سرویس فرهنگ و هنر حلقه وصل - سریال «یاغی» به کارگردانی محمد کارت و با بازی آبان عسکری، الیکا ناصری، امیر جعفری، پارسا پیروزفر، طناز طباطبایی، فرهاد اصلانی، علی شادمان، نیکی کریمی، عباس جمشیدی، مه لقا باقری، مهدی حسینی نیا، جواد خواجوی در هفتههای اخیر با توزیع در شبکه نمایش خانگی به یکی از آثار بحث برانگیز تبدیل شده است. فیلمنامه یاغی را پدرامپور امیری، حسین دوماری و محمد کارت با نگاهی آزاد به رمان سالتو (مهدی افروز منش) به نگارش درآوردهاند.
محتوای سریال «یاغی» از حیث موقعیتسازی نمایشی، کاراکترها،جغرافیای شهری و رویدادها، شبیه جریان یک شاخه مهم سینمای اجتماعی چند سال اخیر با محوریت پرداختن به طبقات فرودست اجتماعی است.
از حیث مضمونی سوژه طرح شده در این سریال درباره طبقات فرودست است و مثل بقیه آثار مشابه زیر ساخت محتوایی فرصتی را برای پرداختن به کاراکترهایی فراهم میکند که ما به ازای اجتماعی آن «اراذل» و «اشرار» نامگذاری میشوند. البته اشرار در درونمایه داستانی دارای طبقات و دستهجات مختلف و متفاوتی است.
روایت سریال «یاغی» از این جنبه بسیار مورد انتقاد است که در ادامه همان جنبش «سینمای فلاکت» با تمرکز بر طبقات فرودست ساخته شده و از این منظر تصویر تکرار شوندهای از لاتها و لمپنها را ارائه میدهد.
این تصویر عمومی در آثار نمایشی به شدت در حال گسترش است و از سوی رسانهها و مخاطبان با انتقاداتی مواجه است. همزمانی انتشار سریال «یاغی» و پخش سریال «حکم رشد» و تعدد آثار سینمای فراوان با این مضمون این شائبه را کاملا تقویت میکند که دیکتاتوری مضمونی اشرار در تولیدات نمایشی، مرحله تثبیت مضمونی را پشت سر میگذارد.
شخصیتهای محوری سریال، مثل جریانی که توصیف شد، ابرلاتها و اوباشها هستند. از منظر عمومی جایگاه اجتماعی و حقیقی چنین کاراکترهای به این دلیل مورد انتقاد قرار میگیرد موقعیت نمایشی آنان از مقام قهرمان به ضد قهرمان تغییر پیدا میکند و به چهرههایی دوستداشتنی تبدیل میشوند.
به عنوان مثال هاشم (امیرآقایی) فیلم «شنای پروانه» با اینکه اقدام به همسرکشی آگاهانه میکند، اما تماشاگر تا قبل از گرهگشایی پایانی با او رابطه سمپاتیک پیدا میکند.
در این مجموعه آثار با پرداختن به طبقات فرودست و برجستگی اراذل ضد قهرمانان تبدیل به قهرمان میشوند و به تدریج وجوه اجتماعی منفی این طیف مشخص تبدیل به نمادهای سمپاتیک اجتماعی در آثاری نظیر یاغی میشود.
آنچه جنبش نمایشی پرداختن به اراذل را متفاوت میکند، نگاهی انسانی و غیر منتقد به رفتارهای اجتماعی اراذل و اوباش است. این رویکرد غیرمنتقدانه در فیلم شنای پروانه بشدت برجسته است و تمامی کنش و واکنشهای حجت نسبت به برادرش صرفا تبدیل به انتقام شخصی میشود. این اتفاق در سریال یاغی در دایره داستانی وسیعتر رخ میدهد.
