به گزارش حلقه وصل، محمد ساسان، دوست اینستاگرامی من بود و دوست واقعی برادرم و کلی دوست مشترک داریم. مستندساز و برنامهسازی که آمده حج برای همین کار. روز اول که رسیدم مدینه، یک استوری از مسجدالنبی(ص) گذاشتم. بلافاصله عکسی برایم فرستاد که فهمیدم او هم همان دور و بر است. قرار گذاشتیم. آدرس دادم که بیاید تا همدیگر را پیدا کنیم. قبلا هم را ندیده بودیم و از روی عکس قرار بود هم را بشناسیم. خلاصه اینکه آمد و شناختیم و نشستیم و نماز خواندیم و رفیق شدیم و اولین گپ سفر را با او نزدیک مزار پیامبر (ص) زدم.
یکی ـ دو روز بعد پیام دادم که برویم «مشربه ام ابراهیم». گفتم تا اینجا آمدیم حیف است سراغ حضرت نجمه و حمیده، مادر امام رضا (ع) و موسی بن جعفر (ع) نرویم. اصلاً پرسیدم که دوست دارد بیاید و گفت دوست دارم. بعد از یک قرار ناموفق بالاخره صبح سهشنبه بعد از نماز صبح و زیارت بقیع راه افتادیم.
«مشربه ام ابراهیم» را در عمره دانشجویی به ما نشان دادند. عربستان به رفت و آمد زائرین به آنجا خیلی حساس است و خلاصه چنان دیواری دور تا دورش کشیده که حتی نگاهی به قبرها هم نتوان کرد. حدود چهار و نیم کیلومتر از مسجدالنبی فاصله داشت. ماشینی سوار شدیم و رفتیم. پرنده پر نمیزد. در بسته بود. محمد هیکلش را انداخت روی در و هل داد. لای در باز شد، اما انگار پشتش چیزی بود که نمیگذاشت باز شود. زمینی بود خشک و خاکی، پر از قبر. یک گورستان کوچک. هرچه سر دواندیم، چیز خاصی ندیدیم. کارگری مشغول خرابکاری بود. محمد هر کاری کرد قبول نکرد راهمان بدهد داخل. ایام زیارتی مخصوص امام رضا (ع) بود و ما با یک روز تاخیر کنار مزار مادرش.
عقب کشیدیم. زیارتنامهای خواندیم و سلامی برای امام رئوف فرستادیم. حال هردومان گرفته شده بود، اما به روی هم نمیآوردیم. گرچه دلخوش از زیارت مادر و مادربزرگ حضرت رضا بودیم، اما حجم غربت و غریبی آزارمان میداد. فکر کردم امام رئوف هنگامی که مجبور شد به خراسان برود، اینجا آمده و با مادرش وداع کرده و این مدینه چقدر وداع دارد. یکی از یکی سختتر و جانسوزتر.
شب قبلش داشتم از حرم برمیگشتم که نزدیک هتل، رئیس کاروان را دیدم که سرپایین و با قدمهای کوتاه عازم حرم است. جلویش را گرفتم و سلام و علیکی کردیم. گفتم روضه رضوان را بستند. گفت رفتی؟ گفتم نشده تا الان. خیلی شلوغ است. گفت بیا برویم ان شاالله میشود. تمام درها را بسته بودند و فقط قسمت جلویی مسجد باز بود. از بابالسلام رفتیم داخل. روضه باز بود. اضافه شدیم به خیل جماعتی که منتظر بودند.
مسئولان حرم سه محوطه قبل از روضه درست کردهاند که یکی یکی باید داخلشان منتظر بمانی و هر یک ربع به محوطه جلویی میروی. حدود یک ساعت تحت فشار وحشتناک جمعیت منتظر ماندیم و یکی یکی جلو رفتیم تا بالاخره به روضه رضوان رسیدیم. رسولالله فرموده بین منبر و خانه من باغی از باغهای بهشت است، اما خوب میدانم پا گذاشتن در بهشت با بهشتی بودن فرق دارد.
مردهها و زندهها و التماس دعاگوها با سرعت بینظیری از جلوی چشمم رژه میرفتند. چند رکعت نماز خواندم به نیت همه و البته دوست عزیزی که برایم پیغام داده بود سالگرد مادرش رسیده و جایش سلامی به رسولالله بدهم. یک ربع وقت بود که در روضه بمانم، اما خیلیها جای نماز پیدا نکرده بودند. جایم را دادم به یک پاکستانی و چنان تشکری کرد که وجودم غرق شادی شد.
بیرون روضه صفی بود برای زیارت قبر رسول الله (ص). از نزدیکترین فاصله و این چند دقیقه چقدر خوشایند بود. آمدیم سمت بقیع. در کمال تعجب کسی نبود که آزارمان دهد. ایستادیم در بینالحرمین و زیارت بیمزاحمت و بیتشر و طعنهای کردیم. سرخوش و سرمست از این زیارت راه افتادیم سمت هتل. حاج آقای دهلوی، رئیس کاروان شروع کرد به تعریف. از اولین حج بعد از انقلاب در سال 58 و مسئولیت کپی پیام امام (ره) با دستگاه کپی قاچاق نزدیکی کوه ابوقبیس. رسیدیم هتل اما من مشتاقانه گوش میکردم و حاج آقا سر ذوق تعریف. چند دقیقهای هم ادامه دادیم، اما باید میرفتیم. فردا آخرین روز کاملمان در مدینه است.
