سرویس معرفی: از سردار شهید عبدالحسین برونسی تاکنون مطالب بسیاری منتشر شده است. نقطه آغاز شناخت وسیع این شهید در جامعه نیز، مربوط به انتشار کتابی تحت عنوان خاکهای نرم کوشک میشود که مورد توجه مقام معظم رهبری قرار گرفت و به این ترتیب شهید عبدالحسین برونسی به اقشار مختلف جامعه شناسانده شد. اما اخیراً مؤسسه روایت فتح، ابعاد دیگری از زندگی شهید برونسی را مدنظر قرار داده و در گفتوگو با معصومه سبکخیز همسر شهید، سردار برونسی را در قامت یک همسر و پدر به خواننده معرفی کرده است.
گزیدهی سخنان رهبر معظم انقلاب دربارهی کتاب "خاکهای نرم کوشک"
الان چند سالی است که کتابهایی دربارهی سرداران و فرماندهان جنگ باب شده و مینویسند و بنده هم مشتری این کتابهایم و میخوانم. با اینکه بعضی از اینها را من خودم از نزدیک میشناختم و آنچه را هم که نوشته، روایتهای صادقانه است- این هم حالا آدم میتواند کم و بیش تشخیص دهد که کدام مبالغهآمیز است و کدام صادقانه است- بسیار تکاندهنده است. آدم میبیند این شخصیتهای برجسته، حتی در لباس یک کارگر به میدان جنگ آمدهاند؛ این اوستا عبدالحسین بُرُنسی، یک جوان مشهدی بنّا که قبل از انقلاب یک بنا بود و با بنده هم مرتبط بود، شرح حالش را نوشتهاند و من توصیه میکنم و واقعاً دوست میدارم شماها بخوانید. من میترسم این کتابها اصلاً دست شماها نرسد. اسم این کتاب "خاکهای نرم کوشک" است؛ قشنگ هم نوشته شده.
ایشان اول جنگ وارد میدان نبرد شده بود و بنده هم هیچ خبری نداشتم. بعد از شهادتش، بعضی از دوستان ما که به مجموعههای دانشگاهی و بسیج رفته بودند و با این جوان بیسواد- بیسواد به معنای مصطلح؛ البته سه، چهار سالی درس طلبگی خوانده بوده، مختصری هم مقدمات و ابتدایی و اینها را هم خوانده بوده- صحبت کرده بودند، میگفتند آنچنان برای اینها صحبت میکرده و حرف میزده که دلهای همهی اینها را در مشت میگرفته. بهخاطر همین که گفتم؛ یک معرفت درونی را، یک ادراک را، یک احساس صادقانه را و یک فهم از عالم وجود را منعکس میکرده؛ بعد هم بعد از شجاعتهای بسیار و حضور در میدانهای دشوار، به شهادت میرسد؛ که حالا کاری به جزئیات آن ندارم. این زیباییهایی که آدم در زندگی یک چنین آدمی یا شهید همت و شهید خرازی میتواند پیدا کند و یا اینهایی که حالا هستند، نظیرش را شما کجا میتوانید پیدا کنید؟ کجا میشود پیدا کرد؟ (در جمع فیلمسازان و کارگردانان سینما و تلویزیون-1385)
کتاب «برونسی به روایت همسر شهید از مجموعه کتابهای نیمه پنهان ماه» به قلم توانمند مهدیه داوودی منتشر شده است که با هم نگاهی به داشتههای این کتاب میاندازیم.
«عبدالحسین پسر خالهام بود. من او را زیاد ندیده بودم. با اینکه توی یک ده بودیم، خوب نمیشناختمش. بابا و مادرم زیاد میرفتند خانه خاله، اما من و خواهرهایم نه. میماندیم خانه؛ مادرمان میگفت خاله پسر بزرگ دارد.» زندگی شهید برونسی و همسرش معصومه سبکخیز در یکی از روستاهای اطراف نیشابور شروع میشود. خانواده هر دو غیر از نسبت فامیلی، تشابه دیگری مثل تقید مذهبی و سنتی دارند و به این ترتیب آشنایی و زندگی این دو با مراسمی کاملاً سنتی انجام میگیرد.
