موسسه فرهنگی هنری «شهرستان ادب» در سال ۱۳۸۹ به همت گروهی از شاعران و داستاننویسان نخبه کشور تأسیس شد. این موسسه در مدت کوتاه فعالیت خود، توانسته است بهعنوان پایگاهی برای تولید محتوای ادبی و تربیت استعدادهای جوان شعر و داستان کشور در حوزه ادبیاتِ متعهد مطرح شود. تدوین شناختنامه شاعران و جلسات منظم شعرخوانی و نقد آثار و کارگاه داستان، نشستهای تخصصی ادبی، فراخوانهای شعر با موضوعات مختلف که هر کدام منشأ ایجاد جریانهای موثری در سراسر کشور شدهاند، از جمله فعالیتهای این مؤسسه بوده است. همچنین برگزاری دوره¬های تخصصی شعر جوان «آفتابگردانها» در راستای کشف و بالندگی بیشتر استعدادهای جوان شعر کشور و تأسیس اولین «مدرسه رمان» در این موسسه را میتوان از مهمترین فعالیتهای ادبی سالهای اخیر در فضای شعر و داستان کشور به حساب آورد. در قالب این دورهها، صدها شاعر و نویسنده جوان شناسایی و آموزش داده شدهاند. شهرستان ادب، با آسیبشناسی شرایط فرهنگی کشور و بررسی کارشناسانه به نابرابری امکانات در شهرستانها توجه ویژه دارد و با حمایت از تاسیس مراکز و محافلی در مناطق مختلف کشور تحت عنوان «انجمنهای ادبی منطقهای»، در جهت تحقق تمرکززدایی و عدالت فرهنگی، گام برداشته است. مدیریت این موسسه را از سال 89 تا به امروز علیمحمد مودب بر عهده دارد. با مودب در مورد شرایط دیروز و امروز موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب به گفتوگو نشستیم که در ادامه میخوانید.
***
شناسنامه و هویت اصلی شهرستان ادب با شما تعریف میشود و ما به عنوان اولین سوال میخواهیم که توضیح دهید، سیاست و خطمشی و ماهیت شهرستان ادب چگونه تعریف شد و چگونگی و ضرورت شکلگیری شهرستان ادب را تبیین بفرمایید.
احساس نیاز به ایجاد چنین مجموعهای، خیلی قدیمی است. این ایده زمانی که من در دانشگاه بودم و فعالیتهای دانشجویی داشتم، شکل گرفت. از دیرباز حس میکردم ما باید با نگاهی بینالمللی به ادبیات بنگریم. فکر میکردم آنچه به عنوان ادبیات منتظران ظهور و ادبیات مستضعفین مینامم، باید تبدیل به یک ادبیات مشترک جهانی شود. این ادبیات وجود داشت و من میگفتم باید برای آن در مقیاسی به وسعت منتظران ظهور و در سرزمینی به وسعت مستضعفان عالم کار کرد. این ایده از زمان دوران دانشجویی که هنوز خیلی درگیر کار و فعالیتهای اجتماعی نشده بودم، در سرم بود. در دانشگاه در این خصوص با آقای دکتر سیار، گاهی صحبت میکردم و هر دو اعتقاد داشتیم در همه جای دنیا آدمهایی هستند که اینطور و مثل ما مینویسند. نگاه فرقهگرایانهای که بعضی در ادبیات انقلاب دارند، من نداشتم و از همان اول فکر میکردم ما حرفهای مشترکی با مستضعفین آمریکای جنوبی، آفریقا و... داریم. حتی به یاد دارم همیشه در ذهن من کشور پاناما خیلی برجسته بود. همینطور به کلمه «پاناما» فکر میکردم و میگفتم روزی که ما بتوانیم آنجا یک کانون ادبیات ایجاد کنیم، آن روز حداقل برای شروع، توانسته¬ایم کاری کنیم. طبعاً امروز فاصله آنچه محقق شده و ذهنیت و خواست ما، بسیار است. احساس نیاز به این کار هم برگرفته از