حلقه وصل: چند لحظه که گذشت و مردم ساکت شدند، مالک گفت: «ای مردم! وای بزرگان! امروز برای دو امر مهم در این جا جمع شدهایم. نخست برای بیعت اهالی من با امیرالمؤمنين و دوم برای مشورت با شما پیرامون جنگ با پسر ابوسفیان. آیا هیئت یمنیان در این جمع حاضرند؟»
مردی از گوشه مسجد به پا خاست و گفت: «منیان همیشه در رکاب وصی رسول خدا حاضرند.» و به همراهی چندین مرد جمعیت را شکافت و پیش آمد.
مردی که کنار سلیم نشسته بود، گفت: «بسیار مشتاق بودم نماینده مشاهیر یمن را ببینم.»
مرد دیگر گفت: «اینان از کدام قبيلة يمناند؟»
از تمام قبایل. امیرالمؤمنین برای حاکمشان حبیب بن منتخب، نامه ای فرستاد و خواست که نمایندگانی از آن دیار برای بیعت بفرستد. آن طور که شنیده ام ، حبیب صد نفر از بهترین مردم يمن را گرد آورد و از میان آنان هفتاد نفر را جدا ساخت و از میان آنان سی نفر را و از میان آنان این ده نفر را گسیل داشته و از میان این ده نفر یک تن را به عنوان نماینده منیان برگزیده است .
به گمانم آن مرد، او که پیشاپیش آنان است، برگزیده باشد.»
آنچه خواندید بخشی از رمان «پس از بیست سال» نخستین رمان سلمان کدیور نویسندۀ جوانی است که در نمایشگاه کتاب امسال رونمایی شد. این کتاب که در جشنواره «قلم زرین» مورد تقدیر قرار گرفت، رمانی تاریخی است که به برههای از تاریخ صدراسلام و زندگی مولاامیرالمؤمنین میپردازد. پس از بیست سال یک رمان تاریخی است که به گفتۀ نویسندۀ آن، قصه در نگارش آن اولویت داشته است بر تاریخ. کدیور میگوید «سعی کردم خودم را ازتاریخ بیرون بکشم و به عنوان یک قصه به کار نگاه کنم» و شاید همین نکته باعث جذابیت این اثر شده است. تعلیق در رمان پس از بیست سال، از عناصر مهم جذابیت آن است که باوجود آگاه بودن خوانندۀ رمان تاریخی از پایان ماجرای کتاب، همچنان اثرگذار است. همانطور که گفته شد، محوریت این رمان حضرت علی (علیهالسلام) و ماجرای جنگ صفین است.
کدیور نویسنده این کتاب در مصاحبه ای و در پاسخ به این سوال که ایده این رمان از کجا شکل گرفته است، گفته: « چند علت در شکلگیری ایده «پس از بیست سال» وجود داشت. یکی اینکه من به عنوان یک کنشگر اجتماعی و سیاسی خودم را با پدیدهای به نام انقلاب اسلامی مواجه میدیدم. برای من «انقلاب اسلامی»، با قرائت امام، همیشه جالب توجه بود. اینکه اسلامِ انقلاب اسلامی چیست و چه نوع قرائتی از اسلام است. به همین واسطه بحث امام تحت عنوان «جدال دو اسلام» همیشه در ذهن من بود. از یک طرف دیگر به جمهوری اسلامی به چشم یک تجربه حکومت دینی بعد از پیامبر (ص) نگاه می کردم که خروجی آن، چه بخواهیم و چه نخواهیم، به پای اسلام نوشته می شود؛ که این عین صحبتهای امام است. انحطاط انقلاب پیامبر (ص)، باتوجه به مطالعات تاریخیام، برای من حالت نمادین داشت. من معتقدم ایجاد و از بین رفتن انقلاب اسلامی ما و سایر انقلابهای اسلامی طبق یک مدل مشخص است و اگر آسیبشناسی کنی که انقلاب پیامبر (ص) چطور زمین خورد، می توانی بر اساس همین، پیرامون انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی قضاوت کنی. یک طرح داستانی برهمین اساس نوشتم که موضوع درباره حضرت زهرا (س) بود و تا وفات پیامبر (ص) پیش می رفت. چون آن موقع مباحث وحدتی مطرح بود یکی از دوستان گفت چون این موضوع محل اختلاف است، بهتر است ننویسی. دست کشیدم اما در ذهنم دنبال سوژه بودم. تا اینکه خیلی اتفاقی ایده جنگ صفین به دستم رسید و اینکه روی زندگی حضرت امیر (ع) کار کنم.
