حلقه وصل:آرش فهیم/
سنت ساخت فیلمهای دنبالهدار، هر چند ترفندی برای گردش چرخهای اقتصادی سینماست اما دچار یک آفت هم هست؛ اینکه معمولا قسمتهای بعدی، ضعیفتر از فصل اول هستند. این مشکل درباره اکثریت قریب به اتفاق فیلمهای چندقسمتی در جهان رخ داده است. قسمت دوم «خوب، بد، جلف» نیز مشمول همین قانون است. فصل نخست این فیلم، مثل عنوانش، در کنار «جلف و بد»، ویژگیهای خوبی هم داشت و میشد تماشای آن را به همه توصیه کرد؛ فیلمی سرگرمکننده و دارای قصه و حادثه و متناسب برای خانوادهها محسوب میشد. اما در قسمت دوم، «خوب» گم شده است و این فیلم به ویترینی از موقعیتهای «بد و جلف»، محدود شده است.
این قسمت از «خوب، بد، جلف» که عنوان پرطمطراق «ارتش سری» نیز به آن اضافه شده، از آن دست فیلمهایی است که در عمل، فاقد فیلمنامه به معنای واقعی است و به صورت دورهمی ساخته شده است. به این معنی که احتمالا عوامل تولید فیلم، دور هم جمع شده و هر کدام، یک ماجرا یا شوخی را پیشنهاد داده و با کنار هم قرار گرفتن این پیشنهادات، فیلمی هم ساخته شده است! روایت ازهمگسیخته و پارهپاره فیلم، نشانهای از عدم پرداخت حرفهای و واقعی فیلمنامه است.
روایت فیلم، همان حکایت فردی است که دکمهای را پیدا کرده و برایش کتی دوخته است؛ زوجی به نام سام درخشانی و فرزاد جمشیدی، دم دست بودند و باید داستانی برای حرکات و اطوارهای آنها دست و پا میشد. در نتیجه، چند قصه بی سر و ته، بدون اینکه مفهومی داشته باشند و تبدیل به یک داستان به معنی واقعی شوند یا همدیگر را تکمیل کنند، به هم متصل و به عنوان قسمت دوم این فیلم، عرضه شدند.
هر چند که ظاهرا با یک فیلم کمدی مواجه هستیم. کارکردهای این نوع فیلم و توقعات مخاطب از آن، متفاوت با دیگر سبکها و ژانرهای سینمایی است. اما حتی فیلم کمدی هم باید در دنیای خودش، منطق روایی داشته باشد. اما در فصل دوم «خوب، بد، جلف» هیچ اثری از منطق، حتی در ساختار کمدی نیز وجود ندارد!
فیلم با سرقت پول از حسابهای بانکی افراد، توسط یک دختر هکر شروع میشود. تصاویر سکانس افتتاحیه فیلم، شبیه به تبلیغات تجاری است و تماشاگران فیلم ممکن است تصور کنند، در حال تماشای یک آگهی قبل از شروع فیلم هستند. بعد، دختر توسط چند نفر دزدیده میشود. افرادی که دختر را دزدیدهاند، اعضای یک باند هستند که میخواهند در پوشش ساخت یک فیلم، اقدام به سرقت کیک زرد در ایران کنند. اما مشکل اینجاست که معلوم نیست اعضای این باند، چرا و چگونه این دختر را انتخاب کردهاند؟ چرا او را میربایند و از در مذاکره وارد نمیشوند؟ هکر بودن او چه دردی را از آنها دوا میکند؟ اصلا این باند متصل به کاخ سفید، چرا از همان آمریکا با خودشان به ایران نیرو نمیآورند و برای تامین نیرو، آدمربایی میکنند؟ چرا دختر با آنها همراه و همکار میشود و علیرغم برخورد خشن، هیچگاه به فکر فرار و حتی اعتراض هم نمیافتد؟
سکانس بعدی، وقتی بناست گروه ساخت فیلم با هم آشنا شوند، همه چیز شبیه فیلمهای تلویزیونی و حتی نمایشهای رادیویی میشود؛ دریغ از یک نما یا صحنه سینمایی! در این بخش، یک سرمایهگذار (گوهر خیراندیش) حاضر به سرمایهگذاری روی فیلم فیلمساز جوانی به نام فربد میشود و او را یک کارگردان مستعد میداند که قبلا در یک جشنواره مشهور سینمایی نیز جایزهای گرفته است. اما بعدا معلوم میشود که این فیلمساز جوان، درواقع یکی از نیروهای سرویسهای جاسوسی و تروریستی آمریکاست –چیزی شبیه به جیمزباند- اما نمیفهمیم که سرمایهگذار باسابقه سینما چگونه او را به عنوان یک فیلمساز مستعد و جایزه گرفته از جشنوارههای خارجی پذیرفته است؟ این صحنه فیلم هم با شوخی بسیار لوس و مسخره بر سر رقابت جمشیدی و درخشانی بر سر دیر آمدن در قرار کاری میگذرد. به اضافه یک صحنه اروتیک –آشنایی سام و فرزاد با دختر جعلی تهیهکننده دروغین فیلم- که این حد از لودگی و جنسیزدگی در این صحنه از فیلم را حتی در بدترین سریالهای ماهوارهای هم نمیتوان دید! در سکانس آشنایی عوامل فیلم، علی اوجی هم حضور دارد و ظاهرا مشاور پژمان جمشیدی است. اما او یک کاراکتر کاملا اضافه در فیلم است و بدون هیچ تأثیرگذاری، در ادامه از فیلم محو میشود!
