به گزارش حلقه وصل، سال ۱۹۴۶، قبل از ظهور تلفن همراه، تلویزیونهای بزرگ، کامپیوتر و.... کارل پوپر فیلسوف اتریشی نوشت: "هم اکنون میتوانیم جامعهای را تصور کنیم که در آن انسانها عملاً با هم رودررو نمیشوند و همه کسب و کارها با افرادی پیش میرود که در گوشههای عزلتشان نشستهاند و از طریق تلگراف یا نامههای تایپ شده با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند و وقتی هم میخواهند از جایی به جایی بروند، درون خودروهای سربسته مینشینند. میتوانیم این جامعه خیالی را جامعه تماماً انتزاعی یا جامعه فردزدایی شده بنامیم."
لحن پیشگویانه پوپر تکاندهنده است. آیا او روزگار کرونای ما را دیده بود؟
بیلگیتس، جوجهکشی و فرار از کلاندادهها؟
چند سال پیش چالشی به نام «سطل آب و یخ» در فضای رسانههای رسمی و غیررسمی به شدت رونق گرفت. آدمها بر روی خودشان سطلی از آب و یخ میریختند و با این کار وجهی پرداخت میکردند و به درمان یک بیماری مرموز به نام ASL کمک میکردند. خیلی زود، ستارههای مشهور دنیای رسانهها به این کمپین پیوستند و سرانجام در فاز اول چیزی در حدود ۱۰۰ میلیون دلار با این حرکت به این بیماران کمک شد.
یکی از جالبترین ویدئوهای منتشر شده در «چالش سطل آب یخ»، متعلق به «بیل گیتس» مالک سابق مشهور و سوپرمیلیاردر شرکت «مایکروسافت» بود. بیل گیتس با یک مهندس ساده، و با استفاده از ابزارآلاتی ساده، سطل آب یخ را جوری تنظیم میکرد که بدون کمک کسی به صورت خودکار با کشیدن یک طناب به رویش خالی شود. این حرکت بیلگیتس که سابقهای طولانی از کمکهای مردمی به خیریههای مختلف جهان دارد با استقبال وسیعی از سمت مردم در شبکههای اجتماعی مواجه شد.
بیل گیتش قهرمان آن دوره از تاریخ کره زمین بود. این چیزی بود که رسانهها به ما میگفتند. با پوشش رسانهای گستردهای هر چند ماه یک بار اخبار متناوبی پخش میشد از اینکه او صدها میلیون دلار از درآمد شخصی خودش را صرف امور خیریه کرده است. فقط در یک فقره او ۹۵۷ میلیون دلار به توسعه واکیسناسیون در دنیا کمک کرده است و ۷۵۰ میلون دلار نیز بابت کمک به ریشهکن کردن بیماری سل، ایدز و مالاریا پرداخته است. جمله بسیار مشهوری از «بیل گیتس» هم نقل شده است که منش او را نشان میدهد. او اعتقاد دارد: " چه فایدهای دارد که همه مردم کامپیوتر داشته باشند، وقتی گرسنهای در جهان وجود دارد و مردم آفریقا بر اثر اسهال خونی در حال مرگاند"
این همه آن چیزی بود که رسانهها به ما میگفتند. اما حقایق دیگری هم وجود داشت که پشت پرده همه رسانههای جریان اصلی و شبکههای اجتماعی پنهان شده بود. بیل گیتس برای اینکه بتواند کمکهای بیشتری به بیچارهها دهد نیاز داشت که پول بیشتری هم به دست آورد. بر مبنای همین منطق طنزآلود بیل گیتس فرد فوقالعاده بیرحمی بود. او و شرکتش نمونه واضح و حاضر و آمادهای از انحصارطلبی در دنیای شرکتهای تکنولوژیکاند. بیل گیتس به وقتش که برسد با بیرحمی همه رقبا را از پای درمیآورد، آنها را میخرد، با بیرحمانهترین روشهای نوین انحصار در دنیای برنامهنویسی کار میکند، پیچیدهترین روشهای استفاده از نیروی نسانی و فکری کشورهای پیرامون و غارت منابع فکری و طبیعی آنها را به کار میگیرد و در مقابل در اتیوپی دست در گردن یک کودک رنجور و قحطیزده سیاهپوست میاندازد و زندگی او را با کمکهایش دگرگون میکند.
