سرویس معرفی: در جریان حادثه عاشورا، در اوج بیداد دشمنان اسلام و اوج مظلومیت اهلبیت(ع) امام محمد باقر علیهالسلام کودکی چهار ساله بود که بار همه مصیبتهای آن روز را با همه دردها و رنجهای اسارت، بردبارانه در سینه کوچکش تاب آورد و مانْد تا روزی بار سنگین امامت امت اسلام را بر دوش کشد و درختی را که با خون پاک جد بزرگوارش آبیاری شده بود، به بار نشاند.
ایشان خود درباره این حادثه میفرماید: «هنگامی که جدم حسین علیه السلام به شهادت رسید، من چهار ساله بودم و جریان شهادت آن حضرت و آنچه در آن روز بر ما گذشت، همه را به یاد دارم.» رحمت و برکات خداوند بر وارث عاشورا، فرزند حسین شهید، امام محمد بن علی بن حسین علیه السلام
خورشیدی که در سال 57 بعد از بعثت از خانه پر نور امام سجاد علیه السلام، درخشیدن گرفته بود، اینک با گذر 57 سال درخشش و نورافشانی، به غروب می نشیند و حسرت و اندوه از دست رفتنش، دل های شیفته نور و روشنی را می گدازد. امام محمدباقر علیه السلام ، پنجمین خورشید نورافشانی بود که نوزده سال در آسمان درخشید و وجود عالم هستی و وجود انسان را به پرتوهای پر فیض و پربرکت خویش رویانید و پرورانید.
حضور پرخیر او، ستون استوار عالم هستی و مایه آرامش خلقت بود. نه فقط برای شیعیان و نه تنها برای امت اسلامی، که او برای همه جامعه انسانی و همه خلقت مبدأ خیر و رحمت و برکت و یاری بود. هر چند خفّاشان کوردل تاریکی پسند، حضور پر نورش را تاب نیاوردند و به ظلم خود، در هفتم ذی حجه 114، عالم هستی را در داغ حرمانش به سوگ نشاندند.
امام باقر علیه السلام که از سوی پدر، افتخار فرزندی رسول خدا و علی مرتضی و فاطمه زهرا ـ که درود خدا بر آنان باد ـ را داشت، از سوی مادر نیز هاشمی، علوی و فاطمی بود. مادر آن حضرت، فاطمه دختر امام حسن مجتبی علیه السلام بود. زنی که امام صادق علیه السلام درباره او فرمود: «جده ام، صدیقه ای بود که در اولاد امام حسن علیه السلام ، زنی به درجه و مرتبه او نرسید.» سلام و درود بر سلاله پاکان، شاخسار بابرکت عصمت، امام محمدباقر علیه السلام و بر پدران پاکش باد.
حاج محمود کریمی -مداحی شهادت امام محمدباقر علیه السلام
با نزدیک شدن به سال های پایانی قرن اول هجری قمری، همراه با آغاز کشورگشایی ها، بی خبری مردم از اسلام ناب به اوج خود می رسید. امور نظامی و مسائل مالی، مردم را از فعالیت های علمی، فرهنگی و تربیت دینی غافل کرده بود. به گفته برخی از منابع تاریخی، بسیاری از مردم حتی کیفیت اقامه نماز و به جا آوردن حج را نمی دانستند و تا این حد از مسائل دینی ناآگاه بودند. درست در همین زمان و با استفاده از ضعف دستگاه خلافت، امام محمدباقر علیه السلام چون خورشیدی، پرده های تاریک جهل مردمان را شکافت و در حالی که خلفای بنی امیه روز به روز ناتوان تر می شدند، آن امام همام پایه های مکتبی علمی و فرهنگی را بنیان نهاد که پس از آن حضرت، به یاری فرزند بزرگوارش، امام جعفر صادق علیه السلام به تأسیس دانشگاهی پربار و تربیت دانشمندانی بزرگ انجامید.
حاج مهدی سلحشور-مداحی شهادت امام محمدباقر علیه السلام
شهادت امام محمد باقر ـ علیهالسلام ـ در ایام خلافت هشام بن عبدالملک بود و گفته شده ابراهیم بن ولید بن عبدالملک بن مروان، امام باقر ـ علیهالسلام ـ را به زهر، شهید کرده و احتمالاً به امر هشام بوده است.
ابن شهر آشوب نقل کرده، شهادت امام باقر ـ علیهالسلام ـ به دست ابراهیم بن الولید بود که به واسطه زهر، امام را مسموم کرده است. همین قول را علامه مجلسی نیز نقل فرموده است.
بعضی فقط شهادت امام باقر ـ علیهالسلام ـ را به دست بنی امیه نقل کردهاند که امام را مسموم نمودهاند همانطور که پدر بزرگوارشان امام سجاد ـ علیهالسلام ـ را مسموم نمودهاند. بحرانی نیز ضمن نقل شهادت امام توسط بنی امیه، نسبت شهادت را به فرد دیگری از مأموران، نسبت میدهد.
در ادامه چند شعر از شاعران اهلبیت تقدیم به امام محمد باقر علیه السلام را ملاحظه خواهید کرد.
