به گزارش گروه جهاد و مقاومت حلقه وصل، چندی پیش، تعدادی از نویسندگان و راویان دفاع مقدس به دعوت کتابفروشی ترنجستان سروش در کافه ترنج گرد هم آمدند و به بیان نظراتشان در باب ویژگی های روایت و نگارش در حوزه دفاع مقدس و تجارب خود پرداختند.
این نشست با حضور سعید علامیان (نویسنده کتابهایی چون دارساوین، ملاقات در فکه و...)، امیرمحمد عباس نژاد (پژوهشگر، مدرس داستان نویسی و نویسنده کتابهایی چون امیروفادار، شبیه دیوارها، تن های محجر، یک قطره از هزاران و...)، میثم رشیدی مهرآبادی (خبرنگار و نویسنده کتاب هایی چون حاجی فیروز، خیابان تبریز و...)، فاطمه دوستکامی (نویسنده کتاب هایی چون سرباز کوچک امام، صباح و...)، فائضه غفار حدادی (نویسنده کتاب هایی چون خط مقدم، یک محسن عزیز، دهکده خاک بر سر و...)، صباح وطنخواه (رزمنده خرمشهری و راوی کتاب صباح)، فائزه ساسانیخواه (نویسنده کتاب هایی چون چراغ های روشن شهر، دزفول و...) و نجمه کتابچی (مدیر کتابفروشی ترنجستان سروش و نویسنده کتاب هایی چون فرشته ها حواسشان جمع است و قجاوند به روایت همسر شهید) برگزار شد.
سخنان ایراد شده در این نشست به لحاظ صمیمیت و اهتمام حاضران به بیان مسائل مهم و دست اول، حاوی نکات ظریف و حساسی است که خواندنش را به همه علاقمندان حوزه ادبیات و دفاع مقدس توصیه می کنیم.
از بین نظرات نویسندگان حاضر در این نشست، سخنان فائضه غفار حدادی را برایتان گلچین کرده ایم.
خانم غفار حدادی! شما دو تا کار شاخص دارید که راویانش و شخصیتهای اصلی آن شهید شده اند. کار خط مقدم با موضوع شهید طهرانی مقدم و اخیراً کتاب «یک محسن عزیز» درباره شهید محسن وزوایی، البته کار «ناصر حسین» را هم داشتید در مورد یکی از شهدای فعال در حوزه موشکی و «خورشید که غرق نمیشود» درباره یکی از غواصان لشکر ۳۱ عاشورا. توضیحی کلی در مورد فعالیتهایتان بدهید و بگویید وقتی راوی و شخصیت اصلی کتاب حضور فیزیکی ندارند و شما باید از منابع دیگر به اطلاعات دسترسی پیدا کنید، کار چقدر سخت تر میشود؟
غفار حدادی: بسم الله الرحمن الرحیم، خیلی خوشحالم که در جمع شما هستم و از اینکه آشنا شدم با افرادی که متأسفانه هیچکدام را به چهره نمیشناختم.
اینکه ما خودمان را معرفی میکنیم و مقداری از کارهایی که تا به حال کردیم خوب است، اما امیدوارم در ادامه جلسه به این محدود نماند و ما صحبت کنیم در مورد اینکه با توجه به تجربههایی که داریم چکار میتوانیم برای آینده بکنیم و راه آینده را بتوانیم یک مقدار روشن تر کنیم برای همدیگر.
همانطور که گفتید، رشته من اصلا زیست شناسی بود، هیچ ربطی به ادبیات نداشتم، از سال ۸۹ در دفتر انتشارات تعالی اندیشه با مدیریت خانم کتابچی، یک دوره داستان نویسی بود و من اتفاقی پایم به آنجا کشیده شد و کتاب ناصر حسین که یکی از شهدای موشکی بودند را برای این انتشارات و از طریق این کلاس داستان نویسی توانستم بنویسم. خاطراتشان قبلا گرفته شده بود و آن ها را آماده به من دادند. از طریق همین کتاب بود که گروه موشکی من را بعد از شهادت شهید حسن طهرانی مقدم برای نگارش کتاب خط مقدم انتخاب کردند. مصاحبههای آن کتاب هم از قبل انجام شده بود. من فقط خاطرات مربوط به خانواده را گرفتم و حقیقتاً تا من به کتاب شهید محسن وزوایی نرسیدم، هرگز نفهمیدم کار پژوهش یک کتاب چقدر کار طاقت فرسایی است. نصف بیشتر عظمت کار در بخش پژوهش است.
