سرویس فرهنگ و هنر حلقه وصل- وقتی در 1979، مطبوعات سینمایی آمریکا خبر دادند که یکی از خاصترین رمانهای سلطان بیبدیل ادبیات وحشت در آمریکا(استفن کینگ) با نام «درخشش»، توسط یکی از خاصترین اساتید کارگردانی در هالیوود در حال ساخت است، طبعا همه توجهات اهالی سینما متوجه خروجی این تقاطع جالب دو استاد مسلّم ادبیات و سینما جلب شد. «درخشش»، با نوع فیلمبرداری پردهی عریض، و چشماندازهای بزرگ خالی از وجود انسانی، به ویژه در به تصویر کشیدن هتل رعبآور و اسرارآمیز «اُورلوک»، حقیقتا بیتکرار و ماندگار شد.
استنلی کوبریک، نه تنها از نظر فن سینما یکی از نوابغ این صنعت بود و موجب ارتقاء فنی آن شد، و نه تنها مصداق یک فیلمساز «مولف» محسوب می شد که دست روی موضوعات خاص و اثرگذار برای فیلمسازی می گذاشت، که به خاطر ارتباطات عمیق و پنهانش با «دولت پنهان»(deep state) در ایالات متحده هم شهرت داشت.
او یک سال قبل از اجرای نمایش موسوم به «آپولو11» و مثلا فرود فضانوردان آمریکایی در ماه، فیلم «2001: یک ادیسه فضایی» را ساخت. از همان مقطع، در هالیوود و در افکار عمومی آمریکا این شایعه وجود داشت که اصولا کل ماجرای آپولو 11 و سفر به ماه، فیلمی بود که «استنلی کوبریک» برای دولت آمریکا کارگردانی کرده بود.
امروزه صدها مستند و کتاب در آمریکا وجود دارد که با استناد به مدارک و اسناد و تحلیلهای فنی، کل ماجرای فرود روی ماه را زیر سوال بردهاند و برعکس دیگر نقاط دنیا، در خود آمریکا ناسا را به عنوان نهادی با بودجه نجومی و بدون کوچکترین شفافیت می دانند که بارها نمایشهایی چون سفر به ماه را در این سالها اجرا کرده است. در سال 2012، رادنی اشر، فیلمساز آمریکایی، مستندی بسیار درخشان را با عنوان «اتاق 237» دربارهی معانی پنهان، استعارات و نمادهای به کار رفته در تک تک صحنههای فیلم «درخشش» استنلی کوبریک ساخت که در آن، ماجرای پروژهی آپولو 11 و نقش کوبریک در کارگردانی آن هم به صورت ویژه مورد بررسی قرار گرفته است.
آخرین فیلم کوبریک، «Eyes Wide Shut»، فیلمی عجیب و عمیق دربارهی حضور و نفوذ محافل فرقهای رازآمیز در بطن جامعهی آمریکاست که به نقش این محافل مخفی در آموزش و هدایت نخبگان آمریکایی در حوزههای مختلف می پردازد. حتی نظریهی توطئه بسیار پررنگی در آمریکا وجود دارد که مرگ ناگهانی کوبریک در 1999، زمانی که تازه تدوین فیلمش را به پایان برده بود و از نظر جسمی در بهترین شرایط بود و به گفتهی نزدیکان و همکارانش بسیار شاداب و پرانرژی به نظر می رسید، به خاطر احساس خطر «دولت پنهان» از فاشگوییهای کوبریک بوده است.[1][2]
برخی روزنامهنگاران تحقیق هم مدعی شدند که همانطور که کوبریک در «درخشش» ماجرای قتل عام سیستمیک سرخپوستان و جعلی بودن پروژهی سفر به ماه را به صورت نمادین و استعاری به تصویر کشیده بود، در آخرین فیلمش «Eyes Wide Shut» هم، بسیار قبلتر از برملا شدن رازها، به ماجرای فرقه جنسی و کودکآزاری در محافل نخبگانی لسانجلس و به طور خاص پروندهی جفری اپستین پرداخته بود.[3]
علی ایّ حال، در سال 2013، که استقن کینگ تصمیم گرفت دنبالهی داستان مشهور «درخشش» را منتشر کند، طبیعی بود که اتفاقی بزرگ در ادبیات و سینمای وحشت رقم بخورد. نوول «دکتر اسلیپ» هم در نسخهی چاپی و هم الکترونیکی پرفروشترین کتاب ژانر وحشت در سال 2013 شد. 5 سال بعد، مایک فلاناگان، از استعدادهای نوین ژانر وحشت در سینما مسوول ساخت نسخهی سینمایی دنبالهی «درخشش» شد.