طبیعت کار ادبی است. ما از وقتی ادبیات را میفهمیم درمی¬یابیم که ادبیات به آدم، مأموریتهای ملی و فراملی میدهد. اولین کنگره ادبی که شرکت کردم، کنگره شعر جوان کشور بود که در بندرعباس برگزار شد. این کنگره، کنگره چهارم شعر جهانی کشور بود. برگزاری آن ممکن بود به مذاق عدهای خوش نیاید، اما کنگره خوب و پرباری بود. جوانهای زیادی را در آنجا جمع کرد. با خیلی از چهرههای ادبی امروز که همکار ما در شهرستان ادب هستند آنجا آشنا شدیم. مثلاً آقایان یاسین حجازی، عزتیپاک، ساسان ناطق، محمدحسین محمدی (نویسنده افغانستانی) و... . خیلی از شاعران هم بودند. این کنگره یک نگاه ملی و ماموریت جمعی را برای منِ نویسنده ایجاد کرد. چون میدیدم که از جانب حکومت یک کار بزرگ و واقعاً با تبلیغات خیلی خوب دارد انجام میشود. ما وقتی وارد فرودگاه بندرعباس شدیم، استاد بهمنی با یک ردیف از دانشجویانی که گل دستشان بود، به استقبال ما آمدند و در یک قواره ملی از بچههای شعر و داستان جهانی کشور استقبال کردند. در مسیر هم که با مینیبوس به سمت هتل هرمز میرفتیم، پلاکاردهایی که در سطح شهر بود نشان از ماجرایی ملی میداد. تا آن موقع من همیشه درگیر ادبیات و نوشتن در دنیای شخصی خودم بودم، ولی از آنجا بود که مأموریتهای ملی و فراملی در ذهن من خیلی برجستهتر شد. واقعاً این کنگره دیدِ ما را گسترش داد. از این کنگره فهمیدیم که ادبیات، یک نیاز تمدنی است. در مسیر فعالیتهای فرهنگی با بچههای جریان عدالتخواه و حزباللهی و طیفهای مختلف به هم نزدیکتر میشدیم و بهطور طبیعی آنها هم سراغ شعرهای من میآمدند. چون دغدغههای مشترکی داشتیم. رفتهرفته بهعنوان آدمی که قلم میزند، دید جامعتری پیدا میکردیم و نسبت به جامعه و جماعت خودمان و نیازهای یک جامعه آشناتر میشدیم. ممکن است کسی فکر کند دروغ می¬گویم ولی هر کس هر فکری میخواهد بکند. واقعیت این است که من وقتی دانشجو بودم فکر میکردم که سازمان ادبیات ما باید به آمریکای جنوبی هم فکر کند و به شناسایی، سازماندهی، معرفی و ارتباط با محافل اینها بیندیشد. اگر ما اسم خودمان را «منتظر ظهور» میگذاریم، باید با هر کسی که میتواند منتظر ظهور باشد -حتی اگر خودش هم خبر ندارد- دست دوستی بدهیم. به لطف خداوند نگاه ما نگاه محدود و فرقهای نبود و تا امروز هم اگر چوبی میخوریم، از همین نگاه است. بخشی از نگاه ما حتماً محصول سایه پربرکت حضرت آیتالله مهدوی کنی بود. به هر حال ایشان استاد ما بودند و ما هفتهای یک جلسه پای کلاس اخلاق ایشان مینشستیم و ایشان نگاه محدودی نداشتند. اساتیدی از طیفهای مختلف فکری؛ از ملیگراها، مذهبیها و روشنفکرهای مذهبی، در آن فضا درس میدادند. آقای بشیری استاد خود ما بود. ما همه جا و همیشه به نگاه حاجآقا مهدوی کنی مدیون هستیم و واقعاً نسبت به ایشان حس فرزندی داریم. ایشان فکر ما را شکل داد. من وسعت نظر و حوصله بالا را از شخصیت حاجآقای مهدوی یاد گرفتم. طراحی ایشان این بود که باید قوی و بزرگ باشیم و از هر کسی که میشود چیزی یاد گرفت، یاد بگیریم و به تفکرات و نگاههای گوناگون احترام بگذاریم.