برای شهید محسن وزوایی کتاب چاپ شده بود، فیلم ساخته شده بود، سه تا کتاب بود، ویژه نامه بود، هر طور مستندی وجود داشت. به جز همه اینها ۳۰ ـ۴۰ ساعت مصاحبه آماده بود که جایی چاپ نشده بود.
کی گرفته بود؟
غفار حدادی: این مصاحبهها را برای مستند فرماندهان گرفته بودند. من که آمدم، چون بچه دار بودم گفتم کار سختی نخواهد بود، این همه منابع پژوهشی هست و۳۰ ـ۴۰ ساعت هم مصاحبه هست، من مثل کارهای قبلم یکسری مصاحبه تکمیلی میگیرم و کار را شروع میکنم. ولی حقیقتاً وقتی وارد این کار شدم احساس کردم شاید سی چهل درصد بیشتر از چهره شهید مشخص نیست، یعنی همه جای زندگی شهید ابهام دارد. یک پژوهش خیلی مفصل ناخودآگاه و اجباری جلوی راه من قرار گرفت که واقعاً پیدا کردن دانه دانه افراد، متقاعد کردنشان به مصاحبه که خودش یک قسمت بسیار مشکل کار است، بعد یادآوری چهل سال قبل، صحت سنجی چیزهایی که گفتند و... کار طاقت فرسایی است. من دست افراد پژوهشگر برای حوزه شهدا را میبوسم، آنهایی که خیلی کار سختی دارند.
کارشان هم دیده نمیشود معمولاً...
غفار حدادی: بله.
از همان اول میدانستید قرار است در این کتاب محسن وزوایی را از نگاه خانواده اش ببینید یا این اتفاقی در بین راه مشخص شد؟
غفار حدادی: نه، از همان اول بحث ما در حوزه هنری، من اولش هم کار را قبول نمیکردم، میگفتم وقتی این همه کار هست من برای چی باید کاری که قبلا انجام شده را قبول کنم؟ گفتند ما میخواهیم از یک دید دیگر، از یک نگاه ملموس تر و الگوشونده تر برای جوانان نگاه کنیم و این ناگزیر از این بود که ما یک مقدار نزدیک تر شویم به محسن و مجبور بودیم وارد ساحت خانواده شویم. پدر و مادرشان در قید حیات نبودند و خواهر بزرگترشان در قید حیات نبودند، نزدیک ترین برادرشان از نظر سنی بهشان در قید حیات نبودند، و من گفتم خیلی سخت بتوانم از دل این کمبودهایی که وجود دارد چیزی دربیاورم. نه فرزند دارند، نه همسر، نه مادر، نه پدر، خواهر و برادر بزرگ. ولی الحمدلله لطف خدا شامل حال ما شد.
آن خواهری که نبودند یکی از منابع خوب کتاب شدند. درست است؟
غفار حدادی: آن خواهری که نبودند فوت کردند، این خواهر هم آمریکا بودند، در دسترس نبودند، اما یکی از منابع عالی کتاب شد. درباره استفاده از نامه که در کتاب «خط مقدم» خیلی مقدم بود، یعنی بازخوردهایی که من گرفتم استفاده از نامههای همسر موفق عمل کرد، الحمدلله اینجا نامه باز به دادمان رسید و خیلی از خلأها و خیلی خیلی از اتفاقاتی که در نامهها پیدا شد خود خانواده خبر نداشتند.
کار در مورد شهید وزوایی، که سالها از شهادتشان میگذشت و شاید نسل جدید خیلی با آن آشنایی نداشت سخت تر بود یا شهید طهرانی مقدم که خیلیها میشناختندش و تصویرش در شهر بود، حتی حادثه شهادتش را خیلیها به یاد داشتند؟
غفار حدادی: من سر کتاب خط مقدم خیلی استرس داشتم و اذیت شدم به دلیل اینکه تمام راویها زنده بودند، یعنی ما وقتی یک واقعهای را داشتیم میگفتیم بیست نفر در آن واقعه حضور داشتند و الان تعریفش میکردند، یعنی من یک چیزی مینوشتم، ایشان میرفت و خاطره دیگری تعریف میکرد. بعد من که پشت آن آدم نبودم که بروم بگویم همه جا این یادش رفته یا مثلا این اینطوری نبوده. برای همین خیلی استرس داشتم که صحت مطالب کتاب بعداً مورد خدشه وارد شود. البته این استرس در کار محسن هم بود، به دلیل اینکه در کارهای قبلی که نوشته شده بود یک تصویر دیگر از محسن ساخته شده بود و آن تصویر هی نقل شده بود، مدام نقل شده بود، به صورت روایت متواتر درآمده بود، بعد خود من یک نوار مصاحبه شصت دقیقهای از خود محسن پیدا کرده بودم که آن مطالب را نقض میکرد. من یک راوی دست اول ـخود محسن ـ را داشتم که دو روز بعد عملیات را تعریف کرده و یک کتاب که نقل کرده از یک نفری که بیست سال بعد آن عملیات را تعریف کرده، من ناگزیرم روایت محسن را انتخاب کنم، اما چیزی که در افواه هست، چیزی که در کتابها هست، چیزی که متواتر شده در فیلم آمده یک چیز دیگر است؛ این خودش ناخودآگاه برای نویسنده استرس دارد. اما خب سعی کردم نترسم از چیزی که بعدا بگویند و آن چیزی که اطمینان کردم درست است در هر دو کار بیاورم. یعنی مثلا در کار اول روایت ما، روایت محسن رضایی فرق میکند با روایت هاشمی رفسنجانی، اما خب به نتیجه رسیدیم که این درست است.