فلانگان در ایجاد وهم و هراس از کوبریک موفقتر است، گرچه استاد فقید سینما، کوبریک، اسطورهی فضاسازی و نزدیک شدن به اتمسفر روانی شخصیتهای تاریک بود.هراسآور بودن «دکتر اسلیپ»، قطعا به محتوای رمان استفن کینگ(به عنوان منبع اصلی نوشتن فیلمنامهی فیلم فلاناگان) هم بازمی گردد، چرا که کینگ در دنبالهی خود بر درخشش، امکانات بیشتری در خلق هراس ایجاد کرده است و حقیقتا هراسی سرد و خزنده، که همچون فلزی سفت و سخت و سرد به گوشت و پوست برهنهی آدمی می خورد و شوک وارد می کند، بر جای جای فیلم «دکتر اسلیپ» حاکم است. بازی به شدت تاثیرگذار ربکا فرگوسن در نقش «رزی»(زن جادوگر) منبع اصلی ساطع شدن این حس سرد و خلنده است. این هنرپیشه سوئدی با زیبایی بیروح، چشمان آبی یخی، شوخطبعی فریبنده و لحن به شدت خونسرد و اغواگر خود، شاهکار فلاناگان در چینش بازیگران(کستینگ) است.
«دکتر اسلیپ» شروعی بسیار تکاندهنده دارد. جنایت علیه «کودک»، با هر مقیاسی، تکاندهندهترین و سیاهترین نوع جنایت است. فلاناگان در همان شروع کار، ضربهای چون یک هوک سنگین به صورت مخاطب می زند تا یادآور شود که با فیلمی از نوع «اسلشر» و خون و خونریزی کاریکاتوری و اغراقشدهی معمول سینمای وحشت در اینجا، جایی ندارد.
در یک فضای پیکنیک مانند جنگلی، دوربین دختربچهای را دنبال می کند که از محوطهی کاروان جدا می شود و به سمت جنگل می رود. مادرش او را صدا می زند:
وایولت، کجا می ری؟
دخترک به چیدن گل می رود و با زنی مرموز، که کلاهی شبیه کلاه شعبدهبازان بر سر دارد، در کنار رودخانه مواجه می شود. زن که «رزی» نام دارد، برای جلب توجه دخترک، شعبدهبازی می کند و از درون کلاهش یک گل بنفش بیرون می آورد. دخترک زیبا و معصوم و تحت تاثیر قرار می گیرد، اما حضور ناگهانی دوستان رزی در جنگل او را می ترساند. همزمان، رزی گل بنفش را می خورد.
دخترک به نام «وایولت»(بنفش) خطاب به «رزی»، زن جادوگر می گوید:
نباید گلها رو بخوری. اونا خاص ان.
جادوگر می گوید:
چیزهای خاصی هستند که بهترین مزه را دارند.
در این جمله کنایی(با معنای پنهان وحشتناک)، با در نظر گرفتن رنگ بنفش گل، اشاره مستقیم به دخترک معصوم است که وایولت(بنفش) نام دارد.
سکانس با صحنهی هولناک هجوم اعضای فرقهی شیطانی به دخترک(که همچون گل پاک و معصوم است) به پایان می رسد، اما یک اتمسفر و انرژی شوم و تاریک از این سکانس سربرمیآورد که تا پایان فیلم همچون ابری سیاه بر ان سایه می اندازد.
