ابراهیم روی یه تخته سنگ به سمت قبله ستاد و با صدای بلند شروع به گفتن اذان صبح کرد.ما هم از جلسه خارج شدیم و هرچه داد میزدیم که ابراهیم بیا عقب، الان عراقی ها تو رو می زنن فایده نداشت. تقریبا تا آخرهای اذان را گفت.