سرویس پرونده: به مناسبت فرا رسیدن ماه مبارک رمضان پایگاه خبری تحلیلی حلقه وصل در نظر دارد هر روز یک کتاب از نویسندگان برتر انقلاب اسلامی را به مخاطبین عزیز معرفی کند تا از این فرصت معنوی نهایت استفاده را داشته باشند.
«عشق برابر عشق» عنوان داستاني ديني است که با محوريت زندگي امام حسن مجتبي(ع) خلق شده است، داستاني با محوريت ايشان نه داستان زندگي خود ايشان. در اين داستان، هرمز شخصيت خيالي است که در روندي دراماتيک به حضور امام حسن مجتبي(ع) ميرسد و داستان به جلو ميرود. ستون اصلي اتفاقات کتاب بر استناد غيرمستقيم استوار است و از اين رو کتاب به پايههاي تاريخي نيز پهلو ميزند. نويسنده در اين مجال کوشيده که در قالب داستان اندکي از سجايا و مکارم حضرت مجتبي(ع) را به تصوير کشد.
در بریدهای از کتاب میخوانیم: «لرزش دست، ترسی به دلش ریخت. سعی کرد روی نشانه تمرکز کند اما ذهنش پر بود از خیالات درهموبرهمی که مثل ابرهای سرگردان، آسمان ذهنش را تاریک کرده بود. باید هر طور شده هدف را میزد. باید خودش، توانش، حیثیت قبیله و قوم و ادعای برتر بودنش را اثبات میکرد. حریفش قَدَر بود. حریفش در رزمآوری و بهخصوص تیراندازی هماورد نداشت. هر دو نفرشان ربیعه، دختر زیبای سعد بن وائل بزرگ قبیله ثقیف را خواستگاری کرده بودند. هر دو مردانی جنگاور بودند و بارها و بارها در نبردهای مختلف لیاقت خود را نشان داده بودند اما او یک ویژگی داشت که برتریاش بر رقیب را به رخ میکشید؛ اینکه او عرب بود و رقیبش ایرانی، ولی افسوس که دل ربیعه با هرمز بود. فکر رقیب ایرانی، لرزش دستش را بیشتر کرد، به خودش نهیب زد «دل ربیعه مهم نیست، مهم این است که من او را میخواهم.»
بعد از چند بار خواستگاری بالاخره کار از حرف به عمل کشید. قرار شد هرکدام توانست برتریاش را در رزم و تیراندازی ثابت کند، برنده این ماجرا باشد و حالا ابننمیر در کشاکش مسابقه تازه شک کرده بود که این ترفند میبایست از سوی ربیعه به پدرش القا شده باشد؛ چه او از برتری رزمی هرمز اطمینان داشت. یاد لحظهای افتاد که با مطرحشدن کفایت جنگاوری، بیهوا عصبیّت قبیله و قومش تحریک شد و بدون درنگ پیشنهاد مسابقه را پذیرفت و جاهلانه خود را در دامی انداخت که از سوی معشوق پهنشده بود، معشوقی که دل در گرو عشق دیگری داشت و اکنون در لحظه حساس کمانکشی، این افکار همچون موریانههای سرخ، تنه پوسیده ارادهاش را میجویدند و او را از عاقبت این نبرد ابلهانه میترساندند.»
این کتاب نوشته امید کوره چی است که توسط انتشارات کتابستان معرفت به چاپ رسیده است.