به گزارش حلقه وصل، «اگر میشد به بادبادکها طناب بست» برداشتی آزاد از خاطرات دوران نوجوانی «سیدآزادگان» سید علیاکبر ابوترابی است که توسط «زهره علیعسگری» به نگارش درآمده و توسط انتشارات پیام آزادگان به چاپ رسیده است..
سید علیاکبر ابوترابی دوره دبیرستان را در مدرسه حکیم نظامی، رشته ریاضی خواند. همان روزها بود که برای رفتن به دبیرستان نیروی هوایی و خلبان شدن مشتاق شده بود. بعد از این که از رفتن به نیروی هوایی منصرف شد، درسش را ادامه داد.
او در تاریخ 26 آذر 1359 به اسارت دشمن بعثی درآمد، رفتار سید علیاکبر ابوترابی در اسارت باعث محبوبیتش در میان اسیران ایرانی شده بود. رفتارش حتی با عراقیها آنقدر خوب بود که بعد از مدتی کمی بین آنها هم مورد احترام قرار گرفت. اسیران، او را هدیه خدا میدانستند.
همچنین کتاب «کلاه قرمزیها» خاطرات بدون اغراق و صادقانه «شیخ عبدالکریم کریمپور» آزادهای روحانی از اهالی «نجفآباد» اصفهان است که توسط زهره علیعسگری به نگارش درآمده است.
شیخ عبدالکریم کریمپور نیز مانند بسیاری از نوجوانان روزهای جنگ توانست با دستکاری شناسنامهاش خود را به جبههها برساند و در خیل عاشقان دفاع مقدس حضور داشته باشد. شیخ عبدالکریم پس از حضور در چندین عملیات، سرانجام در شهریور1364 به اسارت نیروهای دشمن درآمد و در حدود 6 سال از بهترین لحظههای عمر خود را در غربت اسارت سپری کرد. آنچه در خاطرات این آزاده مورد توجه است، حرفهای زلال و معصومانه و خوابهای صادقانهای است که شاید در وهله اول باورپذیری آن کمی دشوار به نظر برسد؛ اما شیخ عبدالکریم کریمپور و خوابهایی که تعبیر میشد چنان مورد تأیید دیگر آزادگان هماردوگاهی قرار دارد که جای هیچگونه شک و شبههای در واقعیت امر باقی نخواهد گذاشت.
در بخشی از کتاب آمده است:«دیدیم یک شیلنگ باریک سِرُم از سوراخ قفل درِ زندان وارد شد. از جایمان بلند شدیم ببینیم چیست. یکی از بچهها پشت در بود و با نجوا میخواست به ما بفهماند که مقداری آب قند داخل یک ظرف سرم ریخته و لولهاش را فرستاده داخل تا ما آن را بمکیم. به نوبت، سر شیلنگ را در دهانمان میگذاشتیم و مقداری آب قند میخوردیم ولی آنقدر نبود که سیر شویم. همین که میآمدیم مزهاش را بفهمیم، باید میرفتیم کنار و جایمان را به یک نفر دیگر میدادیم. بعضی وقتها هم چندتا بیسکویت داخل آب حل میکردند و ما از شیلنگ آن را مک میزدیم. من وقتی لوله در دهانم بود و میمکیدم به این فکر میکردم که بچهها با چه دردسری شیلنگ گیر آوردهاند و با چه دردسرهای بیشتری، دور از چشم عراقیها آن را به ما میرسانند؛ از خطر این کار برای آنها میترسیدم.»انتشارات پیام آزادگان افتخار دارد خاطرات بیتکرار آزادگان را پس از راستیآزمایی به چاپ برساند.
کتاب «لبخند گمشده» خاطرات آزاده و جانباز 70 درصد «اسداله گرامی» است. زادگاه این آزاده جانباز اگر چه در آبادان است اما از آنجایی که از سن 5 سالگی به همراه خانواده خود به اصفهان آمدند و در آنجا ساکن شدند، ایشان را به عنوان یک آزاده اصفهانی میشناسند.
