به گزارش حلقه وصل، این مقتل که مشتمل بر شانزده فصل است. شرح احوال پر ملال حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) از ولادت تا شهادت می باشد. عناوین این مقتل عبارت اند از :
«تاریخ ولادت با سعادت امام حسین علیه السلام و وقایع مربوط به آن و احادیثى كه در این باب وارد شده» ، « فهرست ترجمه حال حضرت امام حسین علیه السلام»، «ذكر مناقب و فضائل و خصائص حضرت امام حسین علیه السلام» ، «چگونگى بیعت گرفتن معاویه از مردم براى یزید»، «حركت سید مظلومان علیه السلام از مدینه منوره به مكه معظمه» ، «ترجمه مختصرى از احوالات جناب مسلم بن عقیل علیه السلام»، «حركت حضرت مسلم بن عقیل به جانب كوفه»، « حركت حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام از مكه معظمه به طرف عراق»، « رسیدن اردوى كیوان شكوه به زمین پر بلا یعنى كربلا و وقایع و حوادث در آن تا شب عاشورا»، «در توصیف شب عاشورا»، «وقایع هولناك شب یازدهم»، «خروج لشگركفرآئین عمرسعد ازكربلا وحركت دادن اهل بیت پیغمبرصلى الله علیه وآله رابه كوفه خراب» ، « دفن ابدان طاهره شهدا علیهم السلام» ، « وارد شدن اهل بیت سیدالشهدا علیهم السلام به كوفه خراب» ، «فرستادن عبیدالله مخذول رؤس مطهر و اهل بیت امام علیهم السلام را از كوفه خراب به شام تار» ، « بازگشت اهل بیت علیهم السلام به مدینه طیبه».
در قسمتی از این مقتل می خوانیم:
«از عمر بن على بن ابيطالب (عليه السلام) روايت شده كه گفت:
چون امام مظلوم (عليه السلام) در مدينه بيعت با يزيد را نپذيرفت خدمتش رفتم و آن حضرت را تنها يافتم عرض كردم: يا ابا عبدالله جانم فدايت حضرت مجتبى (عليه السلام) از پدرم على مرتضى صلوات الله عليه چنين نقل كرده، پس مرا چنان گريه گرفت كه صدايم بلند شد و ديگر نتوانستم سخن بگويم.
حضرت مرا به سينه خويش گرفته و فرمود: تو را خبر داد كه مرا به درجه شهادت خواهند رساند؟
عرض كردم: از تو دور باد يابن رسول الله.
باز فرمود: بحق رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) به قتل من اخبار فرمود؟
عرضه داشتم: بلى، اى كاش كه با يزيد بيعت فرمائى.
حضرت فرمود: اميرالمومنين (عليه السلام) مرا خبر داد كه خاتم الانبياء (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند:
مرا و پدرم را به درجه شهادت خواهند رساند و تربت من با مرقد مطهر آن جناب نزديك خواهد بود چنين می پندارى كه آن چه تو دانستهاى من ندانم؟ به خدا سوگند كه من تن به خوارى ندهم، بتول عذراء از آن چه ذريه طاهره او از فاسقان امت ديدهاند نزد پدر بزرگوارش شكايت كرد و آنان كه اولاد بانوى دو سرا را آزار كردهاند داخل بهشت نشوند.»
در بخش دیگری از این کتاب می خوانیم:
«همان طورى كه گفته شد هيچيك از سپاه عمر سعد متصدى كشتن حضرت امام حسين (عليه السلام) نشد بلكه هر كدام كه اقدام می كردند و به قصد قتل آن جناب نزديك حضرتش مىشدند بلافاصله وحشت زده به عقب بر مىگشتند و تن به اين جنايت هولناك نمى دادند، همينكه ابن سعد نابكار اين انكار را از لشگر ديد از غضب بر آشفت و به سپاه دشنام داد.
لشگر گفتند: چرا خود به اين كار اقدام نمىكنى و خون پسر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را به عهده نمىگيرى؟!
آن حرامزاده از مركب پياده شد و با خنجر برهنه روى به حضرت آورد، حضرت صداى چكمه را شنيد صورت از خاك برداشت، عمر سعد را ديد، فرمود:
اى عمر انت جئت بقتلى؟ تو براى كشتن من آمدهاى، از تو بىرحمتر كسى نبود؟!
عمر سعد ملعون حيا كرد و برگشت و به هر طرف چشم انداخت تا ببيند شخص مناسبى را پيدا مىكند يا نه، ناگهان نظرش به جوانى نصرانى افتاد كه سر بزير انداخته به خيمه خود مى رود او را پيش خواند و اين در وقتى بود كه هر كس بقصد قتل حضرت مىرفت، شرمسار برمى گشت، بهر صورت عمر سعد ملعون جوان نصرانى را طلبيد و به او گفت: جوان اين شخص كه مىبينى روى خاك افتاده دشمن دين شما و مغضوب ما مسلمانان است اگر او را بكشى يقينا نزد حضرت عيسى مقرب خواهى شد.
