سرویس معرفی: قدوم نورسیده آفتاب را ملائک بیشمار، به تبریک آمدهاند و بر بام خانه دختر خورشید، بال میافشانند. از بهشتِ دامان بتول، بهاری سرزده است و خانه علی و زهرا، امروز، خانه تمام شادیها و دستافشانیهاست. خدا، لبخند میزند این روز شگفت را و مرد تنهای نخلستانها، به نسل سبز این کودک میاندیشد. به نور ممتدی که سینه به سینه، تا قیامت خواهد رفت؛ «وَلَو کَرِهَ الْکافِرُون».عاشورا متولد شد اتفاق کمی نیست... بگذار تمام کائنات بدانند آغاز تو را! از دو دریای بیکران خوبی، اقیانوسی پدید آمد که تاریخ را دیگرگونه خواهد کرد...
امام حسین علیه السلام در سوم شعبان سال چهارم هجرت در شهر مدينه به دنيا آمد. پدر بزرگوار ايشان امير المؤمنين على(عليه السلام) و مادر ايشان حضرت فاطمه(عليها السلام) سيد زنان اهل عالم است. پس از آن كه عالم وجود به وجود ذى وجود ايشان منوّر شد پيامبر اكرم به على(عليه السلام) فرمود: چه نامى بر اين فرزندم نهادى. ايشان عرض كرد ما در نام گذارى اين فرزند بر شما پيشى نمى گيريم. پيامبر فرمود: من نيز در اين نام گذارى بر خداوند سبقت نمى گيرم. پس از مدتى جبرئيل بر پيامبر نازل شد و عرضه داشت يا رسول الله خداوند به تو سلام مى رساند و مى فرمايد نسبت على به تو بمانند نسبت هارون به موسى است پس فرزندت را به نام فرزند هارون بنام. پيامبر فرمود نام فرزند هارون چه بود جبرئيل عرض كرد «شبير» پيامبر فرمود: زبان ما عربى است او را به عربى چه بنامم و جبرئيل گفت او را حسين بنام.
رسول خدا علاقه بسيارى نسبت به ايشان و برادر عزيزشان امام حسن(عليه السلام) داشت به طورى كه محبت خويش را به صورت علنى نسبت به آنان ابراز مى نمود بدين صورت كه گاه از منبر به زير آمده آنان را بوسيده و مجدداً از منبر بالا مى رفت و گاه آن دو را به دوش مى گرفت و با آنها به بازى مى پرداخت و گاه بدين صورت مى شد كه حضرت در بين اصحاب نشسته بود و حسين(عليه السلام) وارد مى شد آنگاه حضرت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله)كلام خود را قطع مى نمود برمى خاست و از او استقبال مى كرد. وى را به دوش گرفته و در دامان خود مى نشاند و مى فرمود: انه مهجة قلبى
به مناسبت فرارسیدن میلاد با سعادت حضرت عشق امام حسین علیه السلام چند شعر و چند کلیپ مولودی و مدح زیبا منتشر می شود که در ادامه ملاحظه خواهید کرد:
عاقلان از درک مستان خسته اند
با تناقض ها تناسب بسته اند
وقت سرمستی ز سُکر باده ها
روضه می خوانیم و می گرییم ما
در مقام عشق روح و تن یکیست
گریه و مستی و خندیدن یکیست
دلبری دارم که از عشق و جنون
عالمی را می کِشد در خاک خون
عالم از وصف نگارم قاصر است
مدح او کی کار شیخ و شاعر است؟
اولین فخرش به عالم این چنین
ها حسین ابن امیرالمومنین
عشق مولا هست در کامم عسل
حبهُ فی دیننا خیر العمل
آن زمان که بود خلقت در نیاز
بود مولا سخت مشغول نماز
هم وصی هم هستی خاتم علیست
حتم دارم جد آدم هم علیست
معنی السابقون السابقون
مرجع انا الیه الراجعون
ها علی حق و الحق معه
لن یفوزَ الخلق الا من تبعه
پشت سر صد کشته سر مست داشت
تیغ نه، انگار می در دست داشت
بود غرق دیدنش رزمش خدا
جبرئیلش بانگ می زد لافتی
آنچنان در جنگ ها شمشیر زد
مست از تیغ علی شد عبدود
روزی ما هست در دستان او
جان عشاق جهان قربان او
چشم امید جهان روز جزا
بر حسین ابن علی مرتضی
مادرش بر عرض اعظم قائمه