آیا این ماجرا شباهت زیادی به ماجرای اخیری که در ایران به نام جوجه کشی مشهور شد ندارد؟ با منتشر شدن تصاویر معدوم کردن جوجههای یکروزه به یکباره فریادهای واحسرتای بلندی در شبکههای اجتماعی و رسانهها بلند شد. آنها به زنده به گور کردن جوجههای بیچاره معترض بودند؛ برایشان اشک میریختند و دلسوزی میکردند. اما آیا بخش عمدهای از کسانی که این گونه به معدوم کردن جوجهها حمله میبردند میدانستند که این همان چیزی است که منطق زندگی و کسب و کار جدید آنها را شکل میدهد: سود بیشتر به قیمت جان؟
آیا صفحات روشنفکران و پیروان آنها که در این روزها پر شده بود از واکنش به واقعه جوجه کشی چیزی در این باره هم میگفت که این روش دقیقاً شبیه به روش سیاستمدارانی است که آنها عاشقشان هستند و دنبالشان میکنند؟ آیا آنها با علم به اینکه این اتفاق ترفند سادهای در دنیای سرمایه محور غربی است به این اتفاق اعتراض میکردند؟
آنها چاره دیگری نداشتند و و رسانهها هم کار خودشان را خوب بلد بودند. به خصوص در شرایطی که کرونا، سبک زندگی آدمها را تغیییر داده بود و بیش از پیش به رسانهها وابستهشان کرده بود. در محاصره کرونا ما هم اکنون در محاصره رسانهها هم قرار گرفتهایم و این تنها یک مورد از انحصار توسط رسانههایی است که رویه ظاهرین، هیجان انگیز و عوامپسند ماجرا را به هر چیز دیگری از جمله حقیقت ترجیح میدهند.
در فضای رسانه زده امروز در ایران جوجهکشی جرم بزرگی است و باید به آن اعتراض کرد. اما جرمهای به مراتب سنگینتری دیده نمیشود و رویه پنهان جوجه کشی اتفاقاً به صورت مداومی تحسین و تأیید میشود. چرا؟ به دو دلیل کاملاً واضح. اول اینکه اعتبار زندگی حقیقی هم اکنون برای ما در درسترس نیست؛ ما به شدت وابسته هستیم به آنچه که در ایسنتاگرام میبینیم و در توئیتر و تلگرام میخوانیم؛ زندگی حقیقی حالا دورتر از ما ایستاده است و افق زندگیمان محدود شده است به آنچه که در عریانترین شکل ممکن در رسانهها میبینیم. و دوم اینکه ما هم اکنون توسط انبوهی از کلاندادههای برساخته و نه حقیقی محاصره شدهایم. کلاندادههایی که امکان فاصله گرفتن و از بیرون نگاه کردن به خودمان و دنیایی که مشغول آن هستیم را نمیدهند و ما را نیز به همراه موجهایی که خود تولید میکنند پیش میبرند. با وقوع شیوع کرونا و با وابستهتر شدن زندگی ما به فضای مجازی و اینترنت، حالا امروز مقاومت در برابر آنجه در فضای مجازی تبدیل به موضوعی داغ شده است بسیار سخت و تا حدی ناممکن شده است. ابزار دیگری برای بحث و گفتگویی متفاوت با آنچه در این فضاها جاری است وجود ندارد و دسترسی به دادههای فراتر از زندگی روزمره نیز بسیار سخت و از لحاظ ذهنی تشویشآمیز شده است.
