به گزارش حلقه وصل، با هجوم امواج شبهات و اشکالات مکاتب التقاطی و غیروحیانی پس از انقلاب اسلامی و مضاعف شدن این هجمه ها در سالهای اخیر شایسته است نخبگان حوزه و دانشگاه بررسی ادله عقلی و نقلی بحث پراهمیت حکومت اسلامی و ولایت فقیه را با نگاهی نو و متناسب با فضای جدید جامعهی جهان اسلام و جامعهی جهانی مورد بررسی و کنکاش قرار بدهند. در همین راستا سلسله دروس استاد آیت الله محسن اراکی که هر دو مکتب نجف و قم را درک کردهاند، میتواند ارائه دهندهی بینشی نو و دقیق در این باب باشد.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ الصَّلَاةُ عَلی سَیدِنَا مُحَمَّدٍ وَ عَلَی أَهْلِ بَیتِهِ الطَّیبِینَ الطّاهِرِینَ
مروری بر استدلال قبل
در تقریر استدلال به عبارت "فاتوا منه ما استطعتم" چنین بیان میشود که روایت میفرماید اگر به شما دستوری دادم یا اگر به شیئی امر کردم آنچه از آن را میتوانید اتیان کنید. با توجه به اینکه مجتهد متجزی مقداری از فقه را میداند و علم جزئی دارد (فقیه جزئی است) این مِنْهُ مَا اسْتَطَعْتُمْ شامل او هم میشود. به این شکل که مراد از شیء، مأمور به است و اینجا مأمور بهما تبعیت از فقیه در مسئله ولایت امر است. مانند این است که گفته شود بر شما واجب است که فقیه را در عصر غیبت اطاعت کنید. این وجوب اطاعت از فقیه در عصر غیبت در صورتی که دسترسی به فقیه جامع الشرایط مطلق نداشته باشیم؛ بیان میشود «فَأْتُوا مِنْهُ مَا اسْتَطَعْتُمْ» پس از این وجوب تبعیت از فقیه آنچه را که میتوانیم انجام دهید. در صورت عدم دسترسی به فقیه مطلق آنچه را که از امتثال این امر میتوانیم این است که از آن فقیه میسور یا از آن فقیه متجزی اطاعت کنیم؛ آنکسی که علم جزئی به فقه دارد.
پاسخ به یک سوال
اینجا ممکن است که یک إن قلتی بیان شود و آنهم اینکه «منه» در «فَأْتُوا مِنْهُ مَا اسْتَطَعْتُمْ» به شیء برمیگردد؛ یعنی شیء در اذا امرتُکم بشیء ظهور در متعلّق دارد؛ اگر امر به شیئی کردم یعنی به متعلق حکم و اگر همۀ آن متعلق حکم مقدور نبود و تنها برخی از آن مقدور بود به آن مقدار مقدور، عمل و امتثال کنید. این یعنی فعلی که وجوب به آن تعلق میگیرد.
در اینجا بحث ما در فعلی متعلق وجوب نیست بلکه در موضوع فعل است؛ فعل خودِ اطاعت و پیروی است بحث ما در تبعیت نیست بلکه بحث ما در مَن یُتبَع است آن فقیهی که اتباع از او واجب است. موضوع خارجی است، یک فقیهی است که موضوع جزئی است و دست ما از فقیه کلی و مطلق کوتاه است حال یک فقیه مسلط به فقاهت جزئی داریم. این فقیه به فقاهت جزئی موضوع تکلیف شده در اینجاست و نه متعلق تکلیف. ظهور روایت هم در تجزیه در متعلق است؛ یعنی اگر همه متعلق مقدور نبود اما جزئی از آن مقدور بود شما به آن جزء رو بیاورید، مثلاً اگر نتوانستیم همه نماز را بخوانیم به دلیل اینکه برخی از اجزای نماز برای ما غیرمقدور است در این صورت به آن مقدار مقدور عمل کنیم. در مثل صلاة این موضوع در متعلق حکم میآید، متعلق حکم یعنی فعلی که حکم به آن تعلق میگیرد. پس اگر ما فعلی داشتیم که حکم به آن تعلق گرفته است این فعل ذو اجزا است حال اگر نتوانستیم همه اجزای این فعل را انجام دهیم طبق روایت باید برخی یا قسمتی از آن را که مقدور است اتیان کنیم. به دلیل اینکه کل همه اجزا غیرمقدور است شما همه را ترک نکنید و بخش مقدور آن را انجام دهید.