کسی که بود شکافندۀ تمام علوم
هزار حیف که از زهر کینه شد مسموم
سر تو باد سلامت ایا رسول الله
وصِّی پنجم تو کشته شد ولی مظلوم
گهی به زخم زبان قلب حضرتش خستند
گهی به خانه اش از کینه خصم برد هجوم
بسان مادر و آباء رنج دیدۀ خویش
همیشه بود زحقّ و حقوق خود محروم
به غربت علی و خاندان اوسوگند
امام ما زجهان رفت با دلی مغموم
هماره قصّۀ مظلومی اش بخاک بقیع
بود زغربت قبرش برای ما معلوم
زدردهای نهانی که بود در دل او
کسی نداشت خبر غیر خالق قیّوم
حیات او همه با درد و رنج و غصّه گذشت
که بود ظلم به اولاد مصطفی مرسوم
نه طاقت است زبان را به وصف غم هایش
نه قدرت است قلم را مه تا کند مرقوم
بگو به امّت اسلام، این سخن (میثم)
به مرگ حضرت باقر یتیم گشت علوم
حاج غلامرضا سازگار
****
روزی که بادهای مخالف امان نداد
هفت آسمان به قافله ای سایه بان نداد
خورشید بود و سایهی شوم غبارها
خورشید بود همسفر نیزه دارها
دیدی به روی نیزه سر آفتاب را
دیدی گلوی پرپر طفل رباب را
دیدی عمود با سر سقا چه کرده بود
تیر سه شعبه با دل مولا چه کرده بود
در موج خیز شیون و ناله دویده ای
تا شام پا به پای سه ساله دویده ای
گل زخمهای سلسله یادت نمی رود
هرگز غروب قافله یادت نمی رود
هم ناله با صحیفهی ماتم گریستی
یک عمر پا به پای محرم گریستی
یوسف رحیمی
××××
عــاقبت آه، کشیــدم نفس آخـر را
نفس سوخته از خاطره ای پرپر را
روضه خوانی مرا گرم نمودی امشب
روضه ی آن همه گل، آن همه نیلوفر را
آخرین حلقه ی شب های محرّم هستم
شکر ای زهر ندیدم سحـری دیگر را
باورم نیست هنوز آنچه دو چشمم دیده است
باورم نیست تماشای تنی بی سر را
باورم نیست غروب و حرم و آتش و دود
دیــدن ســوختن چـارقــد دخــتر را
غارت خود و علم، غارت گهواره و مشک
غـارت پیرهــن و غـارت انگشتر را
ذوالجناحی که ز یالش به زمین خون می ریخت
نیـزه هایی که ربـودند ســر اکبر را
آه در گوشه ی ویرانه که دق مرگ شدیم
تا کـه همبـازی من زد نفس آخـر را
کمک عمّه شدم تا بدنش خاک کنیم
بیـن زنجیر نهـان کرد تنی لاغــر را
چنگ بر خاک زدم تا که به رویش ریزم
سرخ دیدم بدنش... تکّه ای از معجر را
حسن لطفی
××××
مردی از خانواده خورشید
امتداد غم امام شهید
انعکاس صدای عاشوراست
روضه های غروب های مناست
مرد سجاده، مرد نافله ها
مرد شب زنده دار قافله ها
مردی از جنس آیه تطهیر
خستگی های بردن زنجیر
هم سفر با ستاره غم هاست
«کربلا زاده» محرّم هاست
هم نژاد امام بی کفنان
دومین مرد کاروان زنان
راه طی کرده بیابان ها
قدم زخمی مغیلان ها
یاد خون طپنده گودال
خنده های زننده گودال
زخم بال و پر کبوترها
پا به پای اسارت سرها
غیرت دست بسته محمل
شاهد التماس دخترها
کوچه کوچه؛ گذر گذر، همه جا
هم رکاب صدای حنجرها
برگ سبزی است با نشانه سرخ
کودک زیر تازیانه سرخ
طفل رفته، خمیده برگشته
باغ گل رفته چیده برگشته
آفتاب کمی غروب شده ست
گل یاس بنفشه کوب شده ست
آشنای صدای سلسله هاست
سوزش ناگهان آبله هاست
او که آیینه محرم بود
گریه هایش به رنگ ماتم بود
از ستاره گرفته تا شبنم
از بنفشه گرفته تا مریم
همه محو صدای او هستند
پای مرثیه های او هستند
علی اکبر لطیفیان
××××
یک طرف کاغذ و یک سو قلمش افتاده
قلمش نه دمِ تیغ دو دمش افتاده
مثل روز دهم از فرط عطش با طفلان
درشب حجره به روی شکمش افتاده
آخرین لحظه همان لحظه ی تلخی ست که مرد
دیده از دست ابالفضل علمش افتاده
دیده که دست و سر و چشم عمو عباسش
تا دم علقمه در هر قدمش افتاده
نفسش را رمقی نیست و در خاطر مرد
زخمهای تن آقا رقمش افتاده
بعد اینقدر مصیبت که سرش آوردند
تازه تیغ آمده بر قدّ خمش افتاده
آخرین لحظه به یاد فقط این جمله ی شمر
که:خودم می کِشم و می کُشمشافتاده
دمش از بسکه حسینی ست چو پایین رفته
باز در پای دمش بازدمش افتاده
مثل بین الحرمین است مدینه اما
سر پا نیست... دراین سو حرمش افتاده
مهدی رحیمی
****
هزار خاطره ی غم نمی رود از یاد
غروب سرخ محرم نمی رود از یاد
به گاهواره ی خالی اصغرم سوگند
رباب و خیمه ی ماتم نمی رود از یاد
فرات بود و عطش بود و کودکان حرم
خروش غیرت زمزم نمی رود از یاد
دمی که هستی زینب ز روی زین افتاد
همان مصیبت اعظم نمی رود از یاد
به دشت دختر و زنها برهنه پا و دوان
بدون یاور و محرم ، نمی رود از یاد
اسیر بودن با خواهران بی معجر...
هجوم سیلی محکم نمی رود از یاد
به شام بر سر ما سنگ می زدند از بام
بلاي شهر جهنم نمی رود از یاد
به شهر شام ، به بزم یزید ، بین طشت
سر شکسته و درهم نمی رود از یاد
رضا رسول زاده