این اتفاقات اواخر دهه هفتاد است؟
بله. من سال 75 وارد دانشگاه شدم. آن زمان این فضایی که شرح دادم حاکم بود و من همیشه مدیون نگاه جامعنگر و پرحوصله آقای مهدوی کنی هستم. نگاه مرحوم مهدوی کنی شخصیت مرا شکل داد. پدرم نیز در شکلگیری این نگاه در من، تاثیرگذار بود. او کشاورز بود. من هم بیستوچند سال کشاورزی کردم. حوصله را از کار کشاورزی به خوبی یاد گرفتم و همیشه وقتی وارد فضای ادبیات شدم، کشاورزانه به موضوع نگاه میکردم؛ یعنی میگفتم فعالیتهای ادبی ما منحصر در جشن خرمن است. به این معنا که جشنوارههایی هستند که همهاش میخواهند درو کنند و گندم را ببرند. فکرم این بود که پس این استعدادها کجا هستند و کجا وارد فضای ادبیات میشوند؟ پیش از مرحله کاشت، مرحله گرایش و ورود به ادبیات در چه زمانی اتفاق میافتد؟ ادبیات یکی از مهم¬ترین نیازهای تمدنی است و تمدن جدی باید ادبیات خودش را داشته باشد. بدون ادبیات هر چیز دیگری که داشته باشد، پوک و قابل تسخیر است و بالعکس؛ یعنی اگر همه چیز تمدن تسخیر شود ولی آن تمدن، ادبیات جدی داشته باشد، میتواند به بازی برگردد و طراحیهای خودش را دوباره ایجاد کند. کلمات میتوانند نظامهای اقتصادی، سیاسی و نظامی را بسازند. کما اینکه خود انقلاب ما انقلابی بود که بیش از اینکه اتفاق نظامی و سیاسی باشد، یک اتفاق فرهنگی و یک اتفاق برآمده از کلمه بود. حضرت امام(ره) ادبیاتی ساختند که این ادبیات به مرور سازماندهیهایی را ایجاد کرد و این سازماندهیها منجر به پیروزی انقلاب اسلامی شد. امروز ساختار جمهوری اسلامی هم یکی از میراثهای این ادبیات است. همین ادبیات در کشورهای دیگر هم دارد کار میکند. این همه درگیری عالم با ما به خاطر این ادبیات و کلمات و ساختار فکری است که پشت آن ادبیات است.
شما این دید اولیه را با چه کسانی در میان گذاشتید؟
با همین دوستانی که تا به امروز با آنها همکار هستیم. یک دوره در حوزه هنری تهران مسئولیت داشتم. آقای فاضل نظری رئیس آنجا بود و من مسئول ادبیات بودم. در این مباحث خیلی با آقای نظری همنظر نبودیم، ولی لااقل آنجا تجربهای شد که من در عمل هم بحث مدیریت ادبی را خیلی جدی تجربه کنم. همین تیمی که امروز کنار من هستند، بخش مهمی از آنجا بودند. افرادی مثل آقای عزتیپاک، آقای دکتر سیار، آقای علی داودی و... آنجا بودند و با هم دانشگاه ادبیات استان تهران را اداره میکردیم. یکی دو سال در اداره کار ادبی حوزه هنری تجربه جدی داشتم. ما در همان فرمهای رایج هم نوآوریهایی داشتیم. خیلی از مشاعرههایی که ایجاد کردیم، هنوز دارد در تلویزیون و در فعالیتهای ادبی تقلید میشود. نقد برتر را ساختیم که همینجور دارد تکرار میشود. نقد اول را ساختیم. سخنرانیهایی گذاشتیم که خیلی تقلید شد. با اینکه یک تیم جوان بودیم، ولی موفق شدیم. ویژگی ما این بود که قبل از شروع کار مینشستیم و فکر میکردیم. بعدازظهرها تا غروب با همین بچهها و آقای فاضل نظری مینشستیم و فکر میکردیم به اینکه چه کارهایی دارد میشود و ما چه کنیم که کارهای تازهای باشند یا کارهایی که دارد انجام میشود، برای چه طراحی شدند و آیا آن کارویژه را دارد یا ندارد؟ اگر نداشتند دوباره طراحی میکردیم. اینطور شد که شاهد طراحی خوبی از فعالیتها بودیم. واقعاً دوره درخشانی بود نتیجهاش را هم گرفتیم. در جشنواره آثار و تولیدات حوزه هنری، دفتر ادبیات ما در همه رشتهها اول شد. این موفقیت بهقدری بود که گفتند باعث حساسیت سایر استانها میشود و در نتایج داوریها دستکاری شد و ما را دوم اعلام کردند تا همهجا اول نشویم. در بعضی چیزهای دیگر نیز نظراتمان را دادیم و از آنجا جدا شدیم. من بیشتر در فضای مطبوعات و مجله سوره فعال بودم. فعالیتهای شخصی هم داشتم مثلا برای روزنامه جوان یادداشت مینوشتم و کار ویرایش را با نشر بینالملل دنبال میکردم. ایده¬ای هم که شرح دادم، ایدهای بود که از همان دوران حوزه هنری تهران در ذهنم شکل گرفته بود. در حوزه هنری تهران بهعنوان «شهرستان هنر» به آن فکر میکردم. به آقای نظری هم گفتم ولی آنجا از این ایده استقبال نشد. ایده را این طرف و آن طرف ارائه کردم ولی کمکم دیدم توان من محدود است و ایده¬ام را به «شهرستان ادب» محدود کردم. فکرم این بود که اگر بشود یک شهرک تأسیس کنیم تا در آن بچههای ادبی را دور هم جمع کنیم و سازماندهی فعالیتها هم آنجا باشد. کار ادبیات یک کار 24 ساعته است و باید توانها را به یکسری همکاریها گره بزند؛ به یک شهرک ادبی که همافزاییها و همنشینیها را زیاد کند نیاز است. من به این فکر میکردم. فکر اولم شهرستان هنر بود؛ شهرک بزرگی که در خیابانهایش هنرمندان زندگی میکنند و هممحلهای هستند و از این طریق تضارب آرا شکل میگیرد. هنوز هم فکر میکنم این ایده جای پیگیری دارد. بههرحال میتواند ظرفیتی ایجاد کند. بعدها متوجه شدم توان من بهعنوان یک رعیتزاده¬ کشاورز، آنقدر نیست که بتوانم شهرکی درست کنم و این برای من ایده بزرگی است. به هر حال فعالیتهای خود را در حد توان از سال 1389 در قالب شهرستان ادب آغاز کردیم.
امسال قرار است برای شهرستان ادب تولد بگیرید؟
میخواهیم ده سالگیاش را جشن بگیریم. فعالیتهایمان را از سال 88 شروع کردیم و دور هم جمع شدیم. ولی فعالیتهای موسسه رسماً از سال 89 شروع شد.
اولین اقداماتی که انجام دادید چه چیزهایی بود؟
چون همه ما –من و آقایان سیار، داودی، عرفانپور و...- شاعر بودیم، اول به فکر داستان افتادیم. وضع شعر ما همان موقع هم بد نبود؛ شعر ما خوانده میشد و جریان خوبی داشت. بیشتر به داستان فکر کردیم و به تنها داستاننویسمان که آقای عزتیپاک بود. من ازکنگره بندرعباس با ایشان دوست بودم لذا با ایشان شروع به تعاملات مختلف و دعوت از سایر دوستان داستاننویس کردیم. اولین کارهایی که شهرستان ادب شروع کرد، یکی کار آقای یاسین حجازی با نام «قاف» بود. از ایشان دعوت کردیم. از آقای مرتضی کربلاییلو دعوت کردیم و ایشان رمان «جمجمه¬ات را قرض بده برادر» را نوشتند. یک دوره طولانی روی داستان انرژی گذاشتیم و حدود هشت ماه تا یک سال بیشتر رفتوآمدها معطوف به داستان بود و بعد از یک سال، جمع داستانی خوبی شکل گرفت. قراردادهای خوبی تنظیم و کارهای درخشانی تولید شد. شهرستان ادب در بازار گُل کرد. قاف از اولین کارهای مجموعه شهرستان ادب بود. آنقدر مشغول حوزه داستان شدیم که یکی از بیرون آمد و گفت: شما همه شاعر هستید، کار شعر را یادتان نرود! یک دفعه متوجه شعر شدیم و سراغ شعر برگشتیم و طراحیها در حوزه شعر شروع شد. با طرح دوره «آفتابگردانها» بهعنوان دوره شعر