چون تجربه شکستخورده قبلی را داشتم روی این طرح کار کردم؛ شخصیتپردازی، تخیل و فضاسازی کار را بالا بردم و تا توانستم خودم را از تاریخ رسمی و کتابی دور کردم. خودم را جای آدمی گذاشتم که در آن زمانه است و قرار نیست که کتاب تاریخ بنویسد؛ بلکه مواجهه او با زندگی را روایت کند. یعنی اول رمان بنویسم و بعد تاریخ را روایت کنم. برای همین خودم را از تاریخ بیرون کشیدم و به عنوان یک قصه به کار نگاه کردم.»
پس از بیست سال شرح روایی شخصیتی به نام «سلیم بن هشام» است که بعنوان آقازاده ای مشهور و معتبر در جوار معاویه زیست میکند و کنجکاو «عدالتخواهی» ابوذر میگردد و همین نهیب ها به روند اتفاقات جاری در داستان کمک میکند. نقش کلیدی ابوذر در چنین فضایی باعث میگردد تا عمده حوادث آن برهه از دریچه استانداردهای این صحابی پیامبر به چشم آید و کمتر حادثه ای باشد که حتی پس از مرگ ابوذر نیز به بازخوانی هشدارهای او نپردازد.
همچنین روایت «پس از بیست سال» از شخصیت حضرت امیر(ع) نیز نه روایتی بر مبنای کرامات که دامنه مخاطب شیعه را صرفا جذب خود نماید که روایتی شکل گرفته بر مبنای استانداردهای یک حاکم عادل بوده است که میتواند برای هر انسانی با هر اندیشه و مذهبی جذاب به نظر آید. ذات پرسشگر و مردد «سلیم بن هشام» خود باعث میشود تا معرفی حضرت در میان فضای غبارآلود ایام صفین صورت گیرد و همین امر کمک میکند تا روایت ها و توصیفات آسمانی از امیرالمومنین(ع) جای خود را به شرحی زمینی از حاکمی دهد که دو عنصر عدالت و آگاهی بخشی به تصمیمات فردی او جهت میدهد.
«پس از بیست سال» از دوران امام علی(ع) آغاز و به پس از حادثه عاشورا ختم میشود اما محوریت آن در بازه تاریخی جنگ صفین روایت میشود. سلمان کدیور درباره این اثر 700 صفحهای خود که 4 سال نگارش آن به طول انجامیده، در جایی دیگر گفته بود: صفین مهمترین نقطهای از تاریخ است که 2 نوع قرائت از اسلام با هم درگیر میشوند. به عقیده من صفین از کربلا مهمتر است و یکی از اتفاقات جهان اسلام است که جا افتاده و مورد غفلت واقع شده؛ اتفاقی که در کربلا میافتد ریشه در وقایعی مانند صفین دارد. روایت داریم که امام علی(ع) میفرماید: در حقانیت این نبرد اگر کسی شک کند در حقانیت خدا و نبی(ص) شک کرده است. یکی از علتهایی که به این قسمت از تاریخ اسلام پرداختم این بود که یک پرده مغفول از تاریخ تشیع را با زبان داستان روایت کنم.
