سرویس معرفی: دکتر سيدبشير حسيني عضو هيئت علمي دانشکده ارتباطات دانشگاه صدا و سيما و فارغالتحصيل دانشگاه امام صادق(ع) است. با او درباره رسانهاي به نام لوازمالتحرير سخن گفتيم و تاثيرات آن بر مخاطبان. توضيحات مفصل و دقيق حسيني درباره شيوه و ميزان تاثير لوازمالتحرير بر کودکان و نوجوانان و نحوه ورود فعالان فرهنگي به توليد نوشتافزار، بسيار جذاب و خواندني است.
به نظر شما لوازمالتحرير را ميتوان به عنوان يک رسانه شناخت يا خير؟
در علم ارتباطات هر چيزي که پيام را انتقال دهد، رسانه است يعني چيزهاي خيلي ضعيفتر و خفيفتر از لوازمالتحرير را هم رسانه ميدانيم چه برسد به لوازمالتحرير که مدت مديدي با يک کودک و يا بزرگسال سروکار دارد.
ميزان تأثيرگذاري لوازمالتحرير در مخاطب چقدر است؟ آيا ميزان تأثيرگذاري در جوامع مختلف مثلا ايران با خارج از کشور متفاوت است؟
کاملا بستگي به مخاطب دارد. ما وقتي اثر و مخاطب را بررسي، ميکنيم بزرگترين سوالمان پيش از محصول، مخاطب است. اينکه مخاطب چقدر توانمند است؟ هر چقدر مخاطب قويتر باشد، اثرگذاري رسانه بر او کمتر ميشود. يکي از مسائل حاد در حوزه لوازمالتحرير اين است که لوازمالتحرير عمدتا با کودک و نوجوان درگير است و کودک و نوجوان، به واسطه ماهيت و ساختار و شرايطي که دارند، آموزش کمتري ديدهاند، پس آسيبپذيري يا تأثيرپذيري بيشتري دارند. اما اينکه در ايران با خارج از کشور متفاوت است؛ معمولا حوزه کودک، تفاوت بنيادين و ماهيتي ندارد، اما حوزه آموزش به دو دليل خيلي تفاوت دارد. يکي اينکه آنها در فضاي پارادايم خودشان تنفس ميکنند در صورتي که ما نگاه کلي و رويکرد پارادايممان با آنها متفاوت است. آنها به اين تناقض و تعارض به خيلي از شخصيتها نميرسند. دوم اينکه آنها آموزش را خيلي جدي گرفتند. آموزش از بدو تولد شروع ميشود. در صورتي که در مملکت ما آموزش، خيلي کمرنگ است. بزرگترين نهاد آموزشي ما خانواده بوده. بزرگترين ويژگي و مبين فرهنگي ما هم خانواده بوده است که دارد کمرنگ ميشود. مادر و پدري که شاغل هستند، ترجيحشان بر اين است که بچهشان را به مهدکودک بسپارند. حال و حوصله و وقت ندارند و خسته هستند. ميخواهم بگويم ما اين دو تفاوت را در حوزه آموزش با آنها داريم. تفاوت پارادايم و تفاوت کميت و کيفيت آموزش. البته راهحلش هم اين است که بنياد فرهنگ ديني که خانواده است، را حفظ کنيم. اولين و بزرگترين و موثرترين معلم و به تعبير ما در علم ارتباطات، بزرگترين رسانه، مادر است و بعد از آن پدر. هر چقدر جايگاه اينها تقويت شود و به اين اصالت برگرديم، خطرات و تبعات تهاجم فرهنگي و خيلي از چيزها کمرنگتر ميشود. هيچ نهادي جايگزين نهاد خانواده نميشود. در نگاه ديني ما تمام نهادها وظيفهشان مکمل خانواده بودن است نه جايگزين خانواده.