شهید برونسی اوایل جوانیاش در روستای گلبوی نیشابور کشاورزی میکرد، آن هم بدون اینکه یک قطعه زمین از خودش داشته باشد. او به عنوان یک کشاورز به خواستگاری دختر خالهاش میرود و با شناختی که خانوادهها از عبدالحسین دارند، بعد از کمی رفت و آمد، جشن ازدواجشان را در روستای گلبو برگزار میکنند. «گلبو مثل همه روستاهای دیگر بود. همه همدیگر را میشناختند. عزا و عروسی که میشد، خودشان هم مهمان بودند، هم صاحبخانه».
بخش عمده کتاب شکل روایی دارد که از زبان همسر شهید ساده و روان نقل میشود اما در لابهلای روایتها، نویسنده سبک خاصی را برای تشبیهسازی و همذات پنداری مخاطب برگزیده است. به این ترتیب که با روای سوم شخص، خود معصومه سبکخیز همسر شهید برونسی را نیز در مقام یکی از شخصیتهای داستان قرار میدهد و به ارزیابی واکنشهای او در موقعیتها و حوادث گوناگون میپردازد. این تغییر سبک البته با تغییر فونت و قلم متن نیز همراه است تا خواننده دچار آشفتگی و گیجی نشود. «معصومه باید میرفت. ایستاد. نگاه کرد. دور تا دور اتاق خالی بود. همه چیز را جمع کرده بود. دوباره نگاهی به دور و برش انداخت.»
اما صرف نظر از سبک و شیوه نویسندگی، آنچه خواننده از این کتاب انتظار دارد، بازگویی بخشهایی از زندگی شخصی شهید برونسی است که در جای دیگر نخوانده باشد. از همین جاست که نویسنده نیز سعی میکند روی ناگفتهها تأکید بیشتری داشته باشد. «این اخلاقش بود. هنوز بچه دنیا نیامده بود که برایش اسم میگذاشت. عبدالحسین میبوسیدش و میگفت «ابوالحسن بابا، وقتی من نیستم، تو مرد خونهای... به ابوالحسن نگاه میکرد؛ نکند بیدار شود. ابوالحسن هنوز خواب بود؛ آرام آرام. صدای شانهها برایش مثل لالایی بود. معصومه رج میبافت و شانه میزد».
هرچند کتاب «برونسی به روایت همسر شهید» سعی دارد بعد خانوادگی زندگی شهید برونسی را بیشتر مد نظر قرار دهد، اما به دلیل گستردگی دوران مبارزاتی برونسی که مقاطع مختلفی از زندگیاش را دربرگرفته بود، بخش عمده خاطرات همسر شهید نیز لاجرم به اشاره به دوران مبارزاتیاش دارد: «عبدالحسین چیزی نمیگفت. خودم پیاش را گرفتم. از پنجره نگاه میکردم. فهمیدم کار سیاسی میکند. شبها که دوستهایش میآمدند، با خودشان نوار و اعلامیه میآوردند.»
در یک نگاه کلی، این کتاب نه چندان قطور، خواننده را با مردی آشنا میکند که با وجود زندگی ساده و کارگری و بنایی، از اولین سالهای آغاز مبارزات انقلابی حضرت امام، وارد گود میدان میشود و حالت مبارزه و رزمندگی را تا دوران دفاع مقدس و شرکت در جبهههای جنگ تحمیلی حفظ میکند. بعد از شروع جنگ، بُعد دیگری از زندگی عبدالحسین برونسی آغاز میشود که عموماً مردم کشورمان بیشتر با این بعد از زندگی وی آشنا هستند. اما همین مقطع حضور در جبهه نیز با زاویه دید یک همسر، زیباتر و بکرتر به نظر میرسد.
«زینب سه روزش بود که عبدالحسین رفت منطقه. دلش میخواست خودش توی گوش زینب اذان و اقامه بگوید. گفت کسی توی گوشش اذان و اقامه نگه تا من برگردم.» اما هرگز بازنگشت «آن روز، روزی که تشییع میکردندش، میبردندش بهشت رضا، یادم هست. دروغ بود اگر فکر میکردم عبدالحسین توی تابوت است. گل گذاشته بودند جای جسمش؛ یک عالمه گل. گفتند پیدایش نکردهاند. جلوی اسمش نوشته بودند مفقودالاثر. آنها نمیدانستند کجا دنبالش بگردند. اما من میدانستم؛ خودش به من گفته بود. گفته بود هر وقت کارم داشتی بیا حرم میرم پابوس آقا.»
منبع: روزنامه جوان