اسداله گرامی در سال 1359 در نفتشهر به اسارت نیروهای عراقی درآمد و به مدت 10 سال از بهترین سالهای جوانی خود را در اردوگاههای عراق سپری کرد. اکنون این آزاده صبور و شجاع علاوه بر اینکه جانباز اعصاب و روان هستند به دلیل تبعات حاصل از دوران اسارت از بیماریهای گوناگون از جمله بیماری گوارشی نیز رنج میبرند. اسداله گرامی اگر چه خودش در طول مدت اسارت، سرشار از رنج و درد بود اما به تأسی از مقتدای آزادگان، مرحوم ابوترابی متوجه شد که فقدان نشاط برای آزادگان تا چه حد مخرب است از این رو با حضور در تئاترهای کمدی اردوگاه موجبات شادی دیگر اُسرا را فراهم میکرد.
در بخشی از این کتاب آمده است:«صدای پایکوبی عراقیها که خوابید، یواشیواش ناله مجروحان و همهمه مبهمی فضا را پر کرد. حبیب که مشهدی بود و شانههای پهنی داشت، گلوله شانهاش را سوراخ کرده بود. آنها زودتر از ما به بعقوبه آمده بودند و ظرف چند روز به خاطر گرما و عدم شستوشو، زخم پر از کرم شده بود. کرمها توی گوشت و خون او میلولیدند.بچهها بزاق را توی دهانشان جمع میکردند و مدتی نگه میداشتند تا چسبندگی پیدا کند، بعد بزاق را با دقّت روی انگشت اشاره جمع میکردند و توی سوراخ کتف حبیب فرو میکردند تا کرمها به بزاق بچسبد و آنها را بیرون بکشند.
بعضی از کرمها چنان چسبیده بودند که ترفند آب دهان و انگشت هم کارگر نمیافتاد. وسایل شخصی که همراهمان بود گرفته بودند، هیچکس چیزی نداشت. دنبال چیزی میگشتیم که توی جدال با این کرمها به کار ببریم. زرورق سیگاری گوشه سالن پیدا شد و این بار زرورق را به آب دهان آغشته کردیم...»
«من، داود، علی» خاطرات «عباس شهریاری» آزادهای از خانوادهای مذهبی است که در 3 فصل توسط خودش به نگارش درآمده است. شهریاری اصالتی« خوانساری» دارد، اما از سالهای نوجوانیاش در تهران زندگی کرد. نوجوانی او نیز همانند اغلب همنسلیهایش به انقلاب گره خورده بود. او پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی به سپاه پاسداران انقلاباسلامی پیوست، در سال 1362برای آموزش نیروهای لبنانی اعزام شد. پس از بازگشت از لبنان در بهمنماه همان سال همسر باردار و دو فرزندش را به دست خدا سپرد و به جبهههای جنگ پیوست. عباس شهریاری در بهمن ماه سال 1362 در جریان عملیات آبی، خاکی و دشمنشکن خیبر به اسارت نیروهای دشمن درآمد و 7 سال ناگزیری اسارت را در کنج اردوگاههای غربت صبورانه و سربلند تاب آورد. درحالیکه خانوادهاش مشغول تدارک اولین سالگرد شهادت ایشان بود، نامهای که فقط عنوانی از او داشت، مژده زنده بودنش را با خود به ارمغان آورد...
بخش از کتاب:«تنها وسیله نوشتن در اردوگاه چند مداد شکسته بود. این مدادها از اُسرای قدیمی که به دیگر اردوگاهها منتقل شده بودند به جا مانده بود. با آن روی کاغذهایی که از جعبههای تاید درست میکردیم اخبار را مینوشتیم. برای این منظور ابتدا جعبههای پودر رختشویی را در آب خیس میکردیم؛ بعد از مدتی که لایه لایه میشد، آنها را پس از خشک کردن به طور منظم برش میدادیم و استفاده میکردیم.»
«من، داود، علی» در 140صفحه رقعی با قیمت پشت جلد 9000 تومان, «اگر میشد به بادبادکها طناب بست» در 60صفحه پالتویی با قیمت پشت جلد 7000 تومان, «کلاه قرمزیها» در 312 صفحه رقعی با قیمت پشت جلد 18000تومان, «لبخند گمشده» در 300 صفحه رقعی با قیمت پشت جلد 14500 تومان توسط انتشارات پیام آزادگان در «سیویکمین نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران» دراختیار علاقهمندان به این عرصه قرار خواهد گرفت.