تفاوت مجموعه «یاغی» در طی طریق شخصیت اصلی در نیمه ابتدایی سریال با سایر آثار ساخته شده با این مختصات متفاوت است. زیست او شبیه طیف اراذل اطرافش نیست اما حتی دوستان صمیمیاش را میتوان در این دایره گنجاند.
در سریال یاغی با جوان کشتیگیری به نام جاوید آشنا میشویم که در منطقهای محروم بزرگ شده و به صورت شبانهروزی به انجام کار خلاف مشغول است. او در خانواده از هم پاشیدهای رشد کرده و مادرش همسر صیغهای پدرش بوده و به دلیل عدم انجام عقد رسمی، او شناسنامهای ندارد. جاوید عاشق دختر جوانی به نام «ابرا» شده است و شرط مهم این خانواده برای ازدواج جاوید و ابرا داشتن شناسنامه است.
جاوید بارها به سراغ تنها کسی که در طول سریال عمهاش محسوب میشود رفته و از او خواهش کرده برای انجام مراحل قانونی اخذ شناسنامهاش او را یاری کند، اما عمه جاوید از انجام آزمایش DNA طفره میرود، چون معتقد است جاوید ولد یک رابطه نامشروع و ماحصل خیانت مادر عاطی نسبت به پدر جاوید است.
او فردی مذهبی است که نقطه کانونی دیدار برای تمنای جاوید برای شناسنامهدار شدن مسجد است. ظاهر مذهبی کاراکتر عمه جاوید و عدم پذیرش او برای انجام آزمایش با اتهام زدن به مادرش بسیار گل درشت است. جاوید با تلاش، سختی و مشقت بسیار موفق به راضی کردن عمهاش برای این آزمایش میشود، اما تردیدهایی در نوع پرداخت وجوه نمایشی وجود دارد و این احتمال در لابه لای کادرهای دوربین تقویت میشود که جاوید فرزند پدرش نباشد اما جواب آزمایش به تمامی تردیدها پایان میدهد.
هدف بعدی «جاوید» برای اخذ شناسنامه با نمایش خلوت بیرونی میان او و ابرا مشخص میشود. در حالیکه پدر دخترک در کشور آلمان به سر میبرد، مادرش قصد دارد همراه با فرزندانش به کشور آلمان مهاجرت کنند و این اتفاق از ابرا و جاوید پنهان نگاه داشته شده است.
هدف اصلی قهرمان این سریال و انگیزشهای فردی او وصال در این عشق نوجوانانه است. وضعیتی که در سریال «زخمکاری» با منشا اقتباسی «بیست زخمکاری» (بازهم از نشر چشمه) یکی از خطوط روایی سریال زخم کاری محسوب میشد. در واقع شخصیت نوجوان «ابرا» بر اساس دادههای نمایشی سریال همچنان دانش آموز است. وضعیتی شبیه رابطه عاشق میثم مالکی(مرتضی امینی تبار) و مائدهریزآبادی (سارا حاتمی) در سریال زخم کاری.
اگر این شخصیتها در جهان واقعی تمایلی به ازدواج باهم داشته باشند، چهرهها و سلبریتیها و به پیوست آن جریان روشنفکری آنرا کودکهمسری تفسیر میکنند، اما در سریالها و آثار نمایشی چنین عاشقانههایی مبنای جذابی خواهند داشت.
طرح این موضوع، انتقادی به وضعیت عاشقانه در این آثار نیست، از قضا تبلیغ این روابط عاشقانه در میان جوانان و نوجوانان یکی از شاخصههای اجتماعی مثبت سریال برشمرده میشود، اما چرا در زمینه پذیرش ازدواج در سنین نوجوانی و جوانی در زیست واقعی دچار یک قضاوت دوگانه میشود؟ اگر ازدواج در نوع روابط نوجوانان نکوهیده است، چرا در هیجانیترین شکل ممکن در آثار نمایشی دیده میشود؟
بازهم یک طعنه سیاسی در روایتهای نشر چشمه
منبع اقتباسی سریال «یاغی» رمانی تحت عنوان «سالتو» از مهدی افروزمنش است. سالتو روایتی درباره نوجوانی شانزده است که در یکی از محلههای فقیرنشین پایتخت زندگی می کند و از شیفتگان ورزش کشتی است، اما به دلیل مشکلات مالی نمیتواند این ورزش را ادامه دهد. سیاوش بدون هیچ امکاناتی در مسابقات منطقهای حریفانش را شکست میدهد تا اینکه سیامک و نادر با او ملاقات میکند و با پیشنهاد این دو نفر زندگی سیاوش دچار تغییرات فراوانی می شود.