لم یکن ایجاد لولا فاطمه
فاطمه هم بضعه پیغمبر است
هم ز مهرش بر پیمبر مادر است
می دهد نامش به دوزخ خاتمه
هست یوم الحشر یوم الفاطمه
شیعیان را او هدایت می کند
عاشقانش را شفاعت می کند
حجت حق بر تمام اولیاء
درس آموزش تمام انبیاء
بر دل غم دیده مرهم فاطمه
مادر ارباب عالم فاطمه
هم علی خورشید و هم زهراست ماه
للحسین ابن علی روحی فداه
نیست در عالم خبر الا حسین
این جهان پوچ است الا با حسین
بس که گِردش عاشق مخمور داشت
در ستون مسجدش انگور داشت
خیر می روید ز خار کوی دوست
یا من ارجوه لکل خیر اوست
استجابت هست تحت القبة
جعل الله الشِفا فی تربة
بال فطرس شد دخیل مقدمش
شد ملک هم رستگار از یک دمش
نه فقط شیعه جهان مشتاق اوست
راهب ترسا هم از عشاق اوست
هرچه شد خرجش از عالم بهتر است
نقره گاهی از طلا هم بهتر است
روضه خوانی، نوکری، اشک و محن
این لباس مشکی و غم سهم من
چشم امیدم در این دنیا حسین
کار من در روز محشر با حسین
حسرتم این است تا روز جزا
لیتنی کنتُ معه فی کربلا
اشک عشقم را هویدا می کند
روضه بعد از مدح غوغا می کند
شمر با خنجر به گودال آمده
اسب هایی بهر پامال آمده
زینب از آن سو روی تل آمده
فاطمه این سو به مقتل آمده
دیده از الشمر جالس...تار شد
سینه ها از داغ او بیمار شد
مهدی چراغ زاده
مولودی زیبای سید مجید بنی فاطمه در مدح امام حسین علیه السلام
دلبری که خرید دلها را
با نگاهش کشید دریا را
آسمان داشت میل عطر زمین
و زمین داشت میل بالا را
پر پرواز من شکست امروز
تا بگیرد شفای فردا را
فطرسانه دخیل می گیرم
پر قنداق طفل زهرا را
کودکی آمده رقم بزند
سهم دیوانگی دنیا را
عقلم از اختیار افتاده
مثل مجنون که دید لیلا را
می رود تا به آسمان فریاد
آسمان نه ، بگو حسین آباد
شب تاریک در به در شده است
روشنی آمده سحر شده است
فاطمه مادرانه می خندد
مرتضی باز هم پدر شده است
گفته پیغمبر از حسینم من
جمع ما هر دو یک نفر شده است
با بغل کردن حسین خودش
بین خانه حسین تر شده است
لب او را چقدر می بوسد
آتش شوق بیشتر شده است
کوری چشم مردمان حسود
دومین طفل هم پسر شده است
بوی کرب و بلا گرفته زمین
در مدینه نزول عشق ببین
مسعود اصلانی
****
ماه عشق است ماه عشاق است
ماه دل هاي مست و مشتاق است
در ميخانهي کرم شد باز
الدخيل اين حریم ِ رزاق است
ريزه خوارش فقط نه اهل زمين
جرعه نوشش تمام آفاق است
بي حساب است فضل این ساقی
شب جود و سخا و انفاق است
بين دلهاي بيدلان امشب
با سر زلف يار ميثاق است
شب زلف مجعدش «والّيل»
صبح چشمش به عالم اشراق است
«قبره في قلوب من والاه»
حرمش قبله گاه عشاق است
ماه شعبان رسيد! ماه سه ماه
کربلا مي رويم! بسم الله
السلام اي پناه مُلک و مکان
در يد قدرتت عنان جهان
رفته قنداقه ات به عرش خدا
تشنة پاي بوسيات همگان
در طوافت قيامتي شده است
مي رسد هر فرشته با هيجان
پر قنداقة تو مي بخشد
پر و بالي به فطرس نگران
از سر زلف عنبر افشانت
سدرة المنتهي گرفته ضمان
عطر و بوي مليح پيرهنت
مانده در خاطر نسيم جنان
بوسيده مي چيند از لب تو رسول
رحمت واسعه گشوده دهان
از سر انگشت پاک مصطفوي
جرعه جرعه بنوش شيرة جان
خواند جدت «حسينُ منّي» را
«وَ أنا مِن حسين» را تو بخوان
با تو جود و شجاعت نبويست
اي شکوه حماسه هاي عيان
در نمازت شبيه فاطمه اي
بين ميدان علي ست جلوه کنان
چشمهاي تو مرز خوف و رجاست
قَهر و مِهر تو آتش است و امان
رحمت محض! يا ابا الأيتام!