با توجه به اينکه لوازمالتحرير نسبت به بقيه رسانههاي شناخته شده اطراف ما تنها يک عکس ثابت است، يک عکس چقدر ميتواند اثرگذار باشد که براي آن برنامهريزي کنيم و بخواهيم آنها را تغيير بدهيم؟
يکي از خطاهاي رايج در ارتباطات، افراط و تفريط است. يک عکس را بايد در حد يک عکس تحويل بگيريم، يعني نه با کوچک نشان دادنش موفق ميشويم و نه با بزرگ نشان دادن. يادمان نميرود که يک عکس بيتأثير نيست اما اينکه يک عکس به تنهايي سرنوشت يک کودک را عوض ميکند، اغراق و افراط است. ما تکنيکهاي مختلف اثرگذاري بر مخاطب داريم. در حوزه اقناع هم اگر صحبت کنيم، يکي از تکنيکهاي اقناع، تکرار است. ميخواهم بگويم اين عکس را با ويژگي تکرار جمعش کنيم. اگر دفتر مشق کودک اول ابتدايي يک عکس دارد، اين دفتر را روزي چند بار يا هفتهاي چند بار ميبيند، پس اثرگذارياش به صرف يک عکس بودن قابل بررسي نيست. اين عکسي است که هر روز ميبيند، پس حوزه اثرگذارياش از باب تکنيک تکرار در اقناع متفاوت است. با توجه به اينکه اين عکس، در مخاطب کودک هم اثر ميگذارد.
يعني من چند فاکتور را ميخواهم با هم جمع کنم. اولا يک مخاطب اصلي لوازمالتحرير که عمدتا محل بحث ما کودک است، کمتر تحليل دارد و بيشتر پذيرنده است تا تحليلکننده و منتقد. ثانيا با توجه به تکرار حجم استفاده زياد و ثالثا اينکه اين عکسها هم پيشينه دارند، یعني اگر عکسي براي کودک جذاب ميشود، مثل «بنتن» يا «باربي» و... هرکدامشان تنها نيستند. اينها هر کدامشان يک مهره از پازل هستند. انيميشن و چيزهاي ديگر بوده است. همه اينها را بايد با هم ديد. صرفا تقليل دادنش به يک عکس را جفا ميدانم اما بيش از حد بزرگ کردنش هم به نظرم خطاي از آن ور پشتبام افتادن است. طبيعتا اگر ما ميخواهيم فعال عمل کنيم و مخاطب را دست خودمان داشته باشيم و با اهداف و آرمانهاي خودمان بيشتر منطبق باشد، در حوزه لوازمالتحرير هم بايد سرمايهگذاري کنيم.
چون مخاطب لوازمالتحرير فقط کودک و نوجوانان نيستند، اهميت لوازمالتحرير نسبت به ساير رسانهها براي اين قشر چقدر است؟
من فکر ميکنم براي اقشار ديگر، لوازمالتحرير يک وسيله جانبي و بيشتر در حکم يک ابزار است در صورتي که براي کودک، لوازمالتحرير در حکم وسيله بازي و کمکآموزشي هم هست. يعني بچه خيلي وقتها با لوازمالتحرير خودش بازي ميکند و با آنها دوست ميشود و ارتباط صميمانه برقرار ميکند. بزرگسالها خيلي داد و ستد عاطفي با لوازمالتحرير ندارند اما براي کودک دفتر، ميتواند يک دوست يا حتي يک الگو باشد. اگر آن را خوب انتخاب کرده و پسنديده باشد و دوستش بدارد، از آن الگو ميپذيرد و شکلکهايش را تقليد ميکند. اين يک مقداري حساسيت ما را نسبت به دفتر و لوازمالتحرير بيشتر ميکند.