امروز در مسجد النبی قرآنهای ترجمه فارسی دیدم. نمیدانم چند وقت است که ترجمه فارسی را اضافه کردهاند؛ چون تا سال 93 که برای بار آخر آمدم عمره، خبری از آنها نبود. در صفحه اول قرآن آمده «به دستور ملک عبدالله، خادم حرمین این قرآنها چاپ شده است.» چیزی فراتر از ترجمه است. شبیه یک تفسیر مختصر. هر صفحه تقریباً چند پاورقی دارد اما جالب اینکه آیههای تطهیر، منزلت، ولایت و ... هیچ توضیحی ندارند! نمیدانم مترجم توضیحی را لازم ندیده یا باز هم دستور خادم حرمین است.
معمولا دو ـ سه ربع که از نمازها به خصوص نماز صبح و عصر میگذرد، زائران توی حرم چرت میزنند. مسجد خانه مومن است، پس فکر میکنم کار بدی نمیکنند. فرشهای قرمز مسجدالنبی پر میشود از تنهای کوچک و بزرگ و سیاه و سفیدی که هر کدام به شکلی آسمان را روانداز و زمین را زیرانداز خود کردهاند. شروع کردم به قدم زدم در بین این جماعت به خواب رفته و مشغول پراسترسترین کار دنیا شدم؛ عکسبرداری مخفیانه. حقیقتا از این آسایش خوابیدهها در پناه رسول الله (ص) لذت میبردم. دوست داشتم تصاویر این آرامش را هم ثبت کنم.
علاوه بر این، امروز تجربه جدیدی هم داشتم. روزهای قبل و سفرهای قبل هیچ وقت بلافاصله بعد از نماز از مسجد بیرون نمیرفتم تا کمی خلوت شود. امروز ظهر اما عجله داشتم و در شلوغی بیرون زدم. منظره واقعا حیرتانگیز بود. چند ده هزار انسان ملوّن روی سنگفرشهای مرمری صحن جمع بودند و جنب و جوش میکردند. جماعت زنان و مردان به هم خورده بود و هر کس در جهتی میرفت. اینقدر جذب منظره بودم که یادم رفت چند تا عکس بدرد بخور از این وضع بگیرم. با ابراهیم که از توگو آمده بود و یک ترکمن اصیل با آن کلاههای جذاب گرفتم.
امسال اوضاع کار و کاسبی حتی برای بازاریان اطراف حرم هم کساد است. بحث افت ارزش ریال نیست. حجاج دیگر کشورها هم زیاد توی مغازهها دیده نمیشوند. با چندتاییشان صحبت کردم. میگفتند قیمتها بالاست. از ماشینهایی هم که در عمره مجانی زائران را از اطراف هتلها و حرم به مراکز تجاری میبردند، خبری نیست. فروشندهها التماس میکنند تا مشتری داخل مغازشان برود. مغازههای بزرگ با کلی زرق و برق که همه چیز دارند جز خریدار.
یکی دیگر از مواردی که توی این چند روز در مدینه مشهود بود، ترافیک روان و رعایت کامل حق تقدم با حجاج است. زیرگذرها و خروجیهای حرم ظرف هفت ـ هشت دقیقه بعد نمازها به وضع عادی برمیگردند. ماشینها هم از هر نوع و اندازهای توقف کامل میکنند تا حجاج رد شوند. خبری از بوق زدن نیست و شهر با این حجم از مسافر کاملا آرام است.
ساکهایمان را دیشب تحویل دادیم که زودتر از خودمان بروند مکه. وسایل احرام را گذاشتیم توی ساک دستی. چهارشنبه بعدازظهر لحظه وداع ما با مدینه است. فقط مدینه آمدهها میدانند که خداحافظی از مدینه چه وضع و حالی دارد. جوان پیر کن است دل کندن از شهر رسول الله. مو سفید میکند. داغ به دل میگذارد و خلاصه حاضری هرکار کنی که آن را به تاخیر بیندازی. من حاضر نبودم با کاروانهای مدینه بعد بیایم حج. اگر امروز میتوانم از خداحافظی مدینه بنویسم، فقط به شوق دیدن بیت الله است وگرنه نمیشد از زیر سایه رسولالله که عجیب توی این شهر حس میشود، جدا شد. معلوم نیست دوباره این شهر را میبینم یا نه. خبر ندارم تقدیرم چگونه رقم خورده و خواهد خورد، اما چه بیایم و چه نیایم فرقی نمیکند. باور قلبی دارم بخشی از دل تمام شیعیان جهان توی این شهر و دست منتقم پهلوی شکسته حضرت صدیقه امانت است و مگر نه اینکه حجة الله قرآن ناطق است و در آن آمده: «و تؤدوا الامانات الی اهلها»؟ باشد که باز بینیم، دیدار آشنا را. انشاالله!