به گزارش حلقه وصل، «سرباز کوچک امام» عنوان کتابی است از فاطمه دوستکامی که به خاطرات مهدی طحانیان، جوانترین آزاده جنگ تحمیلی از دوران کودکی تا به امروز میپردازد. نگارش این اثر از تیرماه سال 88 آغاز شد و ماحصل گفتوگوی بیش از 300 ساعته نویسنده با راوی کتابی است خواندنی از زبان یکی از اسرای هشت سال دفاع مقدس.
مهدی طحانیان، به عنوان جوان ترین اسیر جنگی در زمان اسارتش به شدت مورد توجه بعثیها بود؛ از این جهت خاطرات او ماجراهای تلخ و شیرینی را به همراه دارد. نقطه اوج این اتفاقات ماجرای امتناع او از مصاحبه با «نصیرا شارما»، خبرنگار بیحجاب هندی است.
این اثر برای نخستینبار در سال 92 به چاپ رسید و تا سال گذشته، تنها پنج چاپ از این اثر روانه بازار کتاب شد. در ایام پایانی سال 96، تقریظ مقام معظم رهبری بر این اثر منتشر شد. ایشان در این تقریظ فرمودهاند: «سرگذشت این نوجوان شجاع و با هوش و صبور در اردوگاههای اسارت، یکی از شگفتیهای دفاع مقدّس است؛ ماجراهای پسربچّه سیزده چهارده سالهای که نخست میدان جنگ و سپس میدان مقاومت در برابر مأموران درندهخوی بعثی را با رفتار و روحیهای اعجابانگیز، آزموده و از هر دو سربلند بیرون آمده است. دلْ بر مظلومیّت او میسوزد ولی از قدرت و تحمّل و صبر او پرمیکشد؛ این نیز بخشی از معجزه بزرگ انقلاب اسلامی است. در این کتاب، نشانههای خباثت و لئامتِ مأموران بعثی آشکارتر از کتابهای مشابهی است که خواندهام. بههرحال این یک سند باارزش از دفاع مقدّس و انقلاب است؛ باید قدر دانسته شود.
خوب است سستپیمانهای مغلوبدنیاشده، نگاهی به امثال این نوشتهی صادقانه و معصومانه بیندازند، شاید رحمت خدا شامل آنان شود».
بنا به گفته مسئولان انتشارات پیام آزادگان، کتاب حاضر پس از انتشار تقریظ مقام معظم رهبری با استقبال خوبی از سوی مخاطبان همراه بوده است؛ به طوری که در حدود یکماه گذشته 11 چاپ از این اثر(بیش از 27 هزار نسخه) منتشر و به فروش رفته است.
در بخشهایی از این کتاب میخوانیم: در شرایط اسارت هم پیروز میدان، من بودم. عراقیها چندین بار این کار را انجام دادند اما درس نگرفتند. احساس میکردند که اگر تهدیدم کنند کوتاه میآیم و تن به خواسته آنها میدهم. اما هر بار که من و چند نفر دیگر از اسرا را که سن کمی داشتند با خود به این طرف و آنطرف میبردند، داستانی بود.
هربار که نقشههایشان شکست میخورد ما چهار نفر رزمنده نوجوانی را که در اختیار داشتند تهدید به مرگ میکردند. برای اولین بار و پس از آنکه جواب محکمی دادم دست و پای من و سه نوجوان دیگر را که همراه خود آورده بودند بستند و نزدیکی خاک ایران آوردند. ما را در کنار خودروی جیپی که آتشبار «کاتیوشا» بر روی آن نصب شده بود گذاشتند و لولههای کاتیوشا را به سمت ایران تنظیم کردند. سپس خودشان چندین متر آن طرفتر رفتند تا در امان باشند چون آتش عقبه این سلاح بسیار شدید است و هر بار که شلیک میشود زمین را میلرزاند.
حدود 40 فروند موشک از این کاتیوشا شلیک کردند. در هر شلیکی خاکهای رملی زیر پایمان که بسیار هم داغ شده بود بر روی بدنمان مینشست و احساس سوزش میکردیم. وقتی گلولههایشان تمام شد چهار نفری به هم نگاه کردیم. تمام هیکلمان پر از خاک شده بود و فقط سفیدی چشممان معلوم بود. برای همین کلی خندیدیم.اما عراقیها تهدید کردند که اگر دفعه بعد این حرفها را بزنی شما را به گلوله کاتیوشا میبندیم و شلیک میکنیم.