آيا شما قائل به اين هستيد که طراحي کاراکترها و نمادها و فضايي که در دنياي لوازمالتحرير حاکم است از جاي خاصي خطدهي ميشود و يک هسته فکري و مرکزي دارد که تصميمگيري ميکنند الان در بازار بينالمللي چه طرحها و چه مارکهايي به دست مردم برسد؟
هم بله و هم خير! در پاسخ به اين سوال، متأسفانه ادبيات رايج ما مقداري افراط کرد. يکي از ويژگيهايي که دشمن خيلي دوست دارد خودش را به آن تزئين کند، استکبار است. خودش را بزرگتر از آن چيزي که هست نشان ميدهد و از تکنيکهاي تبليغاتي هم خوب استفاده ميکند. گاهي اوقات حلقه صهيونيستها و امثالهم دوست دارند که خودشان را آنقدر باهوش و آنقدر قوي نشان بدهند که ما آرام آرام هر کاري را که ميبينيم دست او و اثر او و نگاه آنها را در آن کار ببينيم و آرام آرام احساس کنيم که خودمان خودمان نيستيم و هيچ هويتي نداريم. به اين شدت که در بعضي از صحبتها و سخنرانيها و گويههاي عمومي دارد، رواج پيدا ميکند مخالفم، اما اينکه بالأخره «هر گربهاي براي رضاي خدا موش نميگيرد»، آن کسي که نشسته و اين شخصيتها را طراحي کرده، هزينه کرده، فکر کرده و تشکيلات برايش ايجاد کرده، حتما اهدافي داشته و بسياري از آن اهداف، محبوب و مطلوب ما نيستند. با اين من موافقم. به تعبير ديگر ميخواهم بگويم دشمن ما هدفمند کار کرده و وارد يک بازي شده و تلاشي هم که کرده اين است که آن بازي را خيلي جالب و جذاب ارائه داده است تا کالايش را بهتر و جذابتر عرضه کند. حجم زيادي از تهيهکنندگان و توليد کنندگان بازار داخلي ما هم نگاه فرهنگي ندارند. کالايي که احساس کنند بهتر ميفروشد، ميفروشند. آن طرحي که احساس ميکنند بيشتر مشتري دارند، توليد ميکنند و خيلي به تبعاتش فکر نميکنند.
يعني نيت خاصي در توليدش وجود ندارد؟
من فکر ميکنم داخل کشور آنقدر داستان هوشمندانه و هدفمند جلو نرفته و بيشتر اقتصادي جلو رفته است اما خارج از کشور، تمام شخصيتها هدفمند، جدي و جذاب ساخته شدند. طبيعتا در پارادايم خودشان فقط جامعه ما هدف نبوده آنها داعيه جهانگستري دارند.
به نظر شما فرهنگسازي از طريق لوازمالتحرير به چه صورت شکل ميگيرد؟ آيا ميتواند جريانسازي کند و در آينده يک نسل را تغيير هويت دهد؟
به نظرم لوازمالتحرير چنين قدرتي ندارد و اين قدرت را برايش ديدن، اغراق است. يکي از خطاهايي که دوستان و عزيزان فعال در حوزه لوازمالتحرير انجام ميدهند اين است که فراموش کردهاند فضاي فرهنگ، يک پازل کامل است. واژه فرهنگ و کالچر از ادبيات کشاورزي آمده و کاشت، داشت، برداشت دارد. ما ميخواهيم بدون کاشت و داشت، فقط برداشت داشته باشيم. لوازمالتحرير، يکي از حلقههاي پازل است. اگر يک دانه از پازل را داشته باشيم، خيلي اثرگذار نيست. اينکه فرض کنيم مثلا ما يک جلد دفترچه را عوض کنيم و آن طور که دوست داريم طراحي کنيم و بعد از آن بگوييم که هويت نسل بعدي را را عوض کرديم، خيلي ادعاي گزافي است. اگر در دنيا هم نگاه کنيم، اتفاق از يک طرف ديگر ميافتد؛ کسي با لوازمالتحرير، بنتن را بنتن نکرده، بنتن اول به عنوان يک شخصيت الگو محبوب و مطلوب شده و جا افتاده، بعدا عکسش روي لوازمالتحرير هم آمده است. در غرب و به ويژه آمريکا سالانه کاراکترهاي متعددي توليد ميشوند، از اين کاراکترها حدود ده درصدشان موفقند. آن ده درصدي که موفقند، لوازم جانبي و مکملشان از تيشرت و لباس گرفته تا لوازمالتحريرشان هم توليد ميشود.
