حاج قاسم این روحیه استکبارستیزی را به آنها هم منتقل کرد. اینکه بین حاج قاسم و پوتین چه گذشت را نمیدانیم، اما پوتین در کمتر از 48 ساعت ناوش را به سمت سوریه حرکت داد و انصافا به عنوان کسی که چند سالی در جبهه سوریه بودم حاج قاسم آنجا فرماندهی میکرد و حتی روسیه که خودش یک ابرقدرت نظامی است از ایشان دستور میگرفت. این چه نفس و بصیرتی بود که توانست شخصی که ابرقدرت نظامی و تفکر سیاسی و رئیس جمهور یک مملکت است را با خود همراه کند.
ما در یک عملیاتی بودیم در خناسر، من دیدم یکی از افسران بهنام روسی، روی پیراهنش نوشته بود: «جانم فدای رهبر»! من واقعاً تعجب کردم. ببینید حاج قاسم حتی روی سرباز روسی چطور اثر گذاشت که یک افسر روسی حاضر است این کار را بکند. من سوال کردم: این جانم فدای رهبر کی هست؟ پوتین است؟ افسر روسی گفت: سیدعلی، سیدعلی رهبر شما! گفتم: چرا؟! تو که رهبر و رئیسجمهورت آقای پوتین است. گفت: من نمیدانم حاج قاسم سلیمانی چه کرد و با جناب آقای پوتین چه گفت که آقای پوتین آمد مشتاقانه و در کنار ایران و تحت فرماندهی حاج قاسم سلیمانی این حرکت آغاز شد. نمیدانم در رابطه با ولایت به پوتین چه گفت که پوتین مشتاق دیدن رهبری شد. این اتفاق توسط دیپلماسی جهانی و مقاومتی حاج قاسم سلیمانی افتاده است. این افسر گفت: پوتین وقتی برگشت گفت هر زمانی رهبری صحبت مستقیم دارد، آناً برای من ترجمه کنید تا از دنیا عقب نمانم.
* حاج قاسم باعث شد معادلات جبهه استکبار کاملاً وارونه شود. آنها برای خاورمیانه بزرگ نقشه کشیده بودند. همه اینها را به نوعی حاج قاسم و همرزمانش در سپاه قدس ویران کردند. او چه تأثیری گذاشت و نتیجه این تأثیر الان چیست؟ در سوریه چه تأثیری گذاشت و امروز سوریه چه وضعیتی دارد؟
حجتالاسلام کاظمی: زمانی که بنده سوریه رفتم شاید کمتر از یک دهم کشور در اختیار حکومت سوریه بود، اما امروز شاید کمتر از یک بیستم یعنی تنها گوشهای کوچک از سوریه دست مخالفان است. شیطنتی که امروز شیطان بزرگ دارد نمیخواهد این امنیت در آنجا فراگیر شود و همچنان اسرائیل، امن بماند.
در سوریه یک نوجوان سوری میآید میگوید من جانم را فدای اصدقا، یعنی ایرانیها میکنم. این تعبیری است که مردم سوریه ما را به عنوان یک دوست و برادر میبینند. آنجا بحث شیعه، سنی، مسیحی، یهودی، علوی و... نیست. حاج قاسم این تفکر را در بین مردم سوریه و مردم منطقه انداخت که ما آمدیم اینجا از مرزهای اسلامی و نوامیس اسلام دفاع کنیم. نوامیسی که با جهاد نکاح به آنها تجاوز میکردند و این اسلام غلط زمان یزید را ترویج میکردند. مردم این را حس کردند. بصیرت، شجاعت، تعبد و خلوص در شخصیت شهید سلیمانی دست به دست علم و درایت و تدبیر داد و نتیجه این شد. آنهایی که میگفتند بشار باید برود، همهشان رفتند؛ ولی سوریه نجات پیدا کرد و حرم باقی ماند و ما امروز در شهادت این عزیز میگوییم ثمرهاش این بود که حاج قاسم خوشحال است که نوامیس انسانیت در امان هستند.
