به گزارش حلقه وصل، «پدرکشی» نام داستان بلندی است از ملاحت نیکی از نویسندگان جوان معاصر که با موضوعی در حاشیه رویدادهای مرتبط با پیروزی انقلاب اسلامی نوشته است و از سوی نشر نیماژ نیز روانه بازار کتاب شده است.
این داستان بلند که در قالب دو فصل نوشته شده است به دلیل فضاسازی تاریخی که حاصل تجربهای شفاهی و مکتوب نسبت به آن است، و نیز در ادامه تولید آثار داستانی با موضوع تاریخ معاصر ایران در دو سال اخیر از سوی نویسندگان جوان کشور، اثری قابل اعتنا به شمار میرود.
ملاحت نیکی نویسنده این داستان بلند در پاسخ به سوالی درباره انتخاب مقطع تاریخی وقایع منجر به پیروزی انقلاب اسلامی برای نگارش رمان گفت: گمان میکنم برای هم نسلان من زمان مناسبی برای نوشتن از رویدادهای تاریخی معاصر فرا رسیده باشد.
وی در ادامه با اشاره به مضمون و عنوان داستانش ادامه داد: گمان میکنم برای هم نسلان من زمان مناسبی برای نوشتن از این رویدادهای تاریخی معاصر و وقایع انقلاب فرا رسیده است. این پدران ما بودند که انقلاب کردند. ما (مشخصا خودم) دورههای متفاوتی رو با والد سپری میکنیم، در کودکی در وادی پدر قهرمان هستیم، در نوجوانی و اوایل جوانی مشکلات عدیده ای با پدر پیدا میکنیم، در ادامه مسیر زندگی به قضاوت پدر مینشینیم و زمانی میرسد که به عنوان یک انسان مستقل (فردیتی که بینیاز از پدر میشود) پدر را می بخشیم و درک میکنیم. در مورد خودم، احساسم این بود که این برهه زمانی و سنی مناسب برای نوشتن از کنش و فعل پدرانمان باشد.
وی درباره شکل گیری ایده این رمان نیز گفت: ایده رمان وقتی در ذهنم شکل گرفت که پدرم در یکی از معدود موارد استثنایی که در جمع خانواده خاطره تعریف میکرد از فردی مشابه کبلایی گفت و از احوالات و سرنوشتش. شخصیتی خاکستری و دارای جذبه و نفوذ که به لحاظ نقش اجتماعی نماینده دورانی خاص بودند. دورانی که به انقلاب منجر میشود. بعد نقبی زدم به خاطرات دوران دانشجویی و خوابگاه خودم. آنات و داستان را گرفتم و در فضا اوایل انقلاب بسط و گسترش دادم.
این نویسنده جوان افزود: جدا از این مقوله و این رابطه پیچیده، تاثیرگذارترین خاطرات کودکی من خاطرات انقلاب بوده است، اول به همان دلیل که پدرم انقلابی بود و در ثانی شاید محلهای که در آن زندگی میکردم. آن زمان خانهما در کوچه شاعری در میدان صیقلان رشت بود. جایی پرنبض و پرتپش در حوادث انقلاب. جایی که با گلوله ماموران، جوانی کشته شد و دست خونینش را به دیوار مدرسه دهخدای فعلی کشید. روزی را که مردم کلانتری بزرگ دور میدان را به آتش کشیدند خوب به یاد دارم. هر چند چهار پنج سالی بیشتر نداشتم. پرونده ها و کاغذ های کلانتری میسوخت و باد خرده خاکستر را توی حیاط ما آورده بود. از طرفی همسایه های ما بودند. همسایه سمت راست ما منزل یک پاسبان خیلی چاق بود. هجوم انقلابیون به دنبال پاسبان که از قضا مرد ساکت و مظلومی بود، در خاطرم مانده. در همسایگی دست چپ هم، خانه ابریشمی ها بود، شایعه انتساب این خانواده به دربار باعث شد یک شب در همان زمستان پنجاه و هفت، انقلابیون از بام خانه ما به این خانه بریزند. صدایی که از شیروانی ما می آمد و هراس مادرم که به ما لباس می پوشاند تا فرار کنیم، چون می-ترسید در صورت آتش زدن آنجا، آتش به خانه ما هم سرایت کند، از روشن ترین خاطرات کودکی ام است. فکر می کنم من با این خاطرات و... بیشتر از این ها باید از این دوران بنویسم.
نیکی همچنین با اشاره به مشکلات پیش روی خلق رمان با مضمون تاریخی نیز گفت: از یک طرف سردرگمی ای داشتم از اینکه حدود و خطوطی را که برای خودم به طور ناخودآگاه رسم می کنم چه شعاعی دارد. به بیان عامیانه خودم هم نمی دانستم در این مقوله ای که وارد شدم طول و عرض گلیمم برای دراز کردن پا چقدر است. که با این اوصاف قسمتی از روایت و داستان را در جریان ممیزی از دست دادم و قسمتی هم لابد خودم کوتاهی کردم از جبن. از طرف دیگر دسترسی به منابع کافی نداشتم. به تاریخ شفاهی متکی بودم و بریده ی جراید و روزنامه هایی که جسته و گریخته توانسته بودم فراهم کنم.