
به گزارش حلقه وصل: مهدی جمشیدی در یادداشتی نوشت: 1. یکی از مترجمان کتابهای فرنگی به نام بیژن اشتری در ضمن ترجمۀ یک کتاب، از خواندن جملهای از خروشچف، رهبر حزب کمونیست شوروی، به ذوق آمده و ناخواسته و ناشیانه با نقل و برجستهسازی این جمله، پرده از اصرار خویش بر ترجمۀ کتابهای خاص، پرده برداشته است. جملۀ یادشده از خروشچف این است: رفقا! ما به قله نزدیک شدیم. تا سال هزار و نهصد و هشتاد، درآمد سرانه و حجم تولید ناخالص ملی ما از آمریکا سبقت خواهد گرفت. ما تا همین الان هم در زمینۀ موشکی و علمی و سفرهای فضایی، از آمریکا جلو افتادهایم. جامعۀ کمونیستی در شرف تحقق است. ظرف چند سال آینده، همۀ کمبودهای مادی در کشور ما برطرف خواهد شد. مسکن و بهداشت و آموزش مجانی برای همه فراهم خواهد شد. پس از این نقلقول، بیژن اشتری توضیح میدهد که دو ماه پس از این سخنان، در پی افزایش سی درصدی قیمت گوشت و لبنیات و کاهش دستمزدها، شورشهای گستردهای در سراسر کشور آغاز شد و صدها نفر کشته شدند. خروشچف نیز سه سال بعد در جریان یک کودتای درونحزبی، ساقط شد و سال هزار و نهصد و هشتاد که قرار بود سال بهخاکسپاری آمریکا و سیادت اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بر جهان باشد، به آخرین دهۀ حیات شوروی تبدیل شد.
2. چنانکه اشاره شد، اشتری با این کنایه، هدف ناگفته و نهفتۀ خود را از این «خط مستمرِ ترجمهای» که بر روی تجربههای سیاسیِ شکستخوردۀ مبتنی بر دیکتاتوری متمرکز است را آشکار کرده و نشان داده که نه علاقۀ شخصی یا سفارش اقتصادی، بلکه لایهای از «جنگ شناختی» در میان است. او میخواهد زیرکانه و در لفافه، «مشابهتسازی تاریخی» را در ذهن مخاطب رقم بزند و فضای فکریِ مخاطب را به گونهای صورتبندی نماید که او حس مشترک با مردمان زیر «سلطۀ دیکتاتورها» بیابد. او به زبانِ بیزبانی میخواهد نظام جمهوری اسلامی را نمونهای از نظام مبتنی بر دیکتاتوری ترسیم کند و آنقدر سیل ترجمۀ آثار مشابه بر ذهن مخاطب بریزد که امکان تفکر مستقل را از مخاطب بستاند. این «خط ترجمه» میخواهد بگوید اگر آنها آرمانگرا بودند، ما نیز هستیم؛ اگر آنها ایدئولوژیزده بودند، ما نیز اینچنینم؛ اگر آنها در پی ابرقدرتی و جهانگیری و تمدّنسازی بودند، ما نیز چنین سودایی در سر داریم و ... . در این میان، تاریخ نیز همواره تکرار میشود؛ بهطوریکه انسانهای تاریخ، نوبهنو میشوند و اما اندیشهها و مسیرها، تکراری هستند. پس اگر تجربههای عینیِ تاریخی میگویند سرنوشت دیکتاتورها، فروپاشی بوده و خطابههای آتشین و انقلابی و عوامفریبشان راه به جایی نمیبرد و در نهایت، همهچیز ناگهان دود میشود و به هوا میرود، تقدیر محتوم جمهوری اسلامی نیز چیزی جز این نیست و زوال و فنا از راه خواهد آمد و کار این نظام خواهد شد. بیژن اشتری که چنین سودایی در سر دارد، با مشاهدۀ جملۀ خروشچف که گفته بود «ما به قله نزدیکم»، به یاد سخن اخیر آیتالله خامنهای افتاده که چندی پیش، همین جمله را مطرح کرده بود. این مشابهت، او را آنچنان دستپاچه کرده که نتوانسته خویشتنداری کند و در مقال مخاطب افشا نکند که در پی چیست و این اندازه اهتمام نسبت به این قبیل کتابها