جوان انقلاب اسلامی، کار شروع شد. فراخوان دائمی داستان کوتاه انقلاب را سالها برگزار کردیم. این دوره خیلی مؤثر بود. جرقههای بسیاری از رمانهای انقلابی که الان درآمده است، آنجا زده شد. بعد از تعامل آن جریان با فضای فرهنگی بود که جایزههایی مثل جایزه داستان انقلاب و شعر انقلاب شکل گرفت. کارهای ما آغازی دوباره بر فعالیتهای انقلابی در حوزه شعر و داستان بود. عنوان شعر و داستان انقلاب دوباره برجسته و در موسسات، سازمانها و نهادهای دیگر تکرار شد. اتفاقات خوبی افتاد. دوره شعر جوان انقلاب را در ورامین برگزار کردیم. همانند انقلاب، شعر جوان انقلابی هم از ورامین شروع شد. دوره اول در ورامین بازخورد خیلی خوبی داشت و خیلی از چهرههایی که امروز در حوزه شعر جوان کشور مطرح هستند از اعضای آن دوره بودند و یک سال در ورامین آموزش دیدند. برگزاری این دوره تا به امروز ادامه پیدا کرده است. به مرور پی بردیم که نیاز به نشر داریم. اولین کتابهای ما با همکاری آقای بیات که جزو همکاران ما در نشر بینالملل بود و خودش نشر «سلمان پاک» را داشت، منتشر شد. بعداً مجوز نشر شهرستان ادب را فعال کردیم. آقای درّی که آن زمان معاون وزیر بودند، کمک کردند و نشر ما مجوز گرفت و صاحب انتشارات شدیم. بعد از آن بخشهای دیگر مؤسسه، مثل سایت و در این سالهای اخیر دفتر موسیقی ما شکل گرفت.
دورههایی مثل شعر جوان انقلاب یا آفتابگردانها چگونه شکل گرفت؟ آیا خروجیهای آنها مورد انتظار شما بود؟ اصلا چرا روی آموزش تأکید داشتید؟
در تشکیل این دورهها از آقایان مصطفی محدثی خراسانی، جواد محقق، علیرضا قزوه و بسیاری دیگر مشورت گرفتیم. به این رسیدیم که همه دارند مسابقه میگذارند. به آسیبشناسی این مسابقهها هم تسلط داشتیم چون خودمان زمانی در آنها شرکت کرده بودیم. پی بردیم که نیاز به فضای دیگری است. فضای آموزشی در جاهای دیگر هم بود لذا خیلی مشورت گرفتیم و سعی کردیم دوره ما یک دوره آموزشی غیرمتمرکزِ جدی باشد و نه یک دوره آموزشی اسمی. یک دوره آموزشی خیلی جدی با سه تا اردو. ایده ما این بود که برای هر فصلی در طول سال یک اردو بگیریم، اما دیدیم نمیشود. لذا به سه اردو کاهش دادیم. یک اردو اول دوره، یکی وسط دوره و یکی هم آخر دوره. در این اردوی آموزشی، بزرگان در کنار بچهها بودند، اساتید جوانتر همینطور و یک آموزش جدی اتفاق میافتاد. پیش از این، همه به حاصل نگاه میکردند و به دنبال شعر و داستان بودند. ما گفتیم باید به دنبال شاعر و مؤلف برویم. الحمدالله این اتفاق هم شکل گرفت. الان دقیق نمیدانم دوره هفتم یا هشتم است؛ اما به لطف خدا، وضع خوب است. هزار و چند نفر از جوانهای ایران از هر گوشه کشور آمدند و در این دورهها آموزش دیدند. این خیلی سخت بود. مخصوصاً برای یک مؤسسه خصوصی که هیچ پشتوانه محکمی ندارد. خود این کار که عدهای را با اتوبوس به شهرستانها ببرید، خیلی خطرناک است و مسئولیت فراوانی دارد. ما سالی شش اردوی شعر داریم که هر یکی دو ماه با چه جمعیتی یک اردو برگزار میکنیم و از بندر بوشهر تا شهرکرد و مناطق مختلف میرویم و در جغرافیای ایران میچرخیم. برای گرفتن بودجه هر کدام چه دشواریهایی داشتیم و چقدر گریه کردیم تا پول گرفتیم. واقعاً از همه کسانی که کمکمان کردند، ممنونیم.