جواب ما این است که ما برای موضوع دو معنا و دو مفهوم وجود دارد؛ یک موضوع برای اینکه بیان میکنیم موضوع حکم عبارت از خود مکلف است. قطعاً نظر روایت به موضوع حکم به این معنا نیست به دلیل اینکه به موضوع این حکم در «امرتکم» با ضمیر «کم» اشاره شده است؛ «فَأْتُوا مِنْهُ مَا اسْتَطَعْتُم». پس فأتوا منه قطعاً مراد مکلف نیست بلکه خطاب به مکلف است؛ به مکلف گفته میشود از آنچه به تو امر شده است آن مقدار را که میتوانی اتیان کن. اینیک معنا از موضوع است که قطعاً مراد نبوده و متعلق فأتوا نیست.
یک موضوع دیگر هم وجود دارد که به یک معنای دیگر است و آن موضوع به معنای متعلق المتعلق است؛ مثلاً گفته میشود که «وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبیلاً وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمین» در اینجا حِجّ که همان فعل است متعلق است. اما این حِج حِج البیت است و در اینجا بیت متعلق المتعلق است. یا مثلاً در آیه دیگر میفرماید: «إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَى الْمَرافِقِ» بعد از عبارت «فَلَمْ تَجِدُوا ماءً» استفاده میکنیم که در تَوَضّئ بالماء، ماء متعلق المتعلق است. خود وضو متعلق حکم است اما وضو را باید با آب انجام داد. یا در موضوع تیمم فرمود: «فَتَیَمَّمُوا صَعیداً طَیِّباً» وجوب، وجوب تیمم است، تیمم متعلقُ الوجوب و متعلق الحکم است اما صعیداً متعلق المتعلق است. اگر تبعیض در متعلق المتعلق متصور شد، اگر متعلق المتعلق ما دارای اجزا بود، مثلاً خود متعلق دارای اجزا و ذو اجزا نبود اما متعلق المتعلق ذو اجزا بود. همان حکمی که در متعلق میآید در متعلق المتعلق هم همان حکم جاری است. یعنی فأتوا منه همانطوری که شامل متعلق میشود شامل متعلق المتعلق هم میشود. آنهم امرتکم بشیء است؛ آن شیئی که به آن امر شده است توضئ بالماء است. حال اگر توضئ تجزیه نداشت اما بالماء تجزیه بود همانطوری که فأتوا منه متعلق را شامل میشود متعلق المتعلق هم تبعاً متعلق است. اگر متعلق المتعلق قابلتجزیه بود بازهم همین حرف میآید که «فَإِذَا أَمَرْتُکمْ بِشَیءٍ فَأْتُوا مِنْهُ مَا اسْتَطَعْتُمْ»؛ یعنی این شیئی که متعلق را میرساند هم خود متعلق را میرساند و هم متعلق المتعلق را، یا همانطوری که توضئ مأموربه است توضئ بالماء هم مأموربه است. پس اگر متعلق المتعلق هم قابلتجزیه بود باید این منه در فأتوا منه؛ متعلق المتعلق ما استطعتم باشد.