در «دکتر اسلیپ»، ما «دنی تورنس» کودک فیلم «درخشش» را می بینیم که اکنون مردی جوان حدودا سی ساله است(با نقشآفرینی اوان مکگرگور). دن که در فیلم «درخشش» با استعداد تلهپاتی و ارتباطگیری با ماوراء، جان خود و مادرش را از هتل «اورلوک» نفرینشده نجات داده بود، اکنون از فشار خاطرات و ارواح شریر، الکلی شده است. او با هدایت روح «دیک هالوران»(که در فیلم درخشش مدیر داخلی هتل بود و استعداد تلهپاتیک دن را کشف کرده بود و خود دارای همین استعداد بود و عاقبت توسط جک تورنس کشته شد)، به دنی این توانایی را یاد داده که ارواح شریر را در صندوقچههای ذهنی حبس کند تا از شرّ ایشان ایمن باشد. او برای آغازی دوباره در زندگی، به شهری کوچک در ایالت نیوهمشایر می رود. در آنجا با فردی مثبت و سختیکشیده به نام بیلی فریمن آشنا می شود که به او کمک می کند تا الکل را ترک کند و زندگی تازهاش را بسازد. دن در بیمارستانی خیریه مشغول به کار می شود و با قدرت روحی خود به سالمندان در حال احتضار کمک می کند که راحتتر مرگ را بپذیرند، از این رو به «دکتر اسلیپ» معروف می شود.
در این شهر کوچک، دنی وارد ارتباط تلهپاتیک با دختربچهی سیاهپوستی به نام «آبرا» می شود که درخشش او بسیار قویتر از خود دنی است. این دخترک به خاطر درخشش قوی خود، مورد توجه رزی جادوگر قرار می گیرد که صدها مایل آنسوتر با محفل تحت امر خود به دنبال شکار انسان است.
این گروه به سرکردگی رزی کلاهپوش، یک محفل کوچک از انسانهای شریر هستند که از «بخار» انسانی تغذیه می کنند.طبق منطق فیلم، این بخار، در واقع عصارهی وجود انسانهاست که در هنگام مرگ از دهان ایشان خارج می شود و این شیاطین انساننما با تنفس آن زنده می مانند. شیاطین از بخار(دم) آدمی تغذیه می کنند، خدا روح خود را در آدمی دمید. شیاطین روح الهی بشر را از او می دزدند. یاد جملهای فیلم کمتر قدردیده «خوابگاه دختران» لطیفی(نوشته طهماسب) می افتم که از زبان پیرزن صاحبخانه می شنویم:
اجنه از سایهی آدمها تغذیه می کنند.
از زبان دن هالوران، مرشد غیبی سیاهپوست «دنی» در فیلم نیز می شنویم:
دنیا یک جای گرسنه است و شیاطین گرسنهترین موجودات هستند و هر کسی که بدرخشد را مثل پشه یا زالو احاطه می کنند.
کمی بعدتر شاهد این هستیم که مردی میانسال با دختری نوجوان 15 ساله(معروف به اندی نیشدار) قرار می گذارد، چرا که تمایل به دختران کمسن دارد(جریان پدوفیلی). رزی و دستیارش(معروف به کلاغ) در سالن سینما آن دو را زیر نظر دارند. وقتی اندی مرد را بیهوش و جیبش را خالی می کند، در بیرون سینما به دام رزی و کلاغ می افتد. آنها قصد دارند با اجرای مناسک روی این دختر، او را عضو محفل خود کنند.
پیرمرد رهبر فرقه، در هنگام شروع مناسک می گوید:
ما آدمهای «منتخب» هستیم.
در اینجا زن جادوگر فلاسکی عجیب را بیرون می آورد و می گوید:
این مال وایولته(همان دخترک اول فیلم). خون زیادی ازش نمونده و مزهی گل می ده.
او سپس بخارات متصاعد شده از فلاسک را تنفس می کند و دچار حالت «نشئه»(اکستازی) می شود. سپس بازدم مسموم خود را به دختر 15 ساله فرو می دمد و به او امر می کند که آن را بپذیرد تا عضو فرقه شود.
در سکانسی دیگر، از زبان رزی جادوگر، جملاتی خوفناک در هنگام قربانی کردن پسربچهی بازیکن بیسبال می شویم:
درد، بخار رو خالص می کنه...ترس هم همینطور.
دیک هالوران، مرشد غیبی دنی در تکمیل حرف رزی به دن می گوید:
اون شیاطین، فریاد می خورند و درد می نوشند.