* خصوصیات فردی و شخصیتی شهید سلیمانی چگونه بود که به این درجه از مقامات رسید؟
حجتالاسلام کاظمی: من این سوال شما را با خاطرهای توضیح بدهم. ایام فاطمیهای بود. ایشان فرمودند: یک چیزی بخوان! خیلی اهل روضه و اهل گریه بودند. گاهی من را میدید میگفت: فلانی یک حدیث بخوان، موعظهمان کن بلکه فراموش نکنیم. روضهای بخوان سبک شویم. اشک چشممان صورتمان را بشوید، بلکه جانمان شسته شود. گاهی خودش هم روضه میخواند. خیلی زمزمههای قشنگی داشت. گاهی هم قرآنهای قشنگی میخواند. در مسیر همیشه اگر میشد قرآن دستش بود و قرآن را با صوت قشنگی که داشت با یک آهنگ سوزناک قشنگی میخواند. به من گفت هر وقت اسم فاطمه(س) میآید آدم یک جوری میشود. این شده که شهادتش در فاطمیه قرین شد. او عاشق مادر بود. حتی بعضی مواقع میگفت ما چرا در سوریهایم؟ چون مادر، نگران دختر است. بگوییم فاطمهجان خیالت راحت! هنوز علمدارها در اینجا هستند و نخواهند گذاشت که حرم را کسی خراب کند. اگر عباس تو در علقمه بود، ما همه عباس تو در شام بلاییم.
اسم امام حسین(ع) که میآمد، ناخودآگاه همین دستش که باقی مانده و عکسش را دیدید، برای سینه زدن بالا میرفت. یکی از عزیزان گفت: میدانید چرا این دست ماند؟! میخواست برساند که علم، بدون دست نیست، نگران نباشید. علم ماندگار است و افروخته و بالاست.
من دعایی خواندم و حاج قاسم گفت عجب قشنگ است. میشود برای من بنویسی؟! من این را محور زندگیام قرار دهم. یک سال باهاش کار کنم؛ بلکه من هم فاطمی شوم. چون مادرمان فقط احساسی نبود، حماسی نبود، او ولایی بود، سیاسی بود، عبادی بود، همه چیز بود. من این دعا را برایش خواندم از دعای روز دوشنبه حضرت زهرا(س) که: « اَللّهُمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ قُوَّةً فِی عِبادَتِکَ وَ تَبَصُّراً فِی کِتابِکَ وَ فَهْماً فِی حُکْمِکَ. اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ لاتَجْعَلِ الْقُرْآنَ بِنا ماحِلاً وَ الصِّراطَ زائِلاً.»، تا من این را خواندم، حاج قاسم چشم در چشم من مثل یک شاگرد کلاس اول. خیلی عجیب گوش میکرد. بعد به من گفت با دستخط خودت بنویس میخواهم این را داشته باشم. من هم یک سال میخواهم فاطمی شوم. هنوز یک سالش تمام نشد.
دومین نکته عبودیت حاج قاسم سلیمانی بود. مناجاتهای شبانهاش، نماز شبش، گریههایش، زمزمههایش ویژگیهای فردی و خلوت حاج قاسم بود. گاهی خدا توفیق میداد در بعضی از مجامع عملیاتی که با هم بودیم در آن نقطهها، یک کناری مینشست، مثل یک خاک، خودش را در مقابل خدا خم میکرد و پایین میآورد. از عبودیتش همین قدر که در دستنوشته آخرش برای همسرش میگوید هیچ عنوانی برای من ننویسید. او دوست داشت فقط بهش قاسم بگوییم، حتی حاج قاسم هم نه، قاسم! میگفت من بچه یک روستایی بودم، و امروز آمدم از اسلامم دفاع کنم. هر چه هست برای اسلام است و برای من نیست.