به چه دلیل است. او به گمان خویش، به مقصودش رسیده و نشان داده که حتی تکجملههای تاریخی نیز از سوی این قبیل حاکمان، تکرار میشود و اینان جملگی در مسیر یکسانی هستند و سرنوشت مشابهی نیز دارند. این تصوّر خام در حالی است که آیتالله خامنهای در نوزدهم تیرماه سال هزار و سیصد و هفتاد و نه، سخنرانی مبسوطی را دربارۀ تجربۀ تاریخیِ فروپاشی شوروی ایراد کرد و در آن به مقایسۀ ایران و شوروی پرداخت و نشان داد که ما با شوروی در مسیر و مدار یکسانی قرار نداریم. ایشان در این سخنرانی، از «تفاوتهای بنیادین» این دو تجربۀ تاریخی پرده برداشت و به تمایزهای مهمی اشاره کرد که امکان مشابهتسازی تاریخی را از میان میبرد. در مقابل، تحلیل گزینشگرانه و تکسویۀ کسانی همچون بیژن اشتری، نمیتواند گویای واقعیت باشد و آینده را پیشبینی کند. آنگاه که واقعیتها تکهتکه شوند و فقط جنبههای بهظاهر مؤید در کنار هم نشانده شوند، حاصل کار نمیتواند آینده را توضیح بدهد. در این مجال، به پارهای از این تفاوتها و تعارضهای میان این دو تجربۀ تاریخی که در گفتار آیتالله خامنهای آمده است اشاره میکنم.
3. نخستین واقعیتِ پنهان نگاه داشتهشده این است که فروپاشی شوروی، یک ضلع قوی و فربه «بیرونی» و «بیگانه» داشت که نیروهای سیاسی در شوروی از آن غافل بودند و در اثر اعتماد یا سادهنگری، به نقشآفرینی در درون آن پرداختند و قطعات جورچین دشمن را تکمیل کردند. آیتالله خامنهای میگوید یک «طرح همهجانبۀ امریکایی» برای فروپاشی نظام جمهوری اسلامی طرّاحی شد و جوانب آن از همه جهت سنجیده شد؛ این طرح، «طرح بازسازیشده»ای است از آنچه که در فروپاشی اتّحاد جماهیر شوروی اتفاق افتاد. البته ایشان تأکید میکند که وقتی میگوییم طرح امریکایی، معنایش این نیست که «عوامل داخلیِ فروپاشی شوروی» را ندیده میگیریم؛ عوامل فروپاشی در درون نظام شوروی وجود داشت و از آن عوامل دشمنشان بهترین استفاده را کرد، از جمله عوامل داخلی «فقر شدید اقتصادی»، «اختناق شدید»، «فساد اداری و بوروکراسی» و «انگیزههای قومی و ملی». این طرح امریکایی در درجۀ اوّل یک «طرح رسانهای» بود که بهوسیلۀ تابلو، پلاکارد، روزنامه، فیلم و ... اجرا شد؛ حدود پنجاه، شصت درصدِ آن مربوط به تأثیر رسانهها و ابزارهای فرهنگی بود و سیل تبلیغات غربی و فرهنگ غربی و نمادهای غربی – از جمله لباس و مکدونالد و ... - در شوروی راه پیدا کرد. ازاینرو، آیتالله خامنهای اصرار میورزد که باید مسألۀ تهاجم فرهنگی را جدّی گرفت. بعد از عامل رسانهای و تبلیغی، در درجۀ دوم، «عامل سیاسی و اقتصادی» در میان بود و عامل نظامی هیچ نبود. به اینترتیب، یک ابرقدرت را با یک طرح هوشمندانه، با صرف مقداری پول و با خریدن برخی اشخاص و با بهکار گرفتن رسانههای تبلیغی، توانستند طی یک طرّاحی چهار ساله و یک نتیجهگیری هفت ماهه بهکلّی منهدم کنند. بر اساس تحلیل آیتالله خامنهای باید گفت مسألۀ اصلی در تجربۀ فروپاشی شوروی این بود که آنها از طرح فروپاشی غفلت کردند و در دام توطئۀ بیرونی افتادند. اینهمه تأکید ایشان بر حضور و فاعلیّت دشمن به همین دلیل است که نباید از خدعۀ دشمن، غافل شد و تسلیم بازیسازیهای پنهان او شد.