نحوه ارتباط با کسانی که در این دورهها شرکت میکنند به چه شکل است؟ آیا با اتمام دورهها ارتباطشان با شما قطع میشود؟
حفظ بخشی از این ارتباطها، ناشدنی است. چون ما مجموعه کوچکی هستیم و جمعیت بسیار زیادی را آموزش میدهیم. چیزی به نام دورههای تکمیلی ایجاد کردیم. یک اردوی «شعر هیئت» در مشهد گرفتیم و آنجا گلهای فارغالتحصیلان دورههای قبل آمدند و شرکت کردند. با کارهای موضوعی محافل مختلف، تلاش میکنیم ارتباط بگیریم. جاهایی که میتوانستیم این ظرفیت ایجاد شد. بخشی از این شاعران به مادحینی مانند آقای مطیعی، رسولی و دوستان دیگر معرفی شدند. یک عده هم خودشان ارتباط گرفتند. در فضای مجازی گروههایی ایجاد شده است و بخشی با حضور در این فضا برای هیئت کار میکنند. نگهداشت این نیروی انسانی کار بسیار جدی و سختی است و ما هم به آن فکر میکنیم، ولی همه کارهایی که میشود برای اینها کرد از عهده ما برنمیآید. در برخی مواقع خودشان جذب موسسات فرهنگی دیگر شدند و الان خیلی از آنها چهرههای مؤثری هستند. دو سه نفر بچههای خودمان عضو شورای عالی شعر حوزه هنری هستند. اینها هست؛ ولی واقعیت این است که فضای رسمی قانونگذاری کشور نسبت به ادبیات، نگاه محدودی دارد؛ یعنی به ادبیات یک نگاه جدی بهعنوان یک پدیده مهم وجود ندارد. مخصوصاً که تمدن و ایرانی بودن ما با ادبیات گره خورده است. اگر شما در جایی از جهان به عنوان یک ایرانی خود را معرفی کنید ناچار هستید از فردوسی و حافظ و ... بگویید. حال آنکه ممکن است بشود آمریکایی بودن را با گانگسترها توضیح داد. به گمانم برای چنین تمدنی که داریم برنامهریزیها و سیاستگذاریهای ادبی سازمانهای مهم کافی نیست و وزارت ارشاد در اندازه این کار فعال نیست. نگاه خیلی محدودی دارند؛ یکی دو تا جشنواره و جایزه و حمایت از مسابقهای در فلان شهرستان و تمام! درحالیکه پدیده ادبیات ایرانی، یک پدیده منحصربهفردی است. مولوی و حافظ و سعدی و شاهنامه میراث بشرند و ادامه این سنت در حوزه ادبیات از هر جای دیگر محتملتر است. من فکر میکنم در سیاستگذاری ادبی و فرهنگی ما نقش ادبیات خیلی دستکم گرفته شده است. ادبیات جدی گرفته نشده است. ادبیات حتی در سازماندهی وزارت ارشاد ما معاونت هم ندارد. آموزشوپرورش ما هم فکر نمیکند که مسئول تربیت فردوسی زمان است. حوزه علمیه ما هم این فکر را نمیکند. آقای جوادی آملی میگویند: من اگر میتوانستم به دنبال تربیت فردوسی معاصر میرفتم. آموزشوپرورش ما چرا این کار را نمیکند؟! آموزش عالی ما چرا به این فکر نمیکند؟! اصلاً روی استعدادها و قابلیتهای ادبی حساب نمیشود و برایشان فکری نمیکنند. در حوزههای دیگر مثل هنر، دانشکدههای هنر کار میکنند ولی اصولاً استعداد ادبی جز بهصورت خودجوش، در هیچ جای نظام آموزش و فرهنگ ما جدی گرفته نشده است. علایق شخصی مردم، این ثروت را حفظ کرده است. امروز انجمنهای ادبی مردمی متولی تربیت شاعرند. من خودم چطور شاعر شدم؟ آن زمان مکتبخانه بود و برادر بزرگم کتاب حافظ را مشق میکرد. از روی حافظ خواندم و کتاب سعدی را بهطور اتفاقی دیدم و دوستی هم کتابهای شعرش را به من میداد و من میخواندم. من به این دلیل شاعر شدم. شاعر شدن من حاصل یک نظام رسمی نیست. ما در ساختارهای رسمی کشورمان شعر را جدی نمیگیریم.
