به گزارش حلقه وصل؛ سلسله گزارشی از روزهای پر التهاب در افغانستان بعد از حملات یازده سپتامبر در سال ۲۰۰۱ و زمانی که طالبان قربانی بازی CIA و القاعده شدند را به روایت رضا گنجی روزنامهنگار که آن روزها در افغانستان حضور داشت را در چند قسمت از نظر خواهید گذراند.
(قسمت اول)
-------------------------
قسمت دوم ...
نجات افغانها. نقشه ایرانی، اجرا آمریکایی.
آیا حمله به برج های دو قلو و کشتن سه هزار انسان بی گناه، همان درسی بود که القاعده وعده اش را سالها قبل به آمریکایی ها داده بود؟ آنها که بدنبال حداقل چهار میلیون کشته از زن و کودک و پیر و جوان آمریکایی بودند تا چه حد با این اقدام به هدف شان نزدیک شدند؟ این نظر مقبول است که یک حمله ی کوچک تروریستی نمی توانست دلیل کافی برای آمریکایی ها در یورش به افغانستان و عراق باشد. حضور مستقیم و فیزیکی در منطقه ای که دیگر تبدیل به قلب زمین شده بود، نیازمند بهانه ای بزرگتر از مبارزه با دیکتاتورهایی چون طالبان و صدام و حسنی مبارک و بن علی و... و. بود. القاعده با حمله به برج های دو قلو، احساسات جهانی را برانگیخت و بن لادن تبدیل به یک دشمن خطرناک برای بشریت شد. حالا همه چیز برای یک نمایش آمریکایی آماده بود.
درست است که طالبان به اندازه خودش شگفتی ساز بود اما بعضی وقت ها فکر می کنم که ما اصحاب رسانه ی حاضر در جنگ افغانستان، فرستاده نشده بودیم تا بفهمیم طالبان چه می کند. رفته بودیم که القاعده را رصد کنیم. ما افغانستان بودیم چون القاعده آنجا بود و القاعده خطری بود برای امنیت جهان و بخصوص برای امنیت آمریکا. ما آنجا نبودیم چون به ملت افغانستان، توسط عده ای متحجر و تندرو به نام طالبان ظلم می شد. ما آنجا بودیم چون منافع سفید پوستان در خطر بود. چون دو برج فرو ریخت و نزدیک به سه هزار آمریکایی کشته شد. غرب مشکلی به زندگی با حاکمان ظالم تا وقتی که امنیت شان را تهدید نکنند، ندارد. طالبان منهای القاعده هرگز نه تهدیدی برای آنها بود و نه ارزش اینهمه لشکرکشی نظامی و رسانه ای را داشت. اگر قرار بود ائتلاف جهانی برای ملت های مظلوم، آنهم به این سرعت شکل بگیرد که ما ملت های تحت ظلم با کیفیتی به مراتب اسفناک تر از افغانستان هم داشتیم که هرگز خون سربازی سفید برای نجات آنها ریخته نشد.
بن لادن، ماری بود در سبد بازیگوشی های آمریکا که حالا دیگر افعی شده بود و مهارش سخت. هنوز خیلی از سیاسیون و مردم عادی بر این باورند که بن لادن از خلق القاعده تا زمان مرگش در زمین آمریکا بازی کرد، درباره سیر صعود و سقوط بن لادن و القاعده ناگفته های بسیاری است.
اعلان جنگ علیه تروریسم توسط جرج بوش، نظم بین المللی جدیدی با محوریت غرب را تقویت می کرد. اتحاد در داخل و خارج میان قدرت های بزرگ بوجود می آمد و این موضوع جامعه جهانی را متقاعد می نمود تا پذیرای هژمونی آمریکا باشند. تن دادن قدرت ها به رهبری آمریکا در مبارزه با تروریسم و پرچمداری این حرکت، شاید بخاطر ضربه ای بود که آمریکایی ها از تروریسم دیدند اما دلیل قوی تر که هرگز متحدین به زبان نیاوردند این بود که خیلی از کشورها تصویر کاملی از نتیجه ی اعلان جهانی جنگ علیه تروریسم نداشتند و نمی دانستند که این اقدام تا چه اندازه می تواند برای آنها هزینه بردار باشد. مبارزه با تروریسم بین المللی در سایه آمریکا تبعات کمتری را برای آنها بدنبال داشت.
آمریکا با نیت گسترش نفوذ و توسعه طلبی در هفت اکتبر ۲۰۰۱ م/۱۳۸۰ هجری خورشیدی به بهانه از بینبردن القاعده، به مقر طالبان و القاعده در افغانستان حمله کرد. آنها از تجهیزات نظامی کاملی برای سرنگون کردن طالبان استفاده میکردند و گمانشان بر این بود که با داشتن این امکانات، سرنگون کردن طالبان نباید مشکل باشد. بعد از حادثه یازده سپتامبر کسی نمی توانست و یا نمی خواست مانع چنین اقدامی از سوی دولت آمریکا شود. هر گونه ضدیت با این حمله، اتهامات زیادی را متوجه اشخاص، دولت و یا دولت های ضد جنگ می کرد. اغلب دولت ها تنها تماشاگر این ماجراجویی نظامی بودند. ترس از واکنش آمریکایی ها آنها را از هر اقدامی بر حذر می داشت. آمریکایی ها با استفاده از رسانه های بین المللی چنان جوی را در راستای مبارزه با تروریسم در جهان بوجود آورده بودند که حتی یک سوال ساده می توانست برچسب حمایت از تروریسم را بهمراه داشته باشد.