مسیر جامعه ایران البته به همین سمت بود. در دوران پیش از کرونا نیز از این نمونهها میتوان یافت. اما ماجرا اینجاست که به دلیل وابستگی تام و کمال به فضای مجازی در این دوران مسئله مقاومت در برابر رسانهها به یکباره با افت شدید قوا و انرژی مواجه شده است. این اتفاق میتوانست برای جامعه ایران کمی دیرتر و در حالتی خوشبینانه با آمادگی بیشتری رخ بدهد و وقوع کرونا باعث پرتاب یکباره جامعه ایران به فضایی دست و پابسته شد. فضای برساختهشدن حقیقت که دیگر کسی گوش به انتزاعیاتی چون آرمان و هدف مشترک و… نمیدهد. مسئلههای جامعه به تدریج همه همه عینی شده؛ روی زمین نشسته و ظاهرین میشوند و دیگر هر چیزی بیرون از این سپهر رسانهای گفته شود محل اعتنا نخواهد بود. این سرنوشت نهایی ماست.
به عصر ساکپاپتها خوش آمدید
جولای ۲۰۱۲ رسانههای غربی گزارش دادند که حقیقت از اینترنت چین حذف شده است! بنا به روایت وبلاگنویسهای چینی اگر در شبکه اجتماعی محبوب WEIBO که چیزی شبیه به توئیتر است معادل چینی کاراکتر حقیقت را جستجو میکردید این پیام ظاهر میشد: « بنابر قوانین، تنظیمات و سیاستهای مربوط، نتایج جستجوی حقیقت قابل نمایش نیست.»
نکته طنز ماجرا اما اینجا بود که این خبر از سوی گزارشگران غربی روایت میشد. همانهایی که در معرض اتهام مداوم انحراف حقیقت در عرصهها و بازههای زمانی مختلف هستند حالا درباره توقیف حقیقت صحبت میکنند. تفاوتی نمیکند؛ این سرنوشتی است که با رسانهها برای زندگی همه ما رقم خورده است. پروپاگاندایی علیه پروپاگاندا شاید بهترین تعبیر برای این گزارش رسانههای غربی بود و این؛ اتفاق جدیدی نبود. رسانهها تمام قد وارد زندگی ما شدهاند و حالا تبدیل به ابزارهایی برای نمایش حقیقت، تحریف حقیقت و وارونگی در حقیقت شدهاند.
بهار عربی، بهار شبکههای اجتماعی از جمله توئیتر نیز بود. قدرتهای بزرگ استبدادی با قدمتهای چنددههای در مقابل سازماندهیهایی توئیتری جمیعت دست ناتوانی بالا برده بودند و توئیتر در اوج نمایش قدرت خویش بود. قدرت تحمیل حقیقت به قدرت. به همین ترتیب گزارههای بسیار تکرارشونده درباره اینکه اینترنت ابزاری است که به آدمها اجازه میدهد که خودشان دنبال حقیقت بیفتند در فضای سپهر رسانهای دنیا به مراتب مطرح و تکرار شد. اینترنت غولی بود که غولهای مستبدی چون قذافی و حسنی مبارک را سرنگون کرده بود و حالا با صراحت بیشتری از چیزی به نام حقیقت صحبت میکرد. این؛ اما ماه عسلی کوتاه بود. این گزارهها به تدریج با وقوع اتفاقات اجتماعی دیگر مثل جنگ سوریه؛ رسواییهایی رسانهای مربوط به پرونده ایران و… جای خودش را به گزارههای موثقتری داده است که معتقد است همان طور که اینترنت میتواند ابزار کشف حقیقت باشد؛ قدرتمندترین ابزاری است که با آن میتوان حقیقت را کنترل یا حتی منحرف کرد و اینترنت به دلایل ویژگیهای مختلفش؛ محملی عالی برای پروپاگانداست.و حالا با وجود کرونا و محدود کردن راههای دسترسی آدمها به حقیقت این گزاره وثوق بیشتری هم پیدا میکند.