جوان نصرانى بخيال اينكه اين لشگر، لشگر اسلام اند و منسوب به پيغمبر خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم) و سر كرده آنها از اولياء خدا است با اين توهم خنجر الماس گون از عمر گرفت و بقصد كشتن عزيز پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به طرف قتلگاه روان شد و وقتى به مصرع امام (عليه السلام) رسيد و چشمش به آن غريب افتاد ديد كه از كثرت تير و وفور زخم سنان و شمشير جاى درستى در بدن ندارد و اما نور الهى از سيماى كبريائى او چنان درخشان است كه ديده را تيره و چشم را خيره مىنمايد بى اختيار محو جمال و متحير در كمال آن سور شد پيش آمد و با نهايت فروتنى عرضه داشت:
اى سيد عالم و اى مهتر اولاد آدم نام گرام تو را نمىذدانم اما در جلال تو حيرانم تو را به خدا بگو كيستى و براى چه اين همه زخم در بدن دارى؟
نصرانى ديد آن غريب مظلوم و آن شهيد محروم سر به روى خاك نهاده و با خداى خود مناجات مىكند و جواب نمى دهد اما گوشه چشم باز كرد و يك نظر كيميا اثر به وى نمود كه با آن يك نظر مس وجودش به طلا مبدل گشت، جوان دوباره عرضه داشت تو را به مسيح قسم و به مريم سوگند مىدهم جوابم را بده كيستى و چرا اينهمه زخم بر بدن دارى؟
باز جوابى نشنيد سپس او را به تمام مقدسات در دين خودشان سوگند داد باز جواب نشنيد، قدمى جلوتر گذارد نگاهى به يمين و يسار كرد شهداء دشت كربلاء را ديد همه پاره پاره بخون آغشته از جوان و پير و از صغير و كبير به خاك افتاده، حضرت را به شهداء كربلاء قسم داد باز جوابى نشنيد، پس عرض كرد: اى غريب خون جگر و اى شهيد بى ياور جوابم را بازگو، جوان نصرانى اين بار هم جوابى دريافت نكرد ولى ديده بود بانوئى مجلله هر وقت از خيمه بيرون مىآيد اين غريب مضطرب شده سر از خاك بر مىدارد و او را به خيمه برمى گرداند شروع كرد حضرت را به آن بانو قسم دادن، اين بار حضرت طاقت نياورد سر از خاك برداشت و خود را معرفى فرمود......»
در بخش دیگری از این مقتل با عنوان «دمیدن فجر روز عاشوراء و نماز صبح امام (ع) با اصحاب عالیمقام»آمده است:
«شب پر تعب و پر ماجرای عاشوراء به آخر رسید و سفیده صبح صادق روز عاشوراء دمید و بدین ترتیب مقدار مهلت امام (ع) تمام شد در چنین وقتی آن حضرت با دلی آکنده از اضطراب و حزن و اندوه پیوسته نظر به افق می نمود و کلمه استرجاع و ... بر زبان جاری می کرد . ناگاه صدای اذان شاهزاده علی اکبر سلام الله علیه به گوش امام (ع) رسید ، حضرت خود را برای اداء فریضه صبح آماده کرده و از خیمه بیرون آمدند همینکه آفتاب دین و سلطان حجاز بجهت نماز از خیمه طلوع نمود اصحاب و انصار و شهزادگان جملگی یکان یکان از خیام و سراپرده ها بیرون آمده پشت سر امام (ع) صف کشیده تا نماز را با آن قبله عالمیان بجا آورند ، باری در آن دشت پر بلاء و بیایان پر آشوب نمازی خوانده شد که تمام فرشتگاه آسمانها به گریه در آمدند زیرا تمام آحاد این جماعت می دانستند که این نماز آخر و وداع با حق تبارک و تعالی می باشد و پیدا است کسیکه امید نماز خواندن دیگر نداشته باشد چگونه آنرا به انجام می رساند .
مرحوم ابن قولویه قمی در کتاب کامل الزیارات از حلبی و او نیز از حضرت اما صادق(ع) روایت کرده که آن جناب فرمود:
پس از آنکه حضرت امام حسین با یاران یا وفایش نماز صبح را خواندند متوجه ایشان شده و فرمودند : حق تعالی اذان و اجازه در قتل شما داده بر خیزید آماده قتال شده و صبر را شعار خود سازید .
و جبرئیل هم در میان آسمان و زمین فریاد برآورد یا خیل الله ارکبی یعنی ای لشگر خدا و ای انصار حق سوار شوید .
مرحوم صدر قزوینی در کتاب حدائق الانس فرموده :
روز عاشوراء جبرئیل دو مرتبه صیحه کشیده :
الف: در صبح که اذان جهاد صادر شد .
ب: زمانیکه عزیز فاطمه سلام الله علیه از اسب سرنگون گردید، در این هنگام جبرئیل فریاد بر کشید: الا یا اهل العالم قد قتل الامام و ابن الامام اخو الامام و ابو الام الحسین بن علی ابن ابطالب . ( روشن شدن صبح روز پربلاء عاشوراء و صف آرائی امام (ع) در مقابل لشگر کفر آئین عمر سعد ملعون ...»( صفحه ۴۳۳).
نشر «پیام حق» مقتل از مدینه تا مدینه را در یک هزار و ۸صفحه چاپ کرده است.