کارشناسان نظامی ایران به کمک دستگاه دیپلماسی آمده بودند و در جلسات مشترک با طرف آمریکایی شرکت می کردند. اشراف اطلاعاتی ایران در منطقه بخصوص در افغانستان می توانست شرایط بهتری را برای اتخاذ تصمیم مناسب بوجود آورد.
هیلاری من (نماینده آمریکا در گروه «۲+۶») در شرح یکی از جلسات مشترک با طرف ایرانی چنین میگوید: «نماینده نظامی ایران نقشهای روی میز گذاشت و محلهایی را که آمریکا بایستی مورد هدف قرار میداد تعیین کرد. ما نقشه را گرفتیم و به نظامیان دولت آمریکا دادیم و همین شد استراتژی نظامیان آمریکا» باور این مطلب که استراتژی نظامی آمریکا در افغانستان توسط مردان نظامی ایران تبعین شده باشد تا حد زیادی سخت است اما شاید اطلاعات اندکِ سرویس های امنیتی و نظامی آمریکا از افغانستان و راستی آزمایی آنها در نقشه ها و نیت های ارائه شده از سوی نظامیان و سیاسیون ایران آنها را مجاب کرده باشد که به طرح های طرف شان تن بدهند. اینکه بعدها نظامیان آمریکا تا چه اندازه بر اساس همان نقشه ها عمل کرده اند مشخص نیست.
اندکی بعد، ایرانیها نشان دادند که استراتژی شان در مقابله با تروریسم بسیار کارآمد است. صحت این ادعا خیلی زود بر همگان معلوم شد چراکه در ۱۲ نوامبر ۲۰۰۱ م، جبهه شمال موفق شد کابل را با کمترین درگیری تصرف کند. یک پیروزی بزرگ برای ملت افغان که با نیروها و تجهیزات نظامی آمریکا و متحدان اش و با هوش ایرانی رقم خورده بود.
جمیز دابینز نماینده ویژه آمریکا در امور افغانستان در روزنامه واشنگتن پست نوشت: «هیچیک از شرکتکنندگان به اندازه ایران موثر نبودند.» اعترافات جمیز نماینده ویژه آمریکا حکایت از نهایت همکاری ایران در موضوع افغانستان دارد. سطحی از همکاری که تا به امروز به صورت کامل و جامع رسانه ای نشده و برای بسیاری از مقامات و مردم دو ملت ایران و آمریکا پوشیده مانده است. هنوز معلوم نیست که آمریکایی ها تا چه حد از توان، قدرت و نفوذ نیروهای امنیتی، نظامی و سیاسی ایران در سرنگونی طالبان و شکست نیروهای القاعده بهره برده اند.
کشف آنچه در جلسات فی ما بین مردان تصمیم ساز دو دولت ضد طالبان و القاعده گذشت سخت است اما آنچه که از شواهد امر پیداست سطح همکاری بیش از انتظار بوده و گویای این مطلب است که تهران گامی مثبت، فراتر از حد انتظار در حل این مشکل جهانی برداشته است. اینکه چه زمانی فاکتور هزینه های انجام شده توسط دولت ایران برای طرف آمریکایی ارسال خواهد شد هنوز معلوم نیست. هر چند بعدها سفیر وقت آمریکا در افغانستان در یک اقدام پیش دستانه صحبت از ارسال فاکتور هزینه های صورت گرفته توسط دولت آمریکا بخاطر حذف دشمن ایران در همسایگی اش یعنی طالبان و القاعده به میان آورده است.
ایران به عنوان یکی از حامیان اصلی برقراری صلح در افغانستان به آن اندازه که شایستهاش بود، قدر ندید. خیلی از کشورهای غربی تلاش ایران در ایجاد ثبات سیاسی در افغانستان را یا ندیدن و یا نخواستند که ببینند، آنها هرگز در رسانه هایشان از دولت ایران به عنوان یک حامی جدی در سرنگونی حکومت جهل نام نبردند. آنها به مردمشان واقعیت ها را نگفتند. آندسته هم که از سطح همکاری ایران و آمریکا مطلع بودند، خوشبینانه آب شدن یخ رابطه دو کشور همراه با لغو بسیاری از تحریم ها را پیش بینی می کردند. عده ای هم بر این باور بودند که دنیا دیگر متقاعد شده است که ایران حامی گروههای تروریستی و جریان های رادیکال نیست اما آمریکا در همان حال که از مشاورههای دولت ایران برای سرنگونی طالبان و القاعده و استقرار نظام جدید سود میبرد، حاضر نشد نام ایران را از فهرست کشورهای حامی تروریسم کنار بگذارد.
ادامه دارد ...
رضا گنجی / کارشناس علوم سیاسی