سرویس مبشر صبح: تیرماه در روزشمار انقلاب اسلامی یکی از خون بارترین ماههاست که در آن زهر نفاق معاندین انقلاب اسلامی بر کام ملت ایران نشست و یاران وفاداری همچون بهشتی و یارانش را از دامن این انقلاب برچید. ماهی که در آن حکمت خدا بر ناکام ماندن نقشه شوم منافقین در آسیب زدن بر حضرت آیتالله خامنهای بود.
در حالی که چندی بیشتر از پیروزی انقلاب اسلامی ایران نمیگذشت، مبارزان انقلابی برای مقابله با طوفان بلایای نفاق و دورویی دشمنان این انقلاب مجاهدانه مبارزه و ایستادگی می کردند و اما هر روز چهره تازهای از کارشکنیهای داخلی و خارجی علیه این انقلاب نوپا صورت میگرفت. تا جایی که برای متوقف کردن حرکت انقلابی نابود کردن سران و چهرههای اصلی مبارزات در دستور کار منافقین داخلی قرار گرفت.
6 تیر 1360 بود که ترور حضرت آیتالله خامنهای در مسجد ابوذر تهران ناکام ماند و یک روز پس از آن در 7 تیر همان سال حزب جمهوری اسلامی هدف منافقین قرار گرفت.
به بهانه سالروز ششم تیرماه و اقدام به ترور رهبر انقلاب در مسجد ابوذر در گفتگویی صمیمی با حجتالاسلام رضا مطلبی، امام جماعت این مسجد که از همان سالها تا حال حاضر در همین مسجد مشغول خدمت است، به بررسی ابعاد این اقدام تروریستی پرداختیم که مشروح صحبتهای این روحانی انقلابی در ادامه میآید:
بسم الله الرحمن الرحیم. من در حدود چهل سال قبل که در این مسجد آمدم از همان روزهای اول برای جوانان مسجد، کلاس گذاشتم. حتی کلاس عربی برای بچهها گذاشتم. ادبیات عربی، صرف و نحو برای بچهها و ... . به همین جهت من به نسل جوان اهمیت میدهم و فکرم هم این بود که باید با جوانان کار کرد. با نسل جوان کار کرد. یعنی آن کسی که سنش بالا رفته است، دیگر از دست رفته است ولی باید با جوانان کار کرد. من در این مسجد یک دوره تفسیر قرآن را تمام کردم، از اول تا آخر؛ حتی یادداشتهایش را هم دارم. حدود یک سال و نیم قبل تمام شد. از اول شروع کردم تا آخر قرآن. شبها در هفته چهار شب روی قرآن کار میکردیم. در هفته چهار شب قرآن بود. یک شب احکام و مسئله میگفتم. یک شب هم مسائل روز بود. روز جمعه، شب شنبه که همه میدانند از قدیم الایام مسائل سیاسی، مسائل مربوط به انتخابات و .. را میگویم.
یکی از حرفهایی که فقط اینجا است و جاهای دیگر نیست این است که میگویند امام جماعتها در انتخابات دخالت نکنند؟! چه کسی گفته است؟ چطور است شما در مسائل شرعی تا حلال و حرام، تا نجس و پاکی، تا نمازتان را از من میخواهید، ولی مسائل سیاسی را نه، چرا؟ این مسئلهای است که متاسفانه چه کسی در کله مردم کرد، من نمیدانم. یعنی من نباید مسائل سیاسی را به مردم بگویم؛ همان که معاویه خواست.
برگردیم به سال 60. چرا آقا اینجا آمدند؟! آن زمان شما یادتان نمیآید. یک زمانی بود که خیلی بدتر از زمان معاویه بود. یعنی زمان معاویه و علی علیهالسلام زمانی شده بود که به قول یک شاعر عرب میگوید بیش از هفتاد هزار منبر بالای آن منبرها در خانه خدا، بالای منبر میرفتند و به علی فحش میدادند. به علی ناسزا میگفتند. یک مقدار از این شاید مبالغه باشد ولی درست است. بعد از انقلاب چند صباحی که گذشت، دشمنان شرق و غرب عالم آن زمان در کشور ما یک عدهای را تحریک کردند و کار به اینجا کشیده شد که آن روز شهید بهشتی پیش مردم از علی بدتر شده بود. یعنی همانطور که به علی ناسزا و فحش در قنوت نمازشان میگفتند، دشمن کاری کرده بود که همه مردم، این کار را میکردند. به یک بیان در اسلام حضرت علی(ع) مظلوم و در انقلاب ما شهید بهشتی مظلوم است. برای پاسخ به همین شبهات، آقا که آن روزها نماینده مجلس بودند برنامه ریخته بودند که بیایند در مناطق جنوب تهران با مردم صحبت کنند.
برای آمدن آقا از حزب جمهوری به من زنگ زدند که آقا میخواهند به مسجد بیایند و با مردم صحبت کنند. حتی آن آقایی را هم که به من گفت و یکی از دوستان بود یادم هست: آقای بشیر عبدی. گفتم افتخار میکنیم.
