سرویس پرونده: آن روزها دروازهای برای شهادت داشتیم و حالا معبری تنگ، هنوز برای شهید شدن فرصت هست، دل را باید صاف کرد. (مقام معظم رهبری) ظاهرش را که می دیدی شاید در دل میگفتی، این تیپی که باشی، شهید نمی شوی!
اما غافل از اینکه او از من و تو و میلیون ها نفر نظیر من و تو جلوتر است. علیرضا، معلم بزرگی است. بدون شک هرکسی از او بداند شیفتهی او خواهد شد. جوانمردی مظلوم و فداکار و از خود گذشته که نه دردوران انقلاب و دفاع مقدس و نه در جبهه بلکه پس از سپری شدن بیش از سه دهه از پیروزی انقلاب اسلامی و بدون در اختیار داشتن سلاح یا هر گونه وسیله تدافعی دیگر، در حرم امن الهی و هنگامه دعا و نیایش و در 24 تیرماه 89 در شب تولد حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام) در مسجد جامع زاهدان با در آغوش گرفتن عامل انتحاری که قصد ورود به مسجد و از بین بردن هزاران نفر از شیعیان مومن این شهر را داشت، جان خود را همچون حسین فهمیده در راه اسلام فدا کرد. علیرضا ویزشفرد پسر مرحوم حاج غلامحسین ویزشفرد.
یاد و خاطره این پدر و پسر گرامی و روحشان قرین رحمت الهی باد. پدر و پسری که هر کدام از آنها امروز دستمایه خوبی برای مطرح کردن موضوعات مختلف هستند. موضوعاتی مثل زنده نگهداشتن یاد شهدا، برائت از مشرکین و تروریستها علیالخصوص تکفیریها و وهابیهای کوردل. از همه مهمتر دلجویی از خانواده این بزرگواران که در گذر تاریخ و بدون عزیزانشان گَردِ سختی زندگی بر وجودشان نشسته است و این وظیفه همه ماها است که تا حد امکان از حال و روز این عزیزان مطلع باشیم و تا حد امکان هوای آنها را داشته باشیم.
***
ساغر احمدپور: من همکلاسی ایشان در دوره کاردانی دانشگاه علومپزشکی ایلام بودم و قبل از آن با ایشان آشنایی نداشتم. ایشان از نظر شخصیت واقعا انسان وارستهای بودند.
ما با هم از لحاظ درسی و علمی خیلی فعالیت داشتیم و از هر لحاظ واقعا نمرهشان بیست بود. در مسابقات ورزشی همیشه شرکت میکردند و در سمینارهایی که داشتیم حضور فعالی داشتند.
یادم هست از لحاظ اجتماعی و فرهنگی، روابط عمومی واقعا بالایی داشتند و به بقیه دانشجویان و همکلاسیهایمان خیلی کمک میکردند و در هر زمینهای تأثیر خودشان را میگذاشتند. وقتی فارغالتحصیل شدیم و میخواستیم از ایلام به شهر خودمان برویم، ایشان قرآن آوردند و تک تک بچههای کلاس را از زیر قرآن رد کردند و یک مراسم خداحافظی و یادبود برگزار کردند.
در روز استاد هم ما در دانشگاهمان مراسمی را برگزار کردیم، ایشان خیلی نقش داشتند. واقعا یک آدم معتقد بودند که من خیلی قبولشان داشتم و از هر لحاظ، انسان پاکی بودند. از نظر اعتقادی هم خیلی به ائمه توسل داشتند و اهمیت میدادند.
اعتقادات خیلی برایشان مهم بود و همیشه در صف اول نماز حضور داشتند. در مراسمهای ایام فاطمیه، شبهای احیا، تاسوعا و عاشورا و... واقعا حضور مستمر و فعالی داشتند و یک بسیجی فعال بودند.
در زمینه درس و فعالیت علمی با هم ارتباط داشتیم و ایشان خیلی به بنده در دوره کارشناسی کمک کردند تا موفق شدم که قبول شوم. منابع علمی را به من معرفی میکردند و کتابها و جزوات را در اختیار من گذاشتند.
روابط محرم و نامحرم و حلال و حرام خیلی برایشان مهم بود و خیلی به اصول اخلاقی پایبند بودند. برای خودشان حد و مرز تعیین میکردند. ما واقعا ایشان را در گروه خودمان مثل یک برادر میدیدیم. هیچ وقت ندیدم کسی از ایشان ناراحت بشود.
دقیقا ترم اول دانشگاهمان بود که مصادف شد با ماه رمضان. در مسجد دانشگاه برای مراسم احیا دانشگاه خیلی کمک میکردند.
ایشان بعد از دوره کاردانی خیلی مصمم به ادامه تحصیل بود که شهید شدند؛ یعنی دو ترم دیگر داشتند که کارشناسیشان را بگیرند. از همان ترم یک، خیلی مشتاق به دانشگاه رفته بودند و مرتب دنبال کتابها و جزوات فوقلیسانس و دکتری بودند. همیشه عنوان میکردند که خیلی دوست دارم حتما دکتری بگیرم و برای خودم آزمایشگاه تأسیس کنم. واقعا آدم مستعدی بود و خیلی هم پشتکار داشت.