اتفاقي که در حوزه لوازمالتحرير ما به خطا ميافتد اينکه به نظرم شيپور را ميخواهيم از دهانه گشادش بنوازيم. بدون اينکه ابتدا با انيميشن و پوستر و کتاب قصه و بازي، فرهنگسازي و محبوبيتسازي و مطلوبيتسازي کرده باشيم که عاشقانه آنها را بپرستند و دوست داشته باشند و از آن الگو بگيرند، يک جا ميخواهيم آنها را با دفترچه تحميل کنيم. خيلي از مخاطبها اينجا احساس تهاجم ميکنند. گاهي ما حتي حس ميکنيم که از سرمايه اجتماعي شهدا و علما مصرف ميکنيم. يعني شهيدي به واسطه سرمايه اجتماعي ما محبوبيتي پيدا کرده و ما داريم از آن محبوبيت استفاده ميکنيم. من ميگويم اين ناقص رفتنِ فرآيندِ فرهنگسازي است. ما آن محبوبيت را بايد توليد عموم و انبوهش ميکرديم، براي بچهها رفيقش و دوست و آشنايش ميکرديم، کتاب قصهاش را پخش ميکرديم، انيميشن و بازياش را ميساختيم، بعد روي دفترچهها ميآورديم.
به نظرم شهيد بابايي با چهره شهاب حسيني که در آن فضا بچهها ديدند، خيلي قابليت الگوبرداري تصويرسازانه بالاتري دارد تا خود شهيد بابايي که اصل نسخه اورجينال است و نسخه فاخر اوست. اما خيلي وقتها تقلبي و بدلش که تداعي او را ميکند، براي مخاطب جذابيت دارد.
با شرايط جامعه خودمان فکر ميکنيد چقدر لازم است که الان سراغ توليد لوازمالتحرير با طرحهاي ايراني اسلامي بياييم؟ آيا وجه ايراني بودنش بايد قالب باشد يا وجه اسلامي بودنش؟
خيلي لازم است وارد توليد لوازم التحرير ايراني و اسلامي بشويم اما من به شدت با اين دوگانهسازيها مشکل دارم. به نظرم خيلي جاها نميشود تفکيک کرد. الان حضرت آقا وجه اسلاميشان قالب است، يا وجه ايراني بودنشان؟ اگر بنشينيم بشماريم به اين سادگي نميشود گفت کدام وجه قالب است، اينقدر درهم تنيده و برهم آميخته هستند که يک ماهيت از آقا است. درباره امام و خيلي از بزرگان هم همينطور. شايد در نمادهاي ظاهري وقتي چهره در ذهن ما ميآيد، وجوه اسلاميت قالب باشد، اما ابعاد ايراني بودنشان اصلا قابل گرفتن نيست. اين دوگانهسازي به نظرم يکي از وعدههاي سر کاري است که در کاسه ما گذاشتند. البته يک مقدار هم به خاطر موقعيت تاريخي ماست. در رژيم پهلوي تلاشي از جانب حکومت براي کمرنگ کردن و حتي مبارزه با اسلام بود و نمادهاي ملي ما را در تقابل با اسلام گذاشتند. من نگاهي که ميپسندم، خدمات متقابل اسلام و ايران شهيد مطهري است. اين نگاه بايد بر اين پارادايم غالب شود. اينها بايد آرام آرام تغيير کند و فکر کنم نسل سوم انقلاب، نسلي هوشمند است و ميتواند بين اينها تعادل برقرار کند. يکي از قدرتهاي حضرت امام در انقلاب اسلامي اين بود. يکي از افتخارات ما اين است که وجه اسلامي بودن و ايراني بودن خوب با هم گره خوردند. دفاع مقدس ما يکي از جاهايي است که اسلام و ايران خوب به هم پيوند خوردند.
دو نگاه براي توليد لوازمالتحرير هست، اول اينکه به خاطر احساس خطر از ورود نمادهاي غربي و ضد اسلامي براي مقابله با اين پديده وارد توليد شويم،دو اينکه از پتانسيل لوازمالتحرير براي بيان آرمانهايمان استفاده کنيم؛ کدام يک از اينها درست است؟
قاعدتا دومي درست است. ما بايد از اصالتهاي خودمان شروع کنيم و دنبال محصول سريع هم نباشيم. مصيبت ما اين شده که عزيزان ميآيند کار فرهنگي ميکنند اما يادشان رفته که فرهنگي هم داريم. دلشان ميخواهد کارهاي نمادين و ظاهري و سمبليک و بسيار زودبازده انجام دهند. لوازمالتحرير پيشينه دارد که به روي جلد ميرسد. ما فقط ميخواهيم روي جلد دفترها را عوض کنيم و فکر ميکنيم با اين، همه چيز حل ميشود. با اين کار فقط يکسري چيزها حل ميشود. اين کار را بايد انجام داد، اصلا نميخواهيم اين کار را تحقير کنيم، اما در کنارش بايد بقيه حلقهها را هم تکميل کنيم.
