به گزارش حلقه وصل، شاید برای آنهایی که در شهرهای بزرگ یا مکانهایی زندگی میکنند که تمام اطرافیان و همسایه های آنها هم دین و هم کیش و هم آیین آنها باشند، کمتر پیش بیاید که به موضوع برادری، مجاورت و همسایگی با کسانی فکر کنند که از نظر دین و مذهب با آنها تفاوت داشته باشند. قرآن کریم مسلمانها را به زندگی مسالمت آمیز و همراه با دوستی و مهربانی با پیروان دیگر ادیان دعوت کرده است اما چرا گاهی کار به جایی میرسد که ما از برادران و خواهران مسلمان اهل سنت این قدر دور افتادهایم و به قول نویسنده کتاب «برادران غریب» در عین قرابت و نزدیکی از هر جهت، بسیار از هم غریب و دور افتادهایم؟ هم را نمیشناسیم و حتی نسبت به برادران دینیمان موضع میگیریم؟
این کتاب که به کوشش حامد رضایی گردآوری شده است، مجموعهای از خاطرات روحانیان شیعهای است که در مناطق سنی نشین کشور فعالیت کردهاند، خاطراتی کوتاه و خواندنی به قلمی جذاب و روان که میتوانید از خواندن این ماجراهای واقعی لذت ببرید و ببینید چه تصویرهای نادرستی از برادران و خواهران مسلمانمان در ذهن بعضی از ما نقش بسته است.
به خدا بیشتر از شما فاطمه داریم، غزه ناصبیها یا امام شافعیها، سنی ای که از امام رضا شفا گرفت، شیعه بکش برو بهشت، وقتی نهاد رهبری نظر رهبر را نمیپذیرفت، اگر میدانستم از انقلاب دفاع نمیکردم، خمینی خلیفة الله است، سی دی اساتید حوزه را گوش میداد، دیگر دلش برای شیعه نرم نمیشود، چرا اهل سنت را نجس میدانید؟!، امان از خناسان بیتقوا، وحدت جزو اولویتهای ما نیست و استقبال از خدا و منتسبانش عنوان تعدادی از داستان های این کتاب هستند.
در بخشی از ماجرای فوتبال تقریبی! به روایت سیدرضا افتخاری میخوانیم:
به منطقهای در جنوب کرمان برای تبلیغ رفته بودم که بیشتر ساکنانش اهل سنت بودند. حوزههای علمیهٔ برادران اهل سنت در آن منطقه خیلی فعال بودند. در منطقه میگشتم که طلبهٔ جوانی را دیدم که داشت به مولودی خوانی گوش می داد. مولودی در مدح همسران پیامبر بود. وقتی من را دید برای اینکه بگوید ما هم با شما همفکر هستیم و دیدگاه هایمان نزدیک است، گفت قبلی ترش هم دربارهٔ حضرت زهرا می خواند.
گفتم: «همان هم خوب بود. بالاخره دربارهٔ همسر پدربزرگ ما میخواند دیگر!» همین باعث شد با هم رفیق شویم. کمی آن طرف تر در زمینی خاکی عدهای فوتبال بازی میکردند. هم از طلبههای اهل سنت بودند و هم جوانانی که طلبه نبودند. جلو رفتم و با آنها خوش و بش کردم. گفتم من را هم به بازی راه میدهید؟ برایشان خیلی جالب بود که یک آخوند شیعه میخواهد با آنها فوتبال بازی کند. طلبهها توی یک تیم بودند و بقیه در تیم دیگر، سر اینکه من عضو کدام تیم بشوم دعوا بود! جوان ها برای اینکه من را به تیم خودشان ببرند اسمهایشان را میگفتند که حسین و مهدی و ... بود. با بردن نام هایشان به طور ضمنی میگفتند ما به شما نزدیک هستیم؛ طلبهها هم همینطور. گفتم من طلبه ام و باید عضو تیم طلبهها باشیم. در حین بازی برای اینکه تحویلم بگیرند، مدام به من پاس میدادند. آخرش هم یک شوت خیلی محکم و اساسی زدم. وقتی که توپ را آوردند. داشتند میخندیدند؛ چون توپ پنچر که نه، کاملاً پاره شده بود و این دست مایه ای شد برای خنده و شوخی.
در ماجرای «خمینی خلیفة الله است» هم به روایت قلبی حسین رضوی کشمیری میخوانیم:
یکی از روحانیان ایرانی آمده بود کشمیر و ما نیز برایش جلسهٔ پرسش و پاسخی با حضور اندیشمندان کشمیری تدارک دیدیم. شخصی به نام مهندس غلام قادر صوفی بعد از اتمام سخنان آن روحانی، بلند شد و این جملات را گفت:«شما شیعیان چه امام خمینی را مرجع تقلید بدانید، چه نایب امام زمان و چه حتی خود امام زمان نعوذ بالله، برای ما فرقی ندارد. آنچه ما اعتقاد داریم این است که این مرد مجاهد «خلیفة الله فی الارض» است. اگر مسلمانان جهان از این خلیفهٔ الهی پیروی کنند، ما می توانیم با استعمار جهانی مقابله کنیم.»
نشر آرما کتاب «برادران غریب» را در 188 صفحه با قیمت 8هزار تومان منتشر کرده است.