4. آیتالله خامنهای به تفاوتهای میان ایران و شوروی اشاره میکند تا نشان بدهد که این دو تجربۀ تاریخی، همسان نیستند. نخستین تفاوت این است که «اسلام»، مارکسیزم نیست. مارکسیزم، مورد قبول «مردم شوروی» هم نبود، بلکه دینِ «حزب کمونیست شوروی» بود. حزب کمونیست شوروی، متشکل از چند میلیون عضو - شاید پانزده میلیون نفر - در مقابل جمعیت نزدیک به سیصد میلیونی شوروی بود. ازآنجاکه اعضای حزب کمونیست از امتیازاتی برخوردار بودند، میتوان حدس زد که در میان همان جمعیت هم آنچه برای آنها در درجۀ اوّل اهمیت قرار داشت، امتیازات بود؛ ازاینرو مارکسیزم به عنوان یک «دین» برایشان مطرح نبود. اما اسلام، دین و ایمان مردم ایران است؛ اسلام، همان چیزی است که این ملت بزرگ برای آن، عزیزانشان را به میدان فرستادند و وقتی جسد آغشته به خون آنها برگشت، برایشان گریه نکردند و خدا را شکر کردند.
5. دیگر اینکه آیتالله خامنهای تصریح میکند که «نظام جمهوری اسلامی»، نظام دیکتاتوریِ پرولتاریا نیست. نظام اسلامی، نظامی «مردمی» است؛ هیچ نظامی در دنیا - حتی دمکراسیهای غربی – نمیتواند ادعا کند که مثل نظام ما «مردمی» است. این در حالی است که یکی از اصول حتمیِ نظام دیکتاتوری پرولتاریا، «دیکتاتوری» است؛ چنانکه در طول هفتادوچند سال حکومت شوروی، تا قبل از انتخابات روسیه در این اواخر، یک انتخابات اتفاق نیفتاده بود. همچنین زندگی نمایندگان طبقۀ پرولتاریا، «زندگی کاخ کرملینی» بود. این نظام، با نظام جمهوری اسلامی که مبنی بر انتخابات و رأی مردم است و هر چهار سال یک بار، انتخابات مجلس و ریاست جمهوری در آن برگزار میشود، متفاوت است. مسأله در سطح رهبری، از اینها هم بالاتر است؛ برای اینکه رهبرىِ معنوی، «تعهّد معنوی» دارد و خبرگان و مردم از او توقّع دارند که حتی یک گناه نکند؛ چنانکه اگر یک گناه کرد، بدون اینکه لازم باشد ساقطش کنند، ساقط شده است و دیگر حرفش نه دربارۀ خودش حجّت است، نه دربارۀ مردم.
6. نکتۀ تمایزبخش دیگر این است که به تعبیر آیتالله خامنهای، «ایرانِ یکپارچه»، شوروىِ متشکّل از سرزمینهای بههمسنجاقشده نیست. در اتّحاد جماهیر شوروی ده، یازده کشور را با «سنجاق» - یا به تعبیری با «شلاق» - به هم بستند و به اصطلاح یک کشور تشکیل گردید؛ معلوم است که تا شلاق برداشته شد، از هم جدا میشوند و شدند. البته سعی بر این است که مسألۀ «قومیّتها» در ایران هم عمده شود؛ بهطوریکه عدّهای با تحریک احساسات قومی و نفی عامل حقیقی وحدت - یعنی «اسلام» - دنبال این قضیه هستند. این در حالی است که عامل وحدت ملّت ایران، دین اسلام است؛ همان دینی که در انقلاب و نظام اسلامی، تجسّم پیدا کرد
7. اینکه نقش بیبدیل «رهبری دینی و معنوی» در ایران، شوخی نیست، تفاوت دیگری است که آیتالله خامنهای به آن اشاره کرده است. مسؤولیت رهبری، «حفظ نظام و انقلاب» است و ادارۀ کشور به عهدۀ مسؤولان است. وظیفۀ اصلی رهبری این است که مراقب باشد بخشهای مختلف، «آهنگ ناساز با نظام و اسلام و انقلاب» نزنند؛ هرجا چنین آهنگی به وجود بیاید، جای حضور رهبری است. رهبری هم یک شخص نیست، بلکه یک عنوان و شخصیت و حقیقت برگرفته از ایمان و محبت و عشق و عاطفۀ مردم است. این حقیقت، حضور دارد و با حرفهایی که میزنند و کارهایی که میکنند، نتوانستهاند و نخواهند توانست این حضور را از بین ببرند. این امر در شوروی نبود؛ اگر بود، آن وقتی که احساس میکرد یلتسینی وارد میدان شده تا به کار آینده، حرکت شتابندۀ غیرمعقول و بیرویّهای بدهد، گوش او را میگرفت و از صحنه خارجش میکرد و مورد حمایت مردم هم قرار میگرفت. بر پایۀ سخن رهبر انقلاب میتوان گفت تجربۀ حرکت نظام جمهوری اسلامی نشان میدهد که در تمام دهههای پساانقلاب تاکنون، هرجا که برخی از نیروهای سیاسی تلاش کردند انقلاب را از مسیر و مدارش خارج سازند و به سوی استحاله پیش بروند، رهبری به میدان وارد شده و بازدارندگی ایجاد کرده است. این رهبری بوده که تعادلبخش به نظام بوده و نیروهای گریز از مرکز را مهار کرده است؛ وگرنه چهبسا در برخی دورهها، نظام از ماهیّت انقلابیاش تهی شده بود و به ورطۀ تجدّد و مقاصد تمدّنی غرب فرومیغلتید.