نقد سازنده برای کتاب های دفاع مقدس خیلی مهم است. کاش از همان اول این را باب میکردیم و در کنار هر نویسنده یا هر خاطره نویس، یک مشاور هم قرار میدادیم. یکی از نویسندگان می گفت: وقتی منِ نوعی کتاب مینویسم، اولین کسی که کتابم را میخواند خانمم است، میدهم اول ایشان میخواند، آیا میپسندد یا نه، به لحاظ نگارش... بعد از ایشان، تعدادی از اساتیدم کتاب من را میخوانند، به لحاظ نوع نگارش و نوع اطلاعاتی که در آن آورده شده...
غفار حدادی: این به دلیل این است که ایشان وسواس دارند که کتابی که در میآید، کتاب خوبی باشد، اگر ما این دغدغه را در همه نویسندگان داشتیم هیچ مشکلی نداشتیم، مشکل ما الان به نظر من این است که هر کسی میخواهد نویسنده شود از این حوزه میخواهد شروع کند، میگوید من داییام شهید شده چطوری کتاب او را بنویسم؟ چقدر با این افراد برخورد داشتیم، من عمویم شهید است میخواهم کتاب فلان شهید را بنویسم. بعد احساس میکنند چون کتاب شهدا روان نوشته شده یا مثلا به صورت خاطرهای است این توانایی را دارند، بعد بدون تخصصی شروع می کنند. از ما هم که راهنمایی میخواهند، متأسفانه ما هیچ ساز و کاری نداریم که بگوییم شما ۱ـ ۲ ـ۳ـ ۴ و ۵، این مراحل را بگذران بعد بیا بنشین با هم صحبت کنیم. هر کسی سلیقهای راهنمایی میکند.
حوزه ادبیات جنگ، الان شده پرورشگاه خاطره نویسان و کتاب نویسان جوان، بدون اینکه یک کتاب در مورد آن بخوانند!
غفار حدادی: من احساس میکنم یک شلختگی در این حوزه روایت دفاع مقدس وجود دارد، هر کس از جایش بلند میشود، خیلی هم سلیقه ای، میگوید من میخواهم این را بنویسم، بعد یک روز خاطرات آزادگان مد میشود، همه میخواند در مورد آزادگان بنویسند، یک روز «دا» مد میشود، همه میخواهند مثل «دا» بنویسند، این یک حالت کاریکاتورانهای ایجاد می کند، ۵۰ سال بعد که نگاه کنید به کتابها میگوید آها این مال دورهای بوده که فلان چیز مد شده.
مثل وضعیت کشاورزی مان که یک سال یک محصول پیاز زیاد می شود و یک سال سیب زمینی و...
غفار حدادی: من با خودم فکر میکردم اگر ما یک ساز و کاری داشتیم که میگفتیم در سال ۹۹ میخواهیم برای حوزه روایت جنگ ۵ کتاب خاطره آزاده خوب داشته باشیم، ۵ کتاب رمان خوب داشته باشیم، ۵ کتاب مدافع حرم داشته باشیم، ۵ تا کتاب شهید داشته باشیم، ۵ تا خاطره شفاهی مثلا داشته باشیم، این ۵ تا بیشتر ما نمیتوانیم داشته باشیم، رقابت برای این است که این ۵ تای برتر را چه کسی میتواند بنویسد.
متولی میخواهد که وجود ندارد. همه در سیستم خودشان کار میکنند.
غفار حدادی: بله، این یعنی یک شلختگی و بی نظمی.