سرویس حاشیهنگاری: مهدی شیخصراف خبرنگار و مجری برنامه عصرانه شبکه افق سیما که این روزها به خوزستان سفر کرده و به صورت میدانی در جریان اتفاقات این استان سیلزده قرار دارد، حاشیهنگاریای از سفر خود انجام داده که در ادامه آمده است: از پنجرههای ایرباس ایرانایر فقط میشد تاریکی را دید. یکبار دیگر با خودم فکر کردم دارم به کجا و برای چه کاری میروم؟ پاسخ دو کلمه کوتاه بود: اهواز، سیل. توی دورههای آموزشی خبرنگاری در بحران همیشه حرف از زلزله بوده و جنگ. کمتر از سیل حرفی به میان میآمد. شاید بهخاطر اینکه تجربه برخورد با سیلها عموما محدود و کوتاه بوده است. هیچکس یادش نمیآید در آن واحد چند استان کشور درگیر چنین سیل گستردهای شده باشند. حالا بعد از گلستان و لرستان همه سوالات درباره خوزستان است و یافتن پاسخ این سوالها وظیفه یک خبرنگار. وقتی خلبان اعلام کرد برای نشستن در فرودگاه اهواز ارتفاع را کاهش میدهد، چراغهای روشن شهر را میشد دید. شعله روشن سر چاههای نفت را هم همینطور. آن بالا از سیل در تاریکی چیزی مشخص نبود، اما همه میدانستیم آن پایین آب دارد راه خودش را میرود تا همهجا را بگیرد. آرامآرام که پایین آمدیم تصویرها گویاتر شدند. مردم قدری آنطرفتر از خطر مشغول زندگی هستند. سوسنگرد و حمیدیه هنوز مقاومت میکنند. چندین روستا بهطور کامل زیر آب رفته و بخشی هم با تقویت سیلبندها هنوز تسلیم نشدهاند. سختترین کار، راضی کردن مردم به تخلیه است. ارتش مشغول فعالیت است. سپاه هم هرچه داشته به میدان آورده. در این میان نگرانیها همچنان برای اهواز وجود دارد. شایعهها درباره پر شدن سد کرخه و مقاومت آن دست از سر مردم برنمیدارد و اطلاعرسانی تنها راه مقابله با این شایعههاست.
مشکلات استان خوزستان مثل خودش و مردمش بزرگ است. ماجرای سیل هم به همین وسعت و بزرگی است. این مخاطره حدود پنجمیلیون نفر است که ساکن این استان هستند و ۱.۵ میلیون نفر که در اهواز سکنی دارند. در امان نگه داشتن این جمعیت از سیل، بزرگترین و وسیعترین عملیات نجات کشور است و توصیف این وسعت و بزرگی، یکی از سختترین کارها برای یک خبرنگار. بهخصوص وقتی طی چند هفته بحران کمبود آب تبدیل شده به بحران کنترل آب. تحلیلهای کلان بماند برای اهلش. ما برای همین روایت اینجا هستیم.
روایت اول: راستش فکر نمیکردم اینطور ناگهان بیفتم وسط ماجرا. حتی همین الان هم باورم نمیشود... تازه از فرودگاه اهواز آمده بودیم محل اسکان و داشتیم در جریان امور سیل قرار میگرفتیم که برنامه روز بعد را بریزیم. خبر آمد یکی از پستهای اصلی برق اهواز در خطر آبگرفتگی کامل است. با دو تصویربردار پریدم توی هایلوکس برای حرکت به سمت جاده اهواز- اندیمشک که بهخاطر آبگرفتگی بسته شده. انگار جادهها را یکییکی دارد آب میگیرد و شهر در خطر محاصره کامل است. تلفنی در تاریکی راه را پیدا کردیم. رسیدیم به یک جاده فرعی که دوطرفش آب تا لبه آسفالت آمده بود. از حلقه حفاظتی پلیس گذشتیم تا رسیدیم به پست اصلی برق شمال غرب اهواز، جایی که بسته به میزان مصرف و دمای هوا، حدودا یکچهارم تا نیمی از برق شهر را تامین میکند. یک محوطه حدودا ۷۰۰ در ۷۰۰ متر که سال ۶۸ درست شده و دورتادورش با دیوار آجری محصور، سه ضلع از چهار ضلع آن در محاصره سیلاب بود. آب از خاکریزهای سیلبند گذشته و رسیده بود پای دیوار. دیگر کانال زهکشی پشت دیوار هم لبریز شده بود و زور پمپ تخلیه به آن نمیرسید. کمپرسیها و لودرها تلاش میکردند از ضلع چهارم محافظت کنند که جاده، محل تردد و در اصلی محوطه هم در همان ضلع بود. به هیچ قیمتی آب نباید به تاسیسات میرسید. مدیران و مسئولان توانیر و نیرو و شرکت برق منطقهای با بچههای سپاه و قرارگاه خاتمالانبیا داشتند عملیات را پیش میبردند. مدام اینسو و آنسو برای بازدید و تقسیم نیرو و ادوات مهندسی. در یک ضلع آب چندین متر از دیوار جلو آمده و در حال پیشروی و رسیدن به تاسیسات بود. چند گروه جهادی هم بودند، با بیل و گونی. طلبه و بسیجی و دانشجو، همه جوان، شوخ و باروحیه. یک گروه از شرکت نفت هم با ادوات و تجهیزات سنگین پمپاژ، مشغول بررسی موقعیت بود. وسط آن شلوغی لباس کار یکدست و خوشرنگ گروهشان به چشم میآمد. دستگاههای آنها که کارش مکش و تخلیه بود برای این موقعیت به کار نیامد. خداحافظی کردند و رفتند.