در رمان سالتو ، نادر منجی سیاوش به دلیل وقوع انقلاب در سال ۱۳۵۷ به خواستههایش نرسیده و نتوانسته در مشابقات جهانی شرکت کند و با وقوع انقلاب او از انجام امور فعالیتهای ورزشیاش بازمیماند و مسئله اعدام قاچاقیان در دهه شصت در این رمان بسیار برجسته است و در روایت مطلا پدر همسر نادر ظهور و بروز دارد.
از اراذل و اوباش در تولیدات نمایشی خلاصی نداریم
روشنفکری یا سربلندی اراذل؟!
تولیدات نمایشی فارسی از تصویرگری مکرر و افراطی اراذل و اوباش با چهرههای گوناگون خلاصی ندارد. اگر تولیدکنندگان آثار نمایشی با یک پیش فرض تاریخی چند دههای یک منظومه درنظربگیریم که پشتوانه شبه روشفکرانهای دارند یا حداقل در جامعه یک آبشخور فکری مشترک دارند و آثار نمایشی خاص این جریان در یک دستهبندی کاملا معین و مشخص تحلیل کنیم، رویکرد و نگاه جریان (شبه) روشنفکری به لمپنیسم را در وضعیتهای مشابهی میتوانیم تحلیل کنیم.یکی از وضعیتها شگردهای تاریخی است که ازاذل و اوباش بر ساحت تولیدات نمایشی سیطرهای تاریخی دارند و از قضا ولد جریان روشنفکری هستند.
جریان (شبه)روشنفکری در سینما با مهرجویی، کیمیایی و تقوایی و بیضایی و نادری در سینمای بارگذاری شده و در میان اسامی و عناوین پرطمطراق در برخی آثار سینمایی تقوایی، کیمیایی و نادری پرچم لمپنیسم جاهل مابانه را به اهتزاز درمیآورد.
قهرمانان این آثار بر اساس میل به انتقام شخصی و فردی تبدیل به نمادهای جریان روشنفکری شدند. جریان (شبه) روشنفکری موصوف سینمای جاهلی را در فرم به اصطلاح آوانگار ارائه میدهد اما محتوا همان است با سیاق خشونتطلبانهتر.
با اشاره به آنچه مطرح میشود میتوان به صورت رسمی و مستند اذعان داشت، گرایش به لمپنیسم و نمایش زندگی اراذل، انتقام فردی و توحش اجتماعی زاییده چند سال اخیر نیست.
تولید سریال یاغی نشان میدهد دلبستگیها و ویژگی همیشگی محصولات نمایش فارسی در پرداختن به اراذل همواره ثابت بوده و جریان روشنفکری برای بزک کردن آن از چهل شمسی تا کنون ویژگیهای ظاهری و کارکردهای آن را تغییر داده است.
حالا با اتکا به عناوین خودساخته رسانهای مثل سینمای اجتماعی طبقات فرودست و ... زمینهای را برای طلوع و حضور دوباره اراذل فراهم میکند.منتها بستر اجتماعی اجتماعی آن متفاوت است. در این روال و سیاق مثل سریال یاغی از سر تا ذیل شهر در سیطره برادران آبمنگل، صادق کرده علی خوشدست است با این تفاوت که تغییر نام دادهاند و اینبار در قالب بهمن خان و اسی قلک ارائه میشوند.