قبول دارید که شعر فقط در رأس حکومت و توسط حضرت آقا جدی گرفته میشود؟
بله، اما این توجه در سیستم اجرایی، مابهازایی ندارد. متأسفانه سیستم اجرایی کشور، همه اهتمام ایشان به شعر را تفنن و علاقه شخصی میداند. در حالی که نگاه ایشان به ادبیات، یک نگاه تمدنی است. یکی از کسانی که تمدن ما را خیلی خوب میشناسد، خود حضرت آقاست. کمتر کسی مثل ایشان در حوزههای مختلف به این ایرانی بودن واقف است. در سیستم اداری و رسمی ما جاهایی مثل شهرستان ادب تحت عنایت ایشان شکل گرفته است و کار میکند، ولی سازمانهای اداری و رسمی ما پیام این توجهات را نمیگیرند. حضرت آقا از موسسه ما چندین بار اسم بردند و تمجید کردند و یک جایی با وزارتخانه مقایسه کردند. گفتند: من امیدی ندارم وزارتخانه به این مسائل توجه کند. اما اینکه ما چقدر در کشور جدی گرفته میشویم و اصولاً ادبیات چقدر جدی گرفته میشود جای بحث بسیار دارد.
نگاه جهانی که در ابتدای سخنان خود به آن اشاره کردید، الان چقدر در شهرستان ادب موضوعیت دارد؟
ما همین الان این نگاه را داریم. کتابی از ادبیات فلسطین ترجمه و در این حوزه کار کردیم. در تلاشیم کارهایمان را برای ترجمه به دنیا معرفی کنیم. انرژی زیادی گذاشتیم، ولی دشواریهای اجرا خیلی زیاد و توان و بودجه و نیروی انسانی ما خیلی محدود است. این ایده را ما تا امروز هم داریم، ولی دشواری کار اجرایی زیاد است. ممکن است در حوزه ایده و آرمان، ادبیات مستضعفین را تا پاناما ببریم، ولی در اجرا من باید همین تهران و مشهد را دریابم و این چراغ را اینجا روشن نگه دارم. الان رسیدن به این ایده مشکل است. ادبیات آرمانخواه و زنده ما، در داخل هم بسیار تضعیف شده است. حتی در شهری مثل مشهد یک انجمن ادبی درخوری نیست. با پیگیری ما مهمترین انجمن ادبی مشهد تحت نظر آقای کاظمی شکل گرفته است و اداره میشود و غیر از آن چیزی نیست.