تلاشها برای پس زدن آب و ترمیم سیلبندهای بیرون بینتیجه مانده بود. آخرش قرار شد با خاک موجود در داخل محوطه، در نزدیکی دیوار خاکریزهای جدید بزنند و در ادامه آن را تقویت کنند. راهکارشان جواب داد. وسط ماجرا یکی از مدیران حراست برق من را شناخت. در شبکه افق برنامهام را دیده بود. نمیدانم چه شد که برایم از جنگ و جوانیاش گفت، از کربلای چهار و پنج، خاطراتی ناب و دست اول از حضورش در یگان توپخانه. خودش گفت الان یاد آن زمان افتاده است. ساعت سه بامداد، وسط بیابانهای تاریک خوزستان سیلگرفته، پشت تویوتا لندکروز وقتی باد خنک موهای سپیدش را به بازی گرفته بود و داشت برای تامین برق مردم اهواز تلاش میکرد. همه اینها درست روز ولادت امامحسین(ع) بود. هنوز محو آن لحظهام.
راستش فکر نمیکردم اینطور ناگهان بیفتم وسط ماجرا؛ ماجرای بزرگترین عملیات نجات تاریخ، برای خوزستانی به وسعت ایران.
روایت دوم: کوت سیدصالح، بخشی از شهر کارون است. چسبیده به جنوب اهواز. با بالا آمدن سطح آب رودخانه روستاهایش به محاصره درآمده. کوت امیر، کوت عبدالله، جنگیه، عبودبس و... سیلبندها هنوز راه ورود آب به کوچه و خانهها را بسته ولی ارتباط زمینی دو طرف رودخانه قطع شده است. این روزها قایقهای نیروی دریایی سپاه تنها پل ارتباطی بودهاند. دیروز قایقهای موتوری بادی ارتش هم به آن اضافه شد. مردم را جابهجا میکنند تا به امور جاری زندگی و خرید روزانه برسند. شنیدیم گروه ۴۲۲ مهندسی نیروی زمینی ارتش میخواهد آنجا یک پل شناور نصب کند؛ از همان پلهای شناور که زمان جنگ در عملیات بیتالمقدس استفاده شده بود. وقتی خوزستان همان خوزستان مقاوم است و ارتش همان ارتش پایکار، چرا پل نباید همان پل پیروزی باشد؟
وقتی رسیدیم باران میآمد. بچهها گفتند آب از دیروز بالاتر آمده است. نیروهای ارتش آنجا بودند و هنوز تاسیسات پلسازی به محل نرسیده بود اما محلیها جمع شده بودند برای تماشا. همزمان با ما، معاون وزیر ورزش هم با خدم و حشم از راه رسید. خودش متواضعانه برخورد میکرد و گویا برای بازدید میدانی آمده بود ولی تعداد اطرافیانش جلب توجه میکردند. درجهدار جوان ارتش از من پرسید: این کیه؟ وقتی پاسخ دادم، خیلی ساده گفت اینو میخوایم چکار؟! یاد صحبت سرتیپ ارتش افتادم که داشت پشت تلفن به شخصی دیگر میگفت: «مردم بهتر از دولت کمک میکنند.»