راه مبارزه با لوازمالتحرير غربي صرفا توليد مدلها و طرحهاي ايراني و اسلامي است يا ممکن است راه ديگري هم براي مقابله وجود داشته باشد؟
راه اصلي اين است که ما به فرهنگ خودمان بيشتر پر و بال بدهيم. وقتي که ما توانمند شويم و ارزشها و اصالتهاي فرهنگي را بيش از پيش تشخيص دهيم، آن موقع لوازمالتحرير بازار و مشتري پيدا ميکند.
تلاشهايي که الان در بازار لوازمالتحرير انجام ميشود، چقدر ميتواند اثرگذار باشد؟ چه نقاط قوت و ضعفي دارد؟
من اين کارها را تيغ دو لبه ميدانم، جمع بين خوف و رجا. الان وجه مثبتشان خيلي غالب است و انشاءالله که همين نيت خالصانه و رويکرد مجاهدانه بماند. ما بايد سالها پيش شروع ميکرديم که نکرديم. بايد بالأخره از يک جا شروع کنيم، پس با اصل شروعش بسيار موافقم. اما ميخواهم اين را يادآوري کنم که نرويم به اينکه از کل پازل يک تکه را بچسبيم و فکر کنيم اگر طرح جلد دفتر را عوض کرديم، رسالتمان را انجام داديم، خير! تا فرهنگسازي جامع و کامل ديده نشود، اثر مثبت ندارد. بعضي از کارها در کوتاه مدت تأثيرات مثبت دارد و در دراز مدت تأثير معکوس. براساس ذائقه انساني اگر بيش از حد در ليوان آب بريزيم، سرريز ميشود. نمونه سادهاش در همين هدفمندي يارانهها اتفاق افتاد. از بس تبليغ شد و تلويزيون گفت: نگيريد، نگيريد، همه مردم گفتند حالا که اينطور شد، ميگيريم و ثبتنام ميکنيم.
در اين فضاها نگراني از دو چيز است: يک سطحينگري که در سطح محدود شويم و دو افراط، اُوردوز شدن، بيش از حد وارد شدن. ما در فرهنگ بر روي سطح شيبدار بايد آرام جلو برويم.
يعني مجموعههايي که در اين زمينهها فعاليت ميکنند، بايد به صورت چراغ خاموش جلو بيايند و مراسم رونمايي نگيرند و خيلي آرام و آهسته محصولاتشان را به بازار تزريق کنند يا اينکه تبليغات کنند و خودشان را نشان دهند؟
من فکر ميکنم مهمتر از اين دو رويکرد، هماهنگ عمل کردن است. ما مجموعههايي داريم که هر کدام در حوزهاي زحمت ميکشند و تجربهاي و تواني دارند. اينها بايد با هم تعامل کنند نه تقابل. متأسفانه من رايحههاي نامناسبي استشمام ميکنم که اين مجموعهها دارند به رويکردهاي تقابلي نزديک ميشوند. به جاي اينکه باهم تعامل کنند و دست همديگر را بگيرند و قوتهاي همديگر را پاس بدارند و در عين اختلاف سلايقشان قبول داشته باشند که همه سربازان يک جبهه هستند. اميدوارم اين نشانهها از بين برود و به ضد خودش بدل شود. وقتي ما يک جبهه باشيم، آن وقت بعضيها بايد جلو باشند و بعضِها بايد عقب باشند. هر کسي يک نقشي بازي ميکند. بازيکن فوروارد ما، هافبک ما و دروازهبان ما يک تيم هستند. اگر تقابل شروع شود، اثر منفي ميگذارد.