پدري کن براي عالميان
اي که آقائي تو بي حد است
باز ما را به کربلا برسان
شب جمعه شميم سيب حرم
منتشر مي شود کران به کران
روضه هايت بهشت اهل ولاست
چشم ما چشمه هاي کوثر آن
«وَ مِنَ الماءِ کُلُّ شَيءٍ حَيّ»
اشک ها از غمت هميشه روان
السلام اي شهيد روز دهم
السلام اي امام تشنه لبان
تا ابد در فراز پرچم توست
خون سرخت هميشه در جَرَيان
کربلاي تو از ازل بوده
مبدأ حرکت زمين و زمان
شب سوم رسيدهاي، اي ماه
السلام عليک ثارالله
السلام اي نگين عرش برين
ماه بالا بلند ام بنين
گره از گيسوان خود مگشا
هر سر موي توست حبل متين
جذبه هاي نگاه هاشمي ات
ماه را مي کشد به سوي زمين
عبد صالح! مواسي لله!
پدر فضل! روح حق و يقين!
به حضورت گشوده دست، فلک
به قدوم تو سوده عرش، جبين
وقت هوهوي ذوالفقار علي ست
به روي مرکب حماسه نشين
مي شود با اشارة تو دو نيم
هر کسي آيد از يسار و يمين
زينبت «إن يکاد» مي خواند
آسمان محو هيبت تو! ببين
کاشف الکرب اهل بيت نبي!
بازوان تواند حصن حصين
ماه من بازوي رشيد تو را
که برافراشته است بيرق دين
زده بوسه علي به گريه چنان
بوسه ها چيد از آن حسين چنين
نقش باب الحوائجي داري
به روي بازويت شبيه نگين
سائلان تو بي شمارند و ...
گوشه چشمي به ما! بس است همين
شب جود و کرامت و بذل است
شب چارم شب اباالفضل است
السلام اي حقيقت جاري
روح تقوا و زهد بيداري
سيد السّاجدين شهر رسول
عبد مسکين حضرت باري
روزهايت مجاهدت ، ايثار
نيمه شب هات بخشش و ياري
در مناجاتت ای صحيفة نور
آيه آيه زبور مي باري
همه مجذوب ربنای تواند
محو این سیر و این سبکباری
گوش کن اين صداي داوود است
که به شوق تو مي شود قاري
پا برهنه به حجّ که مي آيي
کعبه را هم به وجد مي آري
در شکوه و حماسه بی مثلی
خطبه هایت زبانزدند آری
واژه های تو تیغ برّانند
ثانی حیدری و کراری
شام و کوفه به لرزه افتادند
سرنگون پایة ستمکاری
در مصاف تو سهم دشمن دون
چیست غیر از مذلت و خواری
وارث عزت و سخای حسین
ای که بعد از عمو، علمداری
به محبان خود نظر فرما
بیشتر موقع گرفتاری
رو سياهي من گذشت از حدّ
تو برايم مگر کني کاري
در نماز شبت دعايم کن
تو عزيزي تو آبروداري
دلم از بند هر غم آزاد است
شافع من امام سجاد است
شد روا حاجت همه، ما ! نه
کربلا شد نصيب ما يا نه؟
رزق ششگوشه مي دهند امشب
کي شنيده گدا ز آقا: نه
کربلارفته در شب جمعه
مي شناسد مگر سر از پا؟ نه
کربلا مي روي بخوان روضه
روضه هاي جوان ليلا، نه
زخم ها التيام پيدا کرد
زخم فرق دوتاي سقا، نه
التيام دمادم سيلي
مي دهد فرصت تماشا؟ نه
از شب خيزران مگر مانده
لب و دندان براي بابا؟ نه
زينب است و نوای جانکاهش
ذکر أين بقية اللهش
یوسف رحیمی
****
جعد مشکین طره عنبر گشا دارد حسین
حُسن یکتا را ببین زلف دو تا دارد حسین
شورش امکان اگر طرح محیط دهر ریخت
بر دو عالم سایه بال هما دارد حسین
نیست بی عشق حسینی ذره ای در ذات دهر
در حقیقت تکیه بر ارض و سما دارد حسین
می کند هر قطره اش ایجاد گلزار شهید
دست همت بر سر شاه و گدا دارد حسین
ای طبیعت مردگان غوغای محشر بر کنید
چون به خاک قربتش آب شفا دارد حسین
جنس مردان خدا را از شهادت باک نیست
در کف پای جنون رنگ حنا دارد حسین