در ادامه صفحه ای از این کتاب جذاب و زیبا را خواهیم خواند:
چند لحظه که گذشت و مردم ساکت شدند، مالک گفت: «ای مردم! و ای بزرگان! امروز برای دو امر مهم در این جا جمع شدهایم. نخست برای بیعت اهالی من با امیرالمؤمنين و دوم برای مشورت با شما پیرامون جنگ با پسر ابوسفیان. آیا هیئت یمنیان در این جمع حاضرند؟»
مردی از گوشه مسجد به پا خاست و گفت: «یمنیان همیشه در رکاب وصی رسول خدا حاضرند.» و به همراهی چندین مرد جمعیت را شکافت و پیش آمد.
مردی که کنار سلیم نشسته بود، گفت: «بسیار مشتاق بودم نماینده مشاهیر یمن را ببینم.»
مرد دیگر گفت: «اینان از کدام قبيلة يمناند؟»
از تمام قبایل. امیرالمؤمنین برای حاکمشان حبیب بن منتخب، نامه ای فرستاد و خواست که نمایندگانی از آن دیار برای بیعت بفرستد. آن طور که شنیده ام ، حبیب صد نفر از بهترین مردم يمن را گرد آورد و از میان آنان هفتاد نفر را جدا ساخت و از میان آنان سی نفر را و از میان آنان این ده نفر را گسیل داشته و از میان این ده نفر یک تن را به عنوان نماینده منیان برگزیده است .
به گمانم آن مرد، او که پیشاپیش آنان است، برگزیده باشد.»
سلیم به مرد یمنی و یارانش که روبهروی منبر علی رسیده بودند، نگاه کرد. مرد با صدایی رسا گفت: «سلام بر تو ای امام عادل، ای ماه تمام، ای شیر شجاع میدان نبرد! درود خدا بر تو که از تمام مردم افضلی، درود و صلوات خدا بر تو و بر آل تو... ای علی، شهادت میدهم که تو به حق و صدق امیرالمؤمنینی، و همانا تو وصی رسول خدا و خلیفهی پس از او و وارث علم او هستی.
«ای علی، نفرین خدا بر آنکه حق تو را انکار و مقام بزرگت را کتمان نماید، تو صبح نمودی در حالی که امیر و معتمد اسلام هستی. هر آینه عدالت تو جهان را پُر ساخته و چون باران، پی در پی رحمت و رأفتت بر همگان برکت آورده است.»
سپس در حالی که جمعیت از فصاحت و بلاغت مرد به تحسین آمده بود، چند قدم نزدیک شد و نامهی حاکم یمن را به امام داد.
علی نامه را خواند و خرسند شد. مرد دوباره با صدایی رسا و جملاتی فصیح گفت: «من به نمایندگی از تمام اهالی یمن، که جملگی از دوستداران تو هستند، با تو بیعت میکنم. پس هر جا میخواهی ما را بفرست که بیشک ما را مردانی شجاع و با تدبیر خواهی یافت.»
علی لبخندی زد و گفت: «خداوند شما را رحمت کند.»
-«ما برای اطاعت از تو به جهان پای گذاشته و به فرمان تو از جهان خواهیم رفت. ما را در هر بلا و فتنهای آزمایش کن تا صدق ما بر تو آشکار گردد.»
مالک به عمّار نگاه کرد که با لبخند تحسینبرانگیز و چشمان به شوقآمدهاش به نمایندهی یمنیان خیره شده بود.
امام سری به تأیید تکان داد و گفت: «نام تو چیست ای مرد؟»
-«عبدالرحمن.»
-«فرزند کدام یک از یمنیان هستی؟»
-«فرزند ملجم.»
سلیم به امام نگاه کرد که ناگهان در هم شده و لبخندش زایل گشته بود.
-«آیا تو مرادی هستی؟»
-«بلی یا امیرالمؤمنین.»
امام سر به زیر افکند و ساکت در حالی که زیر لب آیهی استرجاع را زمزمه میکرد، در هم رفت.