یکی از قصههای وصله شده به فیلم، ماجرای نامزد سام درخشانی و مخالفتش با فعالیت او در سینماست. فیلمنامه «خوب، بد، جلف 2: ارتش سری» آنقدر سریدوزی شده است که اگر این قصه را از فیلم حذف کنیم هم هیچ اتفاقی رخ نمیدهد. اصلا مشخص نمیشود که این زن چرا با کار کردن شوهرش در سینما مخالف است؟ اساسا یکی از دلایل رو آوردن افراد ثروتمند به چهرههای مشهور، همین شهرت و جذابیتهای خاص زندگی با یک بازیگر است؛ ثروتمندان از این طریق میتوانند خودشان هم به شهرت برسند و به تجارت و بازرگانیشان رونق ببخشند. حتی در همین فیلم کمدی هم میشد به خاطر علاقه کاذب و استفاده افراد متمول از یک همسر مشهور و سینمایی، موقعیتهای طنز جذابی در فیلم آفرید. اما در فیلم جدید پیمان قاسمخانی نه تنها چنین بهرهای برده نشده که حتی مخالفت نامزد درخشانی با بازیگری شوهرش، یک زائده مجهول است. آیا حرفه درخشانی به تجارت آسیب میزند؟ آیا بازیگری مانع ارتباط نزدیک درخشانی با نامزدش میشود؟ آیا مرد، در حاشیه این حرفه، به همسرش خیانت میکند؟ میشد دلایل مختلفی را در مخالفت زن ثروتمند با بازیگری شوهرش مطرح کرد و حداقل از این راه، موقعیت کمدی به وجود آورد، اما هیچ موقعیت طنزآمیزی در این تضاد و اختلاف در طول فیلم به وجود نمیآید!
در یک سوم آخر، تیم تولید فیلم که در اصل مشغول اجرای یک عملیات سری در ایران هستند، سراغ مقر طالبان در لواسان میروند! مقر طالبان در لواسان؟! چرا طالبان؟! چرا لواسان؟! چرا ماموران امنیتی و نظامی ایران، اطلاعی از این مقر ندارند و جاسوسان آمریکایی اطلاع دارند؟ از این احمقانهتر؛ با وجود سکوتی که در مقر طالبان در لواسان حاکم است، هیچکدام از آنها صدای تیراندازی و جنگیدن را نمیشنوند! این دیگر حتی در کمدی و حتی هجو هم نمیگنجد و رسما «ژانر بلاهت» است!
یکی دیگر از اتفاقات متضاد با دنیای فیلم، استحاله بیدلیل و فاقد زمینه دو کاراکتر محوری فیلم است. دو شخصی که گرچه از ابتدا رگههایی از بلاهت در آنها مشهود است، اما در سکانسهای ابتدایی، نشانی از عقلانیت و حسابگری هم در آنها دیده میشود. طوری که پژمان جمشیدی به سوگند عجیبش برای اینکه همیشه دیرتر از سام درخشانی سر قرارها حاضر شود پایبند است و سام هم دیسیپلین خاص خودش را دارد. اما هر چه زمان فیلم میگذرد بر دوز حماقت این دو شخصیت افزوده میشود. طوری که اواخر فیلم و در صحنههای جنگ و ستیز نظامی، این دو شخص، گویی عقل خود را کاملا از دست میدهند و بیشتر به دیوانگان شباهت پیدا میکنند!
نه تنها داستان و منطق، بلکه فیلمی با این عنوان بلند و چشمگیر، اندکی محتوا هم ندارد! ماجراهای سیاسی الصاق شده به فیلم نیز، مفهوم و تصوری را برای مخاطب ایجاد نمیکنند! احتمالا موضوعات به ظاهر سیاسی فیلم، سفارشی و شرط حضور فیلم در جشنواره یا حتی صدور مجوز بوده است، اما این بخش از روایت فیلم، نه تنها ضدآمریکایی نیست که تصویری به شدت مثبت و قوی از آمریکا القا میکند. صحنه خودنمایی ترامپ در فیلم، نه طنزآمیز است و نه جدی و نه حتی انتقادی! شاید این صحنه، قصد دست انداختن رئیسجمهور منفور آمریکا را داشته؛ اما چرا تصویر و تصوری که از ترامپ نمایش داده میشود، تا این حد سمپاتیک است؟ فربد، که همان جیمزباند مثالی فیلم و عامل آمریکاست، در سکانس درگیری با طالبان، چهره یک قهرمان را پیدا میکند و همه تروریستها را شکست میدهد!
پایانبندی «خوب، بد، جلف2: ارتش سری» به گونهای است که خبر از ساخت فصل سوم این فیلم میدهد. اگر به همان نسبتی که قسمت دوم فیلم از قسمت اول نزول یافته، قسمت بعدی هم سقوط کند، فصل سوم این فیلم، رکورد بدی و جلفی را خواهد شکست.