متعلّق حکم در فأتوا منه ... چست؟
حال در این موضوع؛ آنچه متعلق حکم است اطاعت است یعنی اطاعت و تبعیت یا ولایت فقیه در عصر غیبت واجب است. متعلق حکم، وجوب اطاعت از فقیه در عصر غیبت است، خود اطاعت متعلق حکم به وجوب است. مثلاً فرمود فارجعوا که متعلق به امر رجوع است و به معنای تبعیت و اطاعت است. این فارجعوا وجوب رجوع را میرساند، این رجوع متعلق است و متعلق المتعلق رجوع، فقیه است؛ «فَارْجِعُوا فِیهَا إِلَى رُوَاةِ حَدِیثِنَا فَإِنَّهُمْ حُجَّتِی عَلَیْکُمْ وَ أَنَا حُجَّةُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ». فارجعوا إلی رواة، فارجعوا إلی فقیه و عالم. خود رجوع تبعیضپذیر نبوده و تجزیه ندارد اما آنچه تجزیهپذیر است عالم است؛ به این معنا که علم به تمام الفقه داریم و عالم به بعض الفقه. حال عالم به بعض الفقه که متعلق المتعلق است اگر این موضوع تجزیهپذیر بود باز این فأتوا منه ماستطعتم شامل او هم خواهد شد. بیان میشود که ارجعوا إلی الرواة و الفقیه واجب است، اما ارجعوا إلی الفقیه کامل الفقه مقدور نیست اما رجوع به فقیه ناقص الفقه و جزئی مقدور است. آن وقت در اینجا گفته میشود که فأتوا منه ما استطعتم، فأتوا از این وجوب رجوع به فقیه. اینجا منظور «ما استطعتم» رجوع به فقیه جزئی است.
توسعه حکم از فقیه مطلق به فقیه متجزی در همه ادله
در این قسمت بحث یک إن قلتی وارد است؛ اگر ما به این روایت تمسک کردیم و بیان کردیم که این روایت شامل تجزیۀ در فقه هم میشود به این معناست که عالم به بعض الفقه هم عالم است و یک علمی دارد؛ او عالم مطلق و عالم به کل فقه نیست اما عالم به بعض فقه است. آن وقت این فأتوا منه ما استطعتم حاکم میشود بر ارجعوا إلی الرواة و الفقیه در آن روایات را به من یعرف بعض الاحکام توسعه میدهد. یا در مقبولۀ عمر بن حنظله که فرمود: «قَدْ رَوَى حَدِیثَنَا وَ نَظَرَ فِی حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا وَ عَرَفَ أَحْکَامَنَا فَلْیَرْضَوْا بِهِ حَکَماً فَإِنِّی قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیْکُمْ حَاکِماً» اما آیا این معنا را میدهد که نظر فی کل حلالنا و حرامنا یا عَرَفَ کل احکامنا؟ اما به چنین شخصی دسترسی نداریم اما کسی را داریم که عرف بعض احکام. این روایت که میفرماید «فَأْتُوا مِنْهُ مَا اسْتَطَعْتُمْ» به این منزله است که بیان کند «من عرف بعض احکامنا کمن عرف کل احکامنا فأتوا منه ما استطعتم» اگر بیان کردیم که این «فَأْتُوا مِنْهُ مَا اسْتَطَعْتُمْ» و این منه و شیء میتواند متعلق المتعلق را هم شامل شود و اگر در متعلق المتعلق تصور تجزیهای کردیم یعنی متعلق المتعلق چیزی بود که میشد آن را تجزیه کرد [پس شامل مجتهد متجزی هم میشود.]
البته مراد از تجزیه، تجزیه عرفی است. بنابراین؛ اگر ما چنین بیان کردیم که این «فَأْتُوا مِنْهُ مَا اسْتَطَعْتُمْ» نظر به متعلق المتعلق هم دارد همانطور که نظر به متعلق دارد پس اگر متعلق المتعلق هم به هر نحو عرفی -و نه عقلی- تجزیهپذیر بود لا شک در اینکه معرفة الاحکام تجزیهپذیر عرفی است. در اینجا متعلق المتعلق ما به شکلی تجزیهپذیر است پس «فأتوا منه ما استطعتم» شامل میشود و اگر شامل شد به این معناست که با شمول خود در موضوعی که میفرمود ارجعوا إلی رواة یا آن دلیل که میفرمود من عرف احکامنا را در این مورد شامل میکند؛ در موردی که عدم قدرت بر معرفت کامله و فقیه کامل المعرفة بود ما استطعتم آن را شامل میشود.