خیمه هل من معین را لشکر امداد کو؟
تا قیامت برکف بانگ رسا دارد حسین
عالم از اوغوطه در طوفان خون خواهد زدن
بحر اگر توفد به وسع دیده جا دارد حسین
سیر این وادی نما در خویشتن گر عارفی
خویشتن هم زانکه شوق کربلا دارد حسین
احمد از خُمخانه شاه شهیدان مست شد
بی دلان عشق را زیرا هوا دارد حسین
مرحوم احمد عزیزی
****
روز الست ، روز ازل ، لحظه های عشق
روزی که آفریده شد عالم برای عشق
روزی که آفرینش گیتی تمام شد
آغاز شد به دست خدا ماجرای عشق
بودیم گرچه در دل سر گشتگان ولی
کم کم شدیم بین همه آشنای عشق
چشمی میان آن همه ما را سوا نمود
دل را ربود و داد دلی مبتلای عشق
دستی به روی شانه مان خورد و ناگهان
ما را صدا نمود کسی با صدای عشق
روز الست لحظه ی آغاز عاشقی
ما را خدا نمود اسیر خدای عشق
عکس خدا نشسته بر آیینه هایمان
روز ازل حسینیه شد سینه هایمان
هستي بهانه بود كه سِرّي بيان شود
مستي بهانه بود كه ساقي عيان شود
خلقت ادامه يافت و رازي گشوده شد
تا معني وجود زمين و زمان شود
با دست غيب وق ظهورت نوشت عشق
وقتش رسيده نوبت ديوانگان شود
قلب مدينه ميطپد از خاك پاي تو
جاروكش هميشه ي اين آستان شود
حتي بهشت با سر مژگان رسيده است
تا قبله گاهِ وسعت هفت آسمان شود
تو حيدري ، تو فاطمه اي ، تو پيمبري
سوگند بر خدا كه خداييش محشري
بی تو هزار گوشه ی دنیا صفا نداشت
اصلاً خدا بدون تو این جلوه را نداشت
گیرم هزار کعبه خدا خلق می نمود
چنگی به دل نمیزد اگر کربلا نداشت
حتی ز معجزات مسیحا خبر نبود
مشتی اگر ز خاک قدوم شما نداشت
به تو هوای خانه ی زهرا گرفته بود
اينقدر جلوه جاذبه ی مرتضا نداشت
شکر خدا که خانه تان هست روی خاک
ور نه زمین ِتیره که دارالشفا نداشت
مجموعه ي خصائل بي انتها شدي
يك جا تمام سلسله ي انبيا شدي
گیرم بهار نیست دمی جان فزا که هست
گیرم بهشت نیست غبار شما که هست
بر خشت خشت كعبه نوشتند با طلا
گيرم كه قبله نيست ولي كربلا كه هست
در ازدحام خیل گدا جا اگر کم است
تشریف آورید دو چشمان ما که هست
جایی اگر نبود خدا را صدا کنید
باب الجواد و سایه ی ایوان طلا که هست
کوتاه است سقف عالم اگر وقت پر زدن
غم نیست روی گنبد و گلدسته ها که هست
خوش گفته اند قطره که دریا نمی شود
هر یوسفی که یوسف زهرا نمی شود
تو آمدی و قیامت کبری رقم زدی
بر تارُک همیشه ی عالم علم زدی
ميخواستي كه رَشك بَرَند ديگران به من
زلف مرا گره به نسيم حرم زدي
حس می کنم میان دلم بوی سیب را
از آن زمان که در حرم دل قدم زدی
می خواستی که شعله بگیریم بی امان
آتش به جان هر غزل محتشم زدی
با شیر ، طعم روضه تان را چشیده ام
وقتی سری به چشم ترِ مادرم زدی
مجنون کچه های غمم دست من بگیر
دل تنگ دیدن حرمم دست من بگیر
تو تشنه و دریغ ز یک جرعه آب، آه
تو تشنه و تمامی صحرا سراب، آه
در زیر نیزه های شکسته نهان شدی
با زخم های تازه تر و بی حساب، آه
یک سوی صدای العطش آرام میرسید
یک سو صدای هلهله ها در شتاب، آه
یک سو صدای ضجه ي زینب بلند بود
یک سو صدای مادرت اما کباب، آه
یک سو علم به خاک و علمدار غرق خون
يک سو به روی نیزه عزیز رباب، آه
كم كم نگاه بر بدنت سخت ميشود
كم كم نفس زدنت سخت ميشود
محسن عرب خالقی