8. یک تفاوت دیگر که میان ایران و شوروی وجود دارد و آیتالله خامنهای به آن پرداخته، این است که اشکال کار گورباچف این بود که عیوب و اشکالات را میدانست، اما یک «تصویر روشن» از آنچه که باید انجام گیرد، نداشت و اگر هم داشت، مردمش آن تصویر را نمیدانستند. آنها چون نمیدانستند میخواهند چه کاری کنند، به سراغ «تقلید ناشیانه از الگوهای غربی» رفتند. در مقابل، امام خمینی، هوشمندانه این ضعف را در آنها تشخیص دادند و در نامهای که به گورباچف نوشتند، این نکته را متذکّر شدند. ایشان نوشتند شما اگر بخواهید گرههای کور اقتصاد سوسیالیسم و کمونیسم را با پناهبردن به کانون سرمایهداری غرب حل کنید، نهتنها دردی از جامعۀ خود را دوا نخواهید کرد، بلکه دیگران باید بیایند و اشتباهات شما را جبران کنند؛ چراکه امروز اگر مارکسیسم در روشهای اقتصادی و اجتماعی به بنبست رسیده است، دنیای غرب هم در این مسائل - البته به شکلی دیگر - و نیز در مسائل دیگر، گرفتار حادثه است. اما در تجربۀ انقلابی ایران، آیتالله خامنهای بهعنوان رهبری که باید به طراحی چشماندازها و تصویرهای کلان از آینده و آرمانها همّت بگمارد، همواره نقشآفرینی کرده و روایتهای نو و خلاقانه در اختیار مردم نهاده است. اینکه ما باید از الگوی توسعۀ غربی عبور کنیم و به سوی «الگوی اسلامی-ایرانی پیشرفت» حرکت کنیم؛ اینکه ما ذیل تاریخ غرب نیستیم و باید در پی «تمدّنسازی اسلامی» باشیم؛ اینکه گام اوّل انقلاب را پشت سر نهادیم و باید وارد «گام دوّم انقلاب» بشویم؛ اینکه منطق سیاسی ما، «مردمسالاری دینی» است و نه دموکراسیلیبرال؛ اینکه دولت جمهوری اسلامی، «دولت مقاومت» است و نه دولت انفعال و سلطهپذیر؛ اینکه ما در درون «مراحل تاریخی پنجگانه» قرار گرفتیم و مراحل انقلاب اسلامی و نظام اسلامی را طی کردهایم و اکنون در مرحلۀ دولت اسلامی و جامعۀ اسلامی و تمدّن اسلامی قرار داریم؛ اینکه بهجای باجدهی و مذاکره باید دنبال «نظریۀ استحکام ساخت درونی نظام» و «اقتصاد مقاومتی» باشیم؛ اینکه باید از طریق «نظریۀ نظام انقلابی»، میان نهضت و جوشش و شدن از یک سو و نهاد و نظم و ثبات از سوی دیگر، جمع برقرار کرد؛ و دهها تصویر و چشمانداز دیگر که در گفتارهای سیاستی و عمومی ایشان مطرح شدهاند، همگی نشان میدهد که در ایران، راه و بیراهه مشخص هستند و آینده و مدینۀ فاضله در هالهای از ابهام فرو نرفته است.