وقتی دن تورنس دوباره به هتل نفرینی «اورلوک» بازمی گردد و پدرش «جک تورنس» را در قالب «لوید»، مسوول بار هتل می بیند، پدر به او مشروب الکلی تعارف می کند. جک به پسرش می گوید که یک «مرد» برای خلاص شدن از غصهی این که تمام اوقات زندگیش توسط زن و فرزند بلعیده می شود، از پا در می آید و لاجرم به یک «دارو» نیاز دارد. به زعم پدر(در واقع روح پدر) الکل همان «داروی» مرد برای تاب آوردن است. اما دن در برابر وسوسهی پدر مقاومت می کند.
دخترک، یعنی «آبرا»، به محض ورود به هتل «اورلوک»، تشخیص می دهد که آن مکان «مریض» است، همچون یک بیمار سرطانی و بدتر از آن.
طراحان صحنهی فیلم، به خوبی از پس به تصویر کشیدن این «پوسیدگی» و «زوال» در پیکرهی هتل برآمدهاند. اغراق نیست اگر بگوییم مهمترین شخصیت فیلم «درخشش» کوبریک در سال 1980، خود هتل «اورلوک» بود، که همچون موجود زندهای رازآلود و مخوف، قصد هضم کردن تدریجی ساکنان را در خود داشت. روح تاریک مکانهای خاص، در باور عمومی مردم آمریکا، مولفهای دیرپا و عمیق است و در افسانهها و اسطورههای عامیانه آمریکایی، مصادیق بسیار زیادی از این «مکان»های سرطانی، که روح انسانها را می خورند، وجود دارد.
و خب، همانگونه که انتظار می رفت، دنبالهی «درخشش»، نمی توانست دوباره به آن هزارتوی وهمآور و مرموز مقابل هتل اورلوک رجوع نکند. همانجایی که در قسمت نخست، کار جک تورنس(جک نیکلسون) در پیچ و خم آن به پایان رسید و دیوید کودک و مادرش توانستند از ان بگریزند. بازی روانی رزی با آبرا در وسط آن هزارتو، و تک و پاتک این دو موجود(که نماینده دو قطب خیر و شر هستند) از جذابترین بخشهای فیلم است.
دگرگونی نهایی «دنی»(ایوان مک گگور)، برگ برندهی فلاناگان است تا بتواند تا آخرین دقیقه، ریتم کوبنده و پرهراس فیلم خود را نگه دارد و به تماشاگر اجازه پیشبینی پیشاپیش را ندهد.
واپسین سخنان دنی بسیار تکاندهنده است، وقتی آبرا از او می پرسد که آیا رزی آخرین نفر از آن موجودات شیطانی بود و او می گوید:
دنیا یک جای گرسنه است، یک جای شیطانی. شاید چیزهایی بدتر از او هم وجود داشته باشد.
گرچه فلاناگان تلاش می کند فیلمش را با یک روزنه نور به پایان ببرد و از همین رو، دن خطاب به آبرا می افزاید:
ولی آدمهای بیشتری مثل تو وجود دارند که جلوی امثال رزی می ابستند.
ضربالمثل مدرنی در آمریکا هست که می گوید:
اگر می خواهی دروغ بشنوی، اخبار را دنبال کن. اگر می خواهی حقیقت را بدانی فیلم ببین.
آیا دنبالهای بر فیلم پررمز و راز و پراستعارهی «درخشش» که معروفترین اثر سینمایی ژانر وحشت از کارگردانی مرموز به نام استنلی کوبریک بود، صرفا فیلمی سرگرمکننده برای علاقمندان زانر ترسناک است؟ آیا کدها و مباحث مطرحشده در دکتر اسلیپ، هیچ ارتباطی به نظریات و شایعات و تئوریهای پررنگی که در جامعهی آمریکایی و خود هالیوود، در زیرپوست جریان دارد، ندارند؟ آیا وجود محافل مخفی در بین «منتخبان» حوزههای مختلف در جامعه امریکا(از جمله ستارگان و بازیگران و سینماگران) که به مناسک رازآمیز و قربانی کردن مشغول هستند، صرفا یک افسانهی مدرن است؟
در یکی از مسمومترین و خبیثانهترین فیلمهای انیمیشن سه دههی اخیر هالیوود، یعنی «شرکت هیولاها»(2001)، در قالبی کودکانه و ظاهرا طنز، به صراحت ماجرای صنعت استحصال «ترس» از کودکان معصوم هراسان به تصویر کشیده شده است.