پیرامون شهرستان ادب نقدهایی هم مطرح است که مهمترین آن این است که یک طیف و نگاه خاصی در آن حضور دارند و اشعار و داستانهای آن هم بر اساس یک زاویه نگاه مشخص است. پاسخ شما به این انتقاد چیست؟
کسی که این نقد را دارد، شهرستان ادب را نمیشناسد. اگر به آثار هم نگاه کنید، میبینید که این نقد وارد نیست. در شهرستان ادب هر کس در سبک ادبی خودش و در فکر و جهانِ نگرشی خودش کارهای متعدد میکند. آدمهای مختلفی در شهرستان ادب حضور دارند. در شعر از استاد محمد قهرمان داریم تا چهرههای مختلف. گرایشهای فکری و عوالم استاد قهرمان، مشخص است. ما به اشتراکات میاندیشیم و میخواهیم در این سالها و روزهای پر از انشقاق و شکاف و بحران و شکافهای مختلف گفتمانی، چسب باشیم، نه برچسب. به نظرم این اتفاق در شهرستان ادب افتاده است. نمیخواهم اسم ببرم، درست هم نیست اسمی برده شود. شما به آثار ما نگاه کنید. آدمها با هم خیلی فرق میکنند. بروید کتابهایشان را در کتابخانه و گنجینه بخوانید و بدانید که این شاعر که کتابش با شاعر دیگری یکجا چاپ شده چه تفاوتهایی دارند. بله، ما چهار پنج نفر اصلی با هم رفیقیم و خیلی شبیه هم هستیم، ولی همه اینطور نیستند، از گرایشهای متعددی هستند. اقبال خوبی هم از طرف جریانهای مختلف به شهرستان ادب شده است. خیلی از جمعهای رقیب به ما احترام میگذارند. کما اینکه ما هم به آنها احترام میگذاریم. آدمهایی هم هستند که تخصصشان برچسبزنی است. ما با آنها کاری نداریم و همین الان جریانهای مختلفی دارند با ما کار میکنند. نمیشود اینجا خیلی با مثال توضیح داد، باید به آثار نگاه کنید تا حرف من را بیشتر متوجه شوید.
برنامه شهرستان ادب برای آینده چیست؟
اگر زنده باشیم دوست داریم در افق انتظار ظهور، کار کنیم. برنامه عملی ما همین است. به نسبت وسع و فرصتی که پیدا کنیم، این هدف را دنبال میکنیم. فکر میکنم جریان ما بعد از نزدیک به دو دهه کار که یک دهه آن در شهرستان ادب بود، به بلوغ و شناخت و اقتدار لازم رسیده و میتواند در وسعت بزرگتری عملیات کند و کار جدی انجام دهد. امیدواریم که این گشایشها اتفاق بیفتد تا بتوانیم کاری جدیتر بکنیم. شهرستان ادب تا این مرحله به نسبت وسع خود، خوب پیش آمده، ولی الان توانمندیهای بالاتری دارد. من همین روزها فکر میکردم که اولین تجلی امام خمینی -در همان مقیاس و با همان تراز- در شهید عزیز ما حاج قاسم سلیمانی است. یک نظامی که از نظر معنویت، خیلی به امام نزدیک شده و اثر آن هم در جامعه خیلی نزدیک به امام است. من از همان سالهای آغاز، فکر میکردم که باید شاعری در این تراز داشته باشیم؛ فیلمسازی در همین تراز داشته باشیم. شاعر و فیلمسازی که به امام نزدیک باشد و شاعر و فیلمساز امام شوند. فیلمسازی که بتواند امام فیلمسازی شود یا شاعر امام که بتواند امام شعر شود. ما به این نیاز داریم و باید برای این فکر کنیم. اینها همینجوری ایجاد نمیشود. شاید جدیترین چیزی که امام مطرح کرده، مسئله حب و عشق است. این حب و عشق در جنگ ما خیلی جلوه خوبی پیدا کرد. در چهرههایی مثل خود حاج قاسم. یکی از شاعران در شعرش گفته بود: «مرز ما عشق است، هر جا اوست آنجا مرز ماست». این شعر، دکلمه حاج قاسم هم هست. الحمدالله این عشق و نظامیگری یک چنین چهرهای الان دارد. ما به دنبال این هستیم که ادبیات، چنین چهرهای داشته باشد. آرمان خود من این است. فکر میکنم باید به این سمت برویم. ممکن است در این مسیر ما هیچکاره باشیم، ولی حامل این رویا هستیم. حامل این رویا هستیم که امام بشویم و بچهها و ادبیات ما، ادبیات امام بشود. تا الان به این فکر نکردیم که علتش دور افتادن از امام است. ما داریم جهان را برای ظهور امام آماده میکنیم لذا باید خودمان شبیه امام شویم و مقدمهچین این مهم باشیم و الا تلاش میکنیم و مقدمه میچینیم که خودمان بالا برویم و نتیجه این، چیزی جز سقوط نیست.