همان زمان گروهی با کاورهای آبی و سفید از دانشگاه علوم پزشکی جندیشاپور اهواز با کیسههای دارو برای خدمات پزشکی آمدند و با قایق به آنطرف آب رفتند.
چند ساعت بعد که برگشتیم هوا آفتابی شده بود. تجمع مردم شلوغتر شده بود. خلقالله با زن و بچه آمده بودند برای کمک و تماشا. نیروی انتظامی هم اضافه شده بود و سعی میکرد نظم را برقرار کند. قطعههای جمعشده پل را با کامیون آورده بودند. خیلی بزرگ بود. هر قطعه روی یک کامیون بنز جا گرفته بود. مستقیم میانداختند توی آب و بعد باز میشد تا به قطعههای دیگر متصل شود. پل را در امتداد ساحل شکل دادند تا به طول مناسب برسد و بعد آن را بچرخانند تا عمود به مسیر رودخانه قرار گیرد و بعد تثبیت کنند. کارشان تا شب طول کشید. امیردریادار سیاری که الان معاون هماهنگکننده ارتش است هم با همان لباس تفنگداری و کلاه سبز برای بازدید آمد و با برخورد خوب مردم محلی مواجه شد. خدا قوتی گفت و رفت.
بالاخره ساعت ۹ شب، پل دو طرف آب را به هم پیوند داد. مردم خیلی خوشحال بودند. جمع شدند روی پل گوسفند قربانی کردند. همه از ارتشیها با شعار و روبوسی و لبخند تشکر میکردند. امیرسرتیپ محمد مختاریفر، فرمانده گروه، صبح گفته بود تا پل شناور را برقرار نکند آنجا میماند. حالا بعد از یک روز سخت فرمانده و نیروهایش میتوانستند نفسی تازه کنند و نظارهگر عبور آسوده خانوادهها از روی آب باشند.
این تنها یکی از چندین روستای محاصرهشده در سیل است، با مردمی پایمرد که با وجود تمام اخطارها و مخاطرهها هنوز امیدوارند بتوانند بالای سر خانه و دام و نخلستانشان بمانند و با کمترین آسیب و به مدد کمکهایی که میرسد، این سیل خوزستان را هم پشتسر بگذارند.
روایت سوم: بعد از هماهنگی، کفشها را کندیم و «یاالله»گویان رفتیم داخل. مسئولشان معلم مدرسه بود. خواهر یک شهید که از قضا تصویربردار هم بوده. گفت شما را میبینم یاد برادرم میافتم که در جنگ شهید شد. خانمهای محل را جمع کرده بود در شبستان مسجد جوادالائمه اهواز واقع در بلواری به همین نام. کمکهای مردمی را دستهبندی میکردند و سر و سامان میدادند. از در که وارد شدیم انبوهی از لباس و مایحتاج دیدیم. همه اهدایی مردم. خانمها برای حضور در مسجد بین خودشان شیفتبندی کرده بودند که بتوانند به امور خانه هم برسند. میگفت زمان جنگ هم کارمان همین بود. آن زمان حتی مسجدمان را هم بمباران کردند. یاد فیلم سینمایی «ویلاییها» افتادم که چه خوب چنین فضایی را تصویر کرده بود.
شیرزنان پشت جبهه حالا، مردمشان را در مقابل سیل پشتیبانی میکنند. از نسل بعد جنگ هم در میانشان هست. دهه هفتادی و هشتادی. همینطور فرزند شهید و مادر شهید.
پسرهای نوجوان برایمان شربت آبلیمو آوردند. میز جمعآوری کمکهای مردمی هم جلوی در مسجد به راه بود. نهفقط زمان جنگ و موقع سیل، تمام این سالها مسجد جوادالائمه کانون همه فعالیتهای اجتماعی بوده است.
آشپزخانه مسجد هم مشغول کار، دیگها را ردیف کرده بودند در پیادهروی جلوی مسجد. روزانه چندهزار غذا میپزند و از طریق یک ستاد مردمی وابسته به حوزه علمیه و آیتالله موسویجزایری، ارسال میکنند برای مردم سیلزده در روستاهای اطراف.
اینجا یکی از چندین مسجد و موکب و هیات است که در شهر مشغول فعالیت شدهاند. اما سطح آب پایین نمیرود و خطر بعد از حمیدیه و سوسنگرد حالا در کمین اهواز است. در شهر زندگی عادی همان جریان همیشگی را دارد. خدا کند همهچیز به خیر بگذرد. حیف این همه شرافت است که زیر آب برود.