جالب اینجاست که مخازنی که «ترس» کودکان در این انیمیشن در آن ذخیره می شود، شباهت زیادی به فلاسک کذایی دارد که رزی در «دکتر اسلیپ» بخار حیاتی بدن کودکان قربانی را نگهداری می کند!
خط داستانی اصلی این انیمیشن تاریک و البته بسیار مهم، یعنی ترساندن کودکان و گرفتن عنصری از آ نها توسط کمپانیای که توسط موجوداتی ترسناک و غیرانسانی اداره می شود، به شدت یادآور اسطورهی «آدرنِوکروم»(adenochrome) است که چند سالی است بر سر هالیوود پرواز می کند. آدرنوکروم، هورمونی بسیار کمیاب است که در مقیاس بسیار کم در بدن انسان تولید می شود. گفته می شود این هورمون که در واقع ادرنالین اکسیده شده است، به طور خاص در وضعیت «ترس و گریز» توسط سیستم دفاعی بدن و در غدهی فوقکلیوی ترشح می شود تا در برابر ترومای جسمی و روحی از بدن محافظت کند. در واقع این هورمون، خصلت ترمیمی بسیار قوی روی بافتهای بدن دارد. نکته اصلی اما اینجاست که گفته می شود بیشترین میزان ترشح این هورمون در بدن کودکی است که به شدت ترسیده است! بله، به شدت یادآور انیمیشن کذایی «شرکت هیولاها» است. قاچاقچیان آدرنوکروم خون کودک را به واسطهی این که هنوز با بسیاری از سموم شیمیایی، الکل، نیکوتین و مخدرات آلوده نشده، مرغوبترین نوع می دانند. در یکی از گزارشهای اخیر حلقه وصل، در موضوع هزاران کودک یمنی مفقود شده در سرزمینهای اشغالی در دهه 1950، می خوانیم که محافل مخفی شیطانپرست در بین یهودیان، از دوران باستان کودکان غیریهودی را می دزدیدند و بعد از شکنجه و زخم زدن به پیکر کودک، خون او را از بدن استخراج می کردند.
اولین بار، «آلدوس هاکسلی»، فیلسوف و نویسندهی انگلیسیِ مبلغ دانش پنهان و عضو محافل سرّی ازوتریک بود که در کتاب سال 1954 خود با عنوان «بابهای مکاشفه» به کشف آدرنوکروم و کاربردهای روانی و جسمی آن در انسان اشاره کرد.
سپس «آنتونی برجس»، دیگر نویسندهی جنجالی انگلیسی بود که در ابتدای نوول سال 1962 خود با نام «پرتقال کوکی» به آدرنوکروم با عنوان «درِنکروم» اشاره کرد. جالب اینجاست که استنلی کوبریک از روی همین نوول، فیلمی به همین نام ساخت که به شدت جنجالی شد و نمایش ان در بسیاری از کشورها ممنوع. این فیلم پیشگویانه، در واقع یک پاد-آرمانشهر را به تصویر می کشد که دانشمندان با فناوریهای ترنس هیومانیسم، قصد دارند روان و جسم بشر را کنترل کنند. ترنسهیومانیسم بحث داغ این روزهای دنیای علم است.
اما نویسندهای که شهرت عمومی «آدرنوکروم» را رقم زد، خبرنگار و نویسنده آمریکایی هانتر تامسون بود که در نوول معروف خود «ترس و نفرت در لاس وگاس» به صراحت به این ماده و استحصال آن از بدن انسان زنده، اشاره کرد. تری گیلیام از روی همین نوول فیلم «ترس و نفرت در لاس وگاس» را در 1998 ساخت که «جانی دپ» در آن نقش اصلی را بازی می کرد.
جانی دپ از کسانی است که به شدت ظن استفاده از این هورمون توسط او مطرح شده است. طرفداران نظریهی رواج استحصال و مصرف آدرنوکروم در هالیوود معتقدند که جانی دپ دقیقا در اشاره به همین حقیقت، نام گروه موسیقی خود را «خونآشامان هالیوود» گذاشته است.
شاید نخستین بار، فیلم «I Come in Peace» ساختهی کریگ بکسلی در 1990 بود که ماجراهای آن حول موجودات بیگانهای می گشت با هدف به دست آوردن هورمونی حیاتبخش از بدن انسانها با نام «بارسی»، دست به شکار انسان می زدند.