همیشه قرآن دستش بود. گاهی میدیدیم روی یک صفحه خیلی وقت گذاشته. میدیدیم او به قرائت اکتفا نمیکرد، به درس گرفتن از قرآن میپرداخت، چون قرآن کتاب بندگی و زندگی است. کتاب ولایت و حکومت و سیاستمداری است. همان عنوان «تبصر فی کتابک» ایشان هم میفرمود که باید بصیرت داشت، اگر بصیرت نبود امروز این اتفاق نمیافتاد. امروز جبهه مقاومت به اینجا نمیرسید. امروز دشمنان به قول مقام معظم رهبری در کرمانشاه و همدان و تهران میرسیدند. این بصیرت حاج قاسم است که بلند میشود به امر ولایت در سوریه و لبنان و عراق در مقابل آنها دیواری میچیند.
این اواخر دیگر خیالش راحت شده بود. جبهه مقاومت پا گرفته و دنیا قبول کردند و حاج قاسم احساس کرد که دیگر خونش باید احیاگر باشد. خیلی از بچههای مدافع حرم میآمدند میگفتند حاجی دعا کن ما شهید شویم! ایشان ناراحت میشد. میگفت: چرا اینطور میگویید؟! امام زمان(عج) شما را نیاز دارد، نظام شما را نیاز دارد، جبهه مقاومت شما را نیاز دارد. میگفت: مقام معظم رهبری فرمودند: اللهمالرزقنا الشهاده فی آخر عمرمان. ولی فاطمیه سال قبل تا این طرف نمیدانم چه اتفاقی افتاد!
* روایتی هم نقل میکنند که ایشان گفتند سال دیگر فاطمیه با امسال تفاوت میکند.
حجتالاسلام کاظمی: بله! این نقل را کرده و به نظرم به آن بصیرت رسیده بود. یعنی مکاشفهای اتفاق افتاده بود. اگر انسان به خدا بگوید چشم، خدا هم چشم جوابش میدهد. انسان به خدا چشم بگوید، چشمههای معرفتیاش باز میشود. حجتالاسلام و المسلمین شیرازی نماینده ولیفقیه در نیروی قدس گفتند: حاج قاسم حق مأموریت نمیگرفت. به خدا حاج قاسم برای ازدواج پسرش پول نیاز داشت. یعنی او دنیا را طلاق داده بود. او از دنیا بریده بود. مناجات نیمه شعبان را میخواند، الهی هب لی کمال انقطاع الیک. اگر کسی واقعاً این عبارت را بگوید، چشمش باز میشود. حاج قاسم فهمید فاطمیه دوم نیست. لذا هم تقاضای شهادت داشت و هم فرمود فاطمیه دیگر، فاطمیهای دیگر است.
* چرا حاج قاسم، حاج قاسم شد و به این درجه رسید؟
حجتالاسلام کاظمی: ببینید حاج قاسم اگر حاج قاسم شد، ولایتپذیریِ محضش بود. البته منظورم از ولایتپذیری محض این نبود که منتظر باشد ولیاش و علیاش چه میگوید بعد برود حرکت کند. آنقدر به آقا نزدیک شده بود و با مبانی و اعتقادات ولی نزدیک بود و بصیرتش به حدی بالا رفته بود که قبل از اینکه آقا چیزی بخواهد او انجام میداد. یک کار خلاف عرف نظامی که ایشان انجام میداد این بود که نظامیها وقتی میخواهند سلام بدهند دستشان را بالا میبرند ولی ایشان علاوه بر یک دست بالا بردن، دست دیگر را روی قلبش میگذاشت، یعنی علی من! نگران نباش. جان قاسم فدای اعتقادات تو و باور تو و در خدمت توست.
* در تعامل با مردم هم چنین رفتاری داشتند و این محبت درمیان مردم هم نفوذکرده بود.
حجتالاسلام کاظمی: دیروز داشتم در خیابانها در تهران میرفتم، جوانی آمد سراغ من، ظاهراً در تلویزیونی جایی من را دیده بود و شناخت. موهای خاص و آرایش امروز جوانان را داشت. گفت: یک کشیده به من بزن! گفتم چرا؟! گفت: بگذار من فکر کنم دروغ است و حاج قاسم شهید نشده است! ببین! چقدر در دل مردم نفوذ کرده بود. کمی آن طرفتر رفتیم یک خانمی را دیدیم حجاب خاص امروزی داشت. خیلی درست نبود. آمد گفت ما دیگر چکار کنیم؟ حاج قاسم نیست چطور بخوابیم؟! چرا مردم این گونه شدند؟ چون حاج قاسم درد مردم را نمیتوانست ببیند.
