به گزارش حلقه وصل؛ سلسله گزارشی از روزهای پر التهاب در افغانستان بعد از حملات یازده سپتامبر در سال ۲۰۰۱ و زمانی که طالبان قربانی بازی CIA و القاعده شدند را به روایت رضا گنجی روزنامهنگار که آن روزها در افغانستان حضور داشت را در چند قسمت از نظر خواهید گذراند.
(قسمت اول)
( قسمت دوم)
-------------------------
قسمت سوم ...
تسلط با کمترین تقلا، تجربهای که طالبها پیشتر هم داشتند
در آن سالها، طالبان برای شروع، نظم و امنیت را به قندهار همیشه در آشوب برگردانده بود. امنیت قندهار شهرتی شد برای فتح دیگر شهرها. خیلی ها اوضاع قندهار را مثال می زدند برای محق بودن طالب ها به حکومت. کمتر افغانی ای در آن اوضاع بهم ریخته ی افغانستان مایل بود که گمان بد کند به آنچه که داشت اتفاق می افتاد. سالها جنگ و هرج و مرج آنها را خسته کرده بود. خیلی ها شان دعا می کردند که خدا کند اینها همانی باشند که باید باشند. کسانی که بتوانند امنیت و آسایش و کمی رفاه بیاورند.
در آغازین روزهای جنبش طالبان با توجه به پیام ها و مطالبی که به صورت رسمی و غیر رسمی منتشر می شد، معدود افرادی می توانستند پی به دیدگاه های انحرافی آنها ببرند. مرزی بین طالبان و القاعده در اذهان مردم وجود نداشت. ما در افغانستان و در محافل رسمی، بیش از آنکه کنجکاو و مترصد فهم طالبان باشیم، درباره القاعده گپ می زدیم. القاعده که بر افغانستان و طالب ها چیره شد، به شیوه ی همه ی حاکمان مستبد، زیبا می گفتند اما زشت عمل می کردند. اصلا معلوم نبود که کدام پیام، پیام طالبان است و کدام یک توسط القاعده به طالبان دیکته شده است.
این متن یک پیام رادیویی است که در ۵ نوامبر سال ۱۹۹۶ از رادیو شریعت طالبان پخش شد.
طالبان، که از میان توده های مردم برخاسته اند، مبارزه خود را برای رهانیدن هموطنان خود از رنج و سختی، برای تضمین صلح و امنیت در سراسر کشور از طریق جمع آوری اسلحه، از بین بردن ملوک الطوایفی در گوشه و کنار کشور و ایجاد یک حکومت اسلامی نیرومند در افغانستان آغاز کرده اند
ملا امیر خان متقی وزیر موقت اطلاعات و فرهنگ طالبان در خطبه نماز جمعه می گوید که در حکومت اسلامی، دیگر ظلم و ستم، وحشیت یا خودخواهی وجود ندارد. در عوض، مساوات و تحقق شریعت رسول الله در گفتار و کردار وجود دارد ... و هر قدمی که دولت اسلامی برداشته است مطابق قانون شرع بوده ...
چرا افغان ها در آن فضای سنگین که شدیدا به نفع طالبان بود و هر روز مطالبی سرشار از فردایی بهتر منتشر می شد و یا وعده ی حکومتی اسلامی تر سر داده می شد، باید پی به نیات آنها می بردند؟ شاید اگر ما هم در موقعیت آنها بودیم همان کاری را می کردیم که کردند، پذیرش طالبانی با اقتدار که دیگر قرار نبود همچون رهبران در کابل بر سر قدرت با هم به جنگ بپردازند.
این یک واقعیت است که کسی فکر نمی کرد یک گروه کوچک در مدتی بسیار کوتاه بتواند بخش بزرگی از کشور را تصرف کند. طالبان با این موفقیت توانستند اصحاب رسانه های بین المللی را متقاعد کنند تا سر دوربین هایشان را به سمت افغانستان بچرخانند اما نمی داستند که جلوتر بجای لنز دوربین ها باید شاهد سو گیری لوله ها ی توپ و تفنگ هم باشند.
تمام مدتی که در افغانستان به سر می بردم سوال مشترکم از همه افغان هایی که می توانستند تحلیل درست و نزدیک به واقعیتی ارائه دهند این بود که طالبان چه کسانی بودند؟ آنها به واقع چند درصد از مردم افغان را نمایندگی می کردند و یا دارای چه میزان از نفوذ و قدرت بودند؟ القاعده، این میهمان ناخوانده، چقدر در بین مردم افغان دارای ارج و قرب است؟ آنها تا چه حد پذیرای محصولات فرهنگی، بینش سیاسی، مشی اقتصادی و یا شیوه ی نظامی این شبه نظامیان کم مایه اما پر سر و صدا بودند؟ و... و.
من زمانی جواب ها را دریافت می کردم که دیگر طالبان و القاعده ای در افغانستان بر صدر قدرت نبودند و اغلب گفته ها بیشتر به یک فریاد در گلو مانده شبیه بود تا یک تحلیل جامع به چرایی بر سر کار آمدن و یا مرام حکومتی این تندروها که اتیکت اسلامی را هم با خود یدک می کشیدند. هر کدامشان یک یا چند خاطره از تلخی های زمان طالبان تعریف می کردند و بعد من باید خودم جواب سوال هایم را پیدا می کردم. اینکه مجبور بودند طی مسافت قندهار تا هرات، چند بار به اجبار نماز بخوانند تا ثابت شود که مسلمان اند و یا بیشتر نیروهای طالبان از سرخورده ترین ها و عقده ای ترین های افغان بودند، خود بخشی از جواب بود اما کامل نبود.