جالب اینجاست که پلات اصلی قسمت دوم سریال انگلیسی « Lewis»(2008)، استحصال غدهی فوق کلیوی از بدن یک قربانی زنده با هدف به دست آوردن آدرنوکروم است.
فیلم «آدرنوکروم»(2017) ساختهی ترور سیمز، دقیقا بر محور فعالیتهای یک باند جنایتکار روانپریش است که انسانها را با هدف استخراج آدرنوکروم می دزدند.
چندی قبل، مگان فاکس، ستارهی زن هالیوود در مصاحبهای به صراحت گفت که او و نامزدش، مشین گان کلی(ستارهی راک)، در اجرای مناسک(ریچوال) خون یکدیگر را می خورند.[4]
البته این داستان «خونبازی»، داستان کمیاب و نادری در هالیوود نیست، کما این که برای مثال، «آنجلینا جولی» و شوهر اسبقش بیلی باب تورنتون، ویالهای حاوی خون یکدیگر را مثل گردنبند از گردن می آویختند.[5]
به هر حال، بعد از مصاحبهی خونی مگان فاکس، دوباره شایعات دربارهی وجود فرقهی «خون» در هالیوود داغ شد. عدهای فعالان شبکههای اجتماعی با جمعآوری تصاویر شماری از بازیگران هالیوود و مقایسه تصاویر انان با اختلاف زمانی ده، دوازده ساله، به این نکته اشاره کردند که این بازیگران نه تنها به طور طبیعی یک دهه یا بیشتر پیر نشدهاند، که حتی مثل مورد الایجاه وود، جوان2تر هم شدهاند!
معروفترین تصاویر از این جنس، مقایسه چهرهی بازیگر مرد فیلم پرفروش «تاپگان»(1986) یعنی «تام کروز» با بازیگر زن همان فیلم یعنی «کلی مکگیلیس» بعد از 32 سال باشد. در حالی که کلی مکگیلیس دقیقا یک زن میانسال با موهای سفید است، تام کروز گویی تغییر چندانی نکرده است. یا تصویر دیگری از او که او را در فیلم «جری مگوایر»(1996) با تصویرش سر صحنه فیلم « Mission Impossible Fallout»(2018) مقایسه کرده است.
در کنار این، بخشی دیگر از کاربران، عکسهایی از ستارگان سینما و موسیقی در دوران قرنطینهی کرونا منتشر کردند که چهرهی زرد و نزار اینها، تفاوتی فاحش با چهرهی شاداب و جوان مطبوعاتی ایشان دارد. این دسته از کاربران شبکه اجتماعی، این چهرههای نزار را مربوط به نرسیدن محمولههای آدرنوکروم در دوران محدودیتهای قاچاق انسان و به ویژه دوران ضربه خوردن شبکهی قاچاق انسان اپستین-مکسول بود.
چه همهی اینها را افسانه و شایعه بدانیم و چه دستکم حدی از حقیقت برای آن قائل باشیم، یک نکته قابل تردید نیست و آن این که در قرن بیست و یکم، هالیوود به طرز عجیبی و شگفتآوری به سمت عادیسازی و عادینمایی بحث «خونخواری» و ارایه تصویری مطلوب و حتی جذاب از خونآشامان رفته است.
مجموعه فیلمهای سری « Twilight»، که باب خونآشامی «عاشقانه» را با هدف تحتتاثیر قرار دادن مخاطبان نوجوان باز کرد تا دهها مجموعه تلویزیونی با این تم در 20 سال گذشته به یک طرف، جدیدا شاهد سری فیلمهای انیمیشن هموچون «هتل ترانسیلوانیا» و «ومپیرینا» با هدف مغزشویی کودکان نسبت به میراث خونخواران تاریخی چون آتیلا، کالیگولا و نرون هستیم.
[1] https://tvovermind.com/was-stanley-kubrick-murdered-because-of-eyes-wide-shut/
[2] https://thestudioexec.com/was-stanley-kubrick-murdered/
[3] https://www.newsweek.com/eyes-wide-shut-missing-footage-epstein-kubrick-death-1449108
[4] https://nypost.com/article/weirdest-celebrity-couple-courtships/
[5] https://www.usmagazine.com/celebrity-news/news/billy-bob-thornton-explains-blood-necklaces-with-angelina-jolie/