من یک خاطره تعریف کنم. ایشان فرودگاه امام بودند. قبل از اینکه ماشین برسد سوار یک تاکسی معمولی میشوند. وقتی مینشیند راننده هی نگاه میکند میگوید این بنده خدا چقدر آشناست. ولی نمیتوانست تشخیص بدهد چون باورش نمیشد. حاج قاسم پرسید: چرا انقدر نگاه میکنی؟! خیلی آشنا هستم برایت؟ نمیدانی من کیام؟ بگو کی هستم؟! حاج قاسم هم شروع کرد باهاش شوخی کرد. راننده گفت: جان من بگو تو کی هستی خیلی آشنایی. گفت: من حاج قاسم سلیمانیام. گفت: داداش رنگمان نکن ما این کارهایم. حاجی گفت: تو جوان خوشگل من، چرا نقاشی خدا را عوض کنم و رنگت کنم. حاج قاسم شروع میکند با این جوان شوخی کردن. راننده گفت: تو رو خدا بگو کی هستی؟! پسرخالهاش هستی؟ برادرش هستی؟ گفت: نه من حاج قاسمم. گفت: بگو تو رو خدا. گفت: به خدا من حاج قاسمم. حاجی تعریف میکرد این جوان همین طوری ساکت فقط جلو را نگاه میکرد و رانندگیاش را میکرد. گفتم: قهری؟ چرا ساکت شدی؟ صحبت کن ببینم زندگیات چه شکلی است. راننده گفت: ول کن حاجی! اگر تو حاج قاسمی من دیگر هیچ چیزی برایم مهم نیست.
* در جنگهای صدر اسلام وقتی عَلَمی میافتاد و علمداری به شهادت میرسید، فرمانده جنگ تلاش میکرد در اولین فرصت این علم دوباره برافراشته شود. در اولین ساعات پس از شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی شاهد حکم مقام معظم رهبری برای سردار قاآنی بودیم. در مورد ایشان هم صحبت کنید و راهی که در پیش است که ایشان بنا بر حکم امام خامنهای هم بناست که همان راه را با شدت و حِدت ادامه بدهند.
حجتالاسلام کاظمی: حضرت آقا بدون فرصت، آناً ایشان را نصب کردند. یعنی ما متکی به شخص حاج قاسم نبودیم متکی به باور و تربیت حاج قاسمیم. اما درباره سردار قاآنی عرض کنم ایشان انسان جداً عابد، عالم، سالک، مجاهد و شجاعی است. اما چرا ایشان انتخاب شد؟ ایشان در زمانی که آمریکا به افغانستان حمله کرد، در آنجا بود. او کاملا آمریکا را میشناسد. اگر قاسم سلیمانی رفت، قاسم دیگری هست. شاید مردم ما کمتر او را بشناسند، البته باید هم اینطور باشد. ما باید عزیزانمان را خیلی جلوی ویترین نگذاریم. جناب آقای قاآنی یک فرمانده شجاع، غیور، دلاور و بسیار بابصیرت و حماسهساز و حماسهآفرین است. ایشان در زمان هشت سال دفاع مقدس فرمانده تیپ بود و حاج قاسم هم فرمانده تیپ بود. یعنی فرماندهیشان در یک سطح بود. تواضع و ادبی که جناب آقای قاآنی داشت، نگفت حاج قاسم و من در یک سطح بودیم. ولایتپذیری و ولایتمداری که حاج قاسم داشت، تمام در جناب سردار قاآنی هست و جانشین ایشان بود. جانشینی که بسیاری از کارهای پشتیبانی و خیلی از چیزهای دیگر را انجام میداد چون حاج قاسم همیشه در نقطه عملیات و میدان بود و سردار قاآنی باید اینها را اداره و مدیریت میکرد. من به مخاطبان شما میگویم به فضاهای مجازی کاری نداشته باشید، قاآنی همان قاسم سلیمانی است.