چه جوابی بهتر از اینکه یک زندانی برایم تعریف می کرد که چون به زبان فارسی صحبت می کردم، به دید آنها کافر محسوب می شدم و بندی (زندان) شدم؟. او طالبان را ضد فارسی زبان ها می دانست.
اینکه در خواجه بهاالدین حتی برای سرپوش خانه های روستایی چوب را هم باید وارد می کردند جواب بود. وقتی در بدخشان بچه ها قوطی های نوشابه ای که می خوردیم را نزد خود به عنوان یک شیئ با ارزش نگه می داشتند جواب بود. تمسخر کارهای یومیه طالب ها در اداره یک شهر، جواب بود. چه پاسخی کامل تر از وجود مکتب های خانگی برای دختران بدور از چشم طالب ها آنهم برای سالها؟
البته که اجبار زنان برای پوشیدن برقه و رعایت کامل حجاب آنهم از نوع افراطی اش که هزاران بار در رسانه های بین المللی در قالب خبر و مستند و فیلم نمایش داده می شد و یا تیتر روزنامه ها و مجلات می شد، جوابم نبود چرا که در کشوری چون عربستان هم به مراتب بدتر از آن داشت اتفاق می افتاد اما هرگز با این کیفیت بدان پرداخته نمی شد. تادیب مجرمین و خاطیان از شریعت به شکلی که در رسانه ها شاهدش بودیم هم جوابم نبود چون زشت تر و خشن تر از آن، اکنون هم در بعضی از کشورهای به اصطلاح اسلامی ساری و جاری است. حرام بودن موسیقی و قدغن بودن نمایش شکل و هیأت انسان هم درک اش سخت نبود... د.
مهمتر اینکه همه ی آن چیزهایی که طالبان در افغانستان و در قالب شریعت ناب در حال انجام اش بود بر اساس جزوه ای بود که نسخه اصل اش را باید در ریاض و امارات و اسلام آباد و... و. پیدا می کردی. آنها با تلمذ در مکاتب وهابیون و سلفی ها و دیگر گروههای تندرو سنی، اژدهای دو سر شده بودند. اگر قرار بر نابود کردن ریشه های ترور و تروریسم بود باید سربازان آمریکایی را نه در لابه لای خرابه های افغانستان که در برج های سر به فلک کشیده ی بعضی از کشورهای عربی می یافتیم.
برای فهم بهتر اوضاع، باید به هر چیزی که رسانه ها مهم جلوه می دادند، وزن کمتری می دادیم، آن روزها همه چیز عجیب بود و عجیب تر برایم این بود که افغان ها کم جنگ ندیدند، کم ظلم نشدند، کم زخم نخوردند، کم مورد بی مهری قرار نگرفتند، اما چرا درباره ی طالبان با غیض حرف می زدند؟ چرا رنگ نفرت شان تا بدین حد پر رنگ بود؟ اینهمه نفرت تا چه میزان واقعی و تا چه اندازه محصول القائات بیرونی و یا کارکرد رسانه ای بود؟
افغان ها را آدمهای پیچیده ای نیافتم اما تا دلتان بخواهد یک سادگی زلال درون شان موج می زد. شاید از سر سادگی که ویژه گی جوامع سنتی است، حرف ها و سخن ها را زود باور می کردند و ملتهب می شدند. حضور رسانه ها در افغانستان کم بود اما همان میزان که بود گاهی به قد وحی برایشان نقش بازی می کرد. افغانها در دام رسانه ها افتاده بودند و کاری هم نمی شد کرد. این صید عاشق صیاد شده بود.
زندگی در سایه ی حکومت های دیکتاتور برای افغان ها تازه گی نداشت. آنها دهه ها و برای هر چند سال حاکمانی خود سر و خشن را تجربه کرده بودند. مدعی ترین حاکمان افغانستان در امر دموکراسی و رفاه اجتماعی و دینداری، کم بلا و مصیبت بر سر این جماعت فراموش شده نیاورده بودند که حالا بگوییم دوز خشونت و وحشی گری طالبان و القاعده در افغانستان چیزه دیگری بوده است.
آنچه به نظرم باعث می شد که هر حرکت خراش دار طالبان و القاعده صد چندان بزرگ تر دیده شود این بود که هرگز جامعه افغان آنها را از خودشان نیافتند و همواره به چشم یک جریان خارجی و غیر بومی به آنها نگریستند و هرگز نخواستند افغان واقعی در سیمای آنها تعریف و تعبیر شود. شاید در یک محاسبه غلط برای مدتی و آنهم از سر اجبار با آنها سر کرده باشند اما همانقدر که آزاد اندیشان و درست اندیشان دنیا، از تندروی های آن زمان طالبان و القاعده نفرت داشتند، عقلای افغانستان هم به همان میزان، بلکه بیشتر، خواهان ریشه کن شدن این بلای عظیم بودند.
ظهور و بروز طالبان، گروهی که به همت رسانه های بین المللی، خیلی بزرگ و وحشتناک نشان داده شدند، یک شبه اتفاق نیافتاد. بذری که بعضی از کشورهای همسایه، دول عربی و غربی در زمین افغانستان پاشیدند، بعدها محصول اش میوه ی تلخی شد که خودشان هم حاضر به خوردنش نبودند.
رضا گنجی / کارشناس علوم سیاسی
ادامه دارد ...