در این مسئله هم تمسک عام در شبهۀ مصداقیه نیست بلکه دلیل توسعه میدهد؛ مانند این است که بیان کند «اکرم العلما» و بعد دلیلی بیان کند که «زید عالم». در اینجا زید عالم در دلیل دیگر، جای شبهه عام در شبهه مصداقیه نیست و این دلیل حاکم رافع شبهه است. در اینجا هم همین را بیان میکنیم که «فَإِذَا أَمَرْتُکمْ بِشَیءٍ فَأْتُوا مِنْهُ مَا اسْتَطَعْتُمْ» مانند این است که بیان کند؛ «ما یستطاع من الشیء بحکم کل الشیء» ما میگوییم مضمون روایت این است که «ما استطاع من الشئ حکمه حکم کل الشیء».
نقش عرف در تبین معنای فقیه
اگر ما قائل شدیم که عُرف، فقه یا فقیه متجزی را بعض الفقیه هم میداند یعنی فقیه قابل تبعیض است. این فقیه جزئی است، فقیه است اما فقیهی به بعض الفقاهة. اگر بیان شد که بعض الفقاهة در این فقیه متحقق است آن وقت این میشود منه ما استطعتم من الفقاهة؛ پس اگر به فقاهت کامل دست پیدا نکردید پس فأدرکوا منه ما استطعتم در آن کسی که یرجحون فیه.
اگر آن شیء چیزی بود که عرفاً قابلتجزیه بود، اذا امرتکم بشئ یعنی امرتکم به أن تتبع الفقیه یعنی یجب اتباع الفقیه. بعد ما این فقیه را در نزد عرف بیان کنیم که این فقیه در فقه جزئی است در او بعض الفقاهة است. بهعبارتدیگر اگر اینطور بگوییم که اتبع الفقیه این معنا را میدهد که یجب أن یکون من یتبع واجد اللشرط للفقاهة پس یعنی یجب وجود الفقاهة فی من یُتَّبع. حال اگر بیان کردیم که این کسی که فقیه جزئی است عرفاً در او بعض الفقاهة هست. اگر فقیه فیه بعض الفقاهة بود این شرط ما فقاهت است و خود این شرط دارای مراتبی است؛ یکمرتبۀ آن مرتبۀ کل الفقاهة و یکمرتبۀ آن مرتبۀ بعض الفقاهة است. البته اگر بیان کنیم خود شرط جز متعلق بوده است.
ما بیان میکنیم که وقتی فرمود اتباع فقیه واجب است اگر معنی ارجعوا فیها إلی رواة حدیثنا این معنا را میدهد که در فی من یتبع شرطی معتبر است، اگر بیان کرد که در صلاة شرط وضو معتبر است حال اگر شما در وضو نتوانستید همه وضو را بگیرید این فأتوا میآید؛ مثلاً میتواند وضو بگیرید اما مقداری از بدن زخم است و مقداری از آن قسمت که زخم است را نمیتوان وضو گرفت. حال در صورت شرط متعلق میتوان گفت در اینجا فقاهت شرط وجوب اتباع است. وقتی بیان کردیم که برگشت متعلق المتعلق به خود متعلق است، پس متعلق المتعلق در اینجا برگشتِ شرط فقاهت به شرط در اتباع است؛ یعنی یجب اتباع لمن یشترط الفقاهة. آن وقت شرط فقاهت به خود متعلق برمیگردد یعنی خود متعلق که وجوب در رجوع است مشروط به فقاهت من یرجع إلیه است. شرط خود رجوع و متعلق میشود آن وقت شما از این شرط متعلق همه آن را نمیتوانید به دست بیاروید اما برخی از آن را میتوانید به دست بیاورید پس میفرماید: فأتوا منه ما استطعتم.
وصلی الله علی محمد و آله و سلم