من برای آن روز مسجد را آراسته و آرایش کردم که بنا بود روز شنبه ایشان بیایند. مثل حالا قبل از ظهر ما آماده بودیم که ایشان تشریف بیاورند. تبلیغ کرده بودیم و مسجد پر جمعیت بود. من برنامهریزی کرده بودم که یک تابلوی بزرگی در حیاط مسجد بزنند که افرادی که میخواهند بیایند ضبط صوت را نیاورند جلوی روی تریبون بگذارند و در همان حیاط ضبط کنند. نزدیک ظهر شد و دیدیم که آقا نیامدند. زنگ زدند که آقا امروز نمیآیند. گفتیم چرا؟ گفتند امروز روز استیضاح بنیصدر است و ایشان فرمودند که من باید در مجلس باشم. من برای جلسه خیلی کار کرده بودم اما خوشحال شدم و خستگیام در رفت. گفتم بلکه این لکه ننگ از کشور برداشته شود. چون میخواستند آن لکه ننگ را بردارند من خوشحال بودم.
خب آقا روز شنبه نیامدند. من فکر کردم که دیگر آقا نمیآیند. دیدم روزنامه جمهوری باز نوشت که هفته بعد ایشان تشریف میآورند. آن روز آقا قبل از ظهر به داخل مسجد آمدند. گوشه مسجد حدود هفت هشت نفر از دوستان ایشان، آشنایان ایشان که در قدیم مبارزات و در کارها با هم بودند، دور ایشان جمع شدند. ظهر شد و اذان را گفتند. من به آقا عرض کردم که شما باید نماز بخوانید. گفتند نه شما بخوانید. گفتم نه شما باید بخوانید. بین دو نماز آقا سخنرانی کردند. دوستانی بودند. چندتایی که کنار آقا بودند. یادم است آقای هوشیار بود و آقای ملاحسینی و چند تای دیگر بودند که سوالات مردم را میگرفتند و تنظیم میکردند و به ایشان میدادند.
ایشان بسمالله الرحمن الرحیم را گفت. من خلاصه عرض کنم. خلاصهاش این بود که آن چیزی که اسلام و مسلمانان را زده است، جنگ نبوده، شمشیر نبوده، نیزه نبوده، توپ و تانک نبوده، بلکه شایعات بوده است. یک مقدار مثال زدند به صدر اسلام، علیبنابیطالب. بعد هم آقا فرمودند به زمان خودمان. گفتند الان برای من شایعه درست کردهاند که ایشان دخترش را داده است به پسر فلان آقا، چقدر جهیزیه داده است و چقدر شیربها گرفته است با اینکه من تا به حالا اصلا دختر ندارم! این صحبتها را آقا فرمودند. یکسری از این شایعات را که مفصل است ایشان فرمودند.
بین دو نماز بود و همه رو به قبله بودیم که دیدم پشت سرم یک سیاهی پیدا شد. دیدم یک آقای قد بلندی یک ضبط صوت دستش است و دارد جمعیت را میشکافد. صفها را میشکافد و به جلو میآید. همه ما دیدیم که این آقا ضبط صوت آورد ولی اصلا هیچ به فکر ما نیامد که نکند در این ضبط صوت خطری باشد. خود آقا هم همین طور و محافظین آقا هم همین طور. خیلی ساده و راحت آمد و قشنگ ضبط صوت را گذاشت. یعنی از بیرون تنظیم کرده بود که آقا دارد صحبت میکند من ضبط صوت را میگذارم. وقتی منفجر شد به قلب آقا میخورد و آقا را شهید میکند. اما به قول ما طلبهها، «العبد یدبر و الله یقدر».
کار خدا طوری بود که ضبط را که گذاشت بلندگو شروع کرد به سوت کشیدن. همین طور که آقا داشتند سخنرانی میکردند، فرمودند که این بلندگو را اصلاح کنید. قاعده این است که سخنران وقتی بلندگویش ضعیف باشد، جلو میرود. بلندگویش قوی باشد کمی خودش را عقب میکشد یا به طرف دست راست و چپ میکشد. این کار خدا و الهی بود وقتی که ضبط صوت منفجر شد، آقا خودش را یک طرف کشیده بود. طرف دست چپ کشیدند که اگر تکان نخورده بودند، به قلب خورده بود و ایشان شهید میشدند. ولی خودشان را به این طرف کشاندند و به دست راستشان خورد و دست راست را فلج کرد. این کار خداست.
من همین جا عرض میکنم که کار خدایی این طوری است؛ حالا چرا؟ ما نمیدانیم. اگر آقا آن روز اینجا مجروح نشده بودند، فردا شب در جلسه هفتم تیر 1360 در حزب جمهوری حاضر بودند و احتمال شهادتشان بالا بود.
مجروح که شدند، زن و مرد گریه و شیون و ناله میکردند. من فکر میکردم از این شیشههای مقابل زدند یا از این خانههای مقابل زدند. اصلا فکر نمیکردیم ضبط صوت است. همه گریه میکردند ولی من بغض گلویم را گرفته بود. در همین حال یکی گفت این چیست؟ دیدیم یک ضبط صوت است. ضبط صوت عین یک کتاب، دو تا تکه شده بود و با ماژیک نوشته بودند: عیدی گروه فرقان! این عمل را مربوط کرده بودند به گروه فرقان. آقا را بلند کردند و بردند. چند تا درمانگاه این نزدیکیها برده بودند، دیده بودند خون زیاد است تا به بیمارستان بهارلو بردند. بعد از این قضایا ساعتی طول نکشید که ما به آنجا رفتیم. یک درمان اولیه شدند و بعد آقا را با هلیکوپتر به بیمارستان شهید رجایی بردند.
من همین جا عرض کنم خود آقا فرمودند تقدیرات الهی چنین بود. واقعا اگر آقا اینجا مجروح نشده بودند، شب در حزب جمهوری بودند و اولین کسی که شهید میشدند ایشان بودند چون همیشه در همان جلوی جلسه مینشستند.