یکی از نمونههای قابلتوجه محاصره ما توسط اینترنت و تلاش برای تحریف حقیقت در دوران کرونا؛ رونق گرفتن ساکپاپتها هستند. در دورانی که همه گزارههای ارزشی قضاوتکننده درباره پدیدههای مختلف توسط اینترنت شکل میگیرد، ترسیم میشود و به وجود میآید ساکپاپتها به شدت رونق میگیرند. ساکپاپت یک اصطلاح اینترنتی است که برای اشاره به یک هویت جعلی آنلاین که کارش این است که مردم را به پذیرش اطلاعاتی خاص وادار کند استفاده میشود. در دوران کرونا؛ در دورانی که کسب و کارها به فضای مجازی منتقل شده است و سود و بهرهوری اقتصادی تا اندازه زیادی به بازخوردهای مخاطبین بستگی دارد؛ ساکپاپتها خودش تبدیل به یک تجارت میشود.
فرض کنید که صاحب یک رستوران بیرونبر چند ساکپاپت بسازد و آنها در صفحههای عمومی نظرسنجی مربوط به رستورانها دعوت کند تا از این رستوران تعریف و تمجید کنند. یا سوپرمارکتهایی که ساکپاپتها آنها را در رساندن محصول بسیار سریع معرفی میکنند و یا حتی نویسندگان و فیلمسازان که با اسم مستعار زیر محصول خودشان در سایتهای پخش اینترنتی نظر مثبت میگذارند تا مخاطبان را ترغیب به خرید محصول کنند و… اینها همه و همه نمونه جالب انحرافدهنده حقیقت در این دوران هستند.
در روزگاری که خرید و فروش اجناس مختلف توسط ایرانیها دیگر به صورت آنلاین صورت میگیرد کار ساکپاپهاست که به میدان بیایند و گزارهها را به نفع سود بیشتر تغییر دهند. هر چند این اتفاق تنها به یک حرکت فردی هم محدود نمیشود.پیش از ما قبل از دوران کرونا؛ آمریکا فکر اینجا را هم کرده بود. سال ۲۰۱۱ گاردین گزارش داد که آمریکا طراحی کرده است که به یک شرکت کالیفرنیایی میلیونها دلار پرداخت کند تا رباتهایی طراحی کند که مقاصد آمریکا را به زبانهایی مثل عربی تولید کند! توئیتریها احتمالاً با این فضا و مقصدی به نام آلبانی بیشتر آشنا باشند.
آیا ما تنهاتر و تکهتکهتر شدهایم؟
در ابتدای متن گفته شد که پوپر معتقد بود که ما به زودی با جامعهای تمام انتزاعی و فردزدایی شده مواجه خواهیم بود. آیا این اتفاقی نیست که در دوره کرونا در ایران در حال مشاهده آن هستیم؟ در این دوران ما یاد گرفتیم که شبکه جهانی اینترنت به ما اجازه میدهد که منابع و گونههای مختلف ارتباطات را بررسی کنیم و خیلی سریع علایقمان را از دل آنها استخراج کنیم. در دوره کرونا متوجه شدیم که زندگی اینترنتی آنقدر ساده است که میتوان روی مبل لم داد و همه کارهایی که سر کار انجام میدادیم را همینجا از منزل بدون کوچکترین تفاوتی صورت دهیم. یاد گرفتیم که اینترنت به ما اجازه میدهد که هر آنچه میخواهیم را زودتر از آنچه تصور میکنیم به دست آوریم و مهمتر از همه اینها اینترنت در دوره کرونا به ما یاد داد که دیگر لازم نیست از حبابی که دورتادورمان ساختهایم خارج شویم. دیگر لازم نیست خودمان را با زندگی فیزیکی شلوغ و پرهیاهو وپردردسر بیرون از فضای مجازی آلوده کنیم. نیاز نیست همه جا با هویت واقعی مان ابراز نظر کنیم. میتوانیم دوستانی داشته باشیم که نمیشناسیمشان اما با افکار و آرا ما هم نظرند و نیاز به تأیید ما را تأمین و افزون میکنند. و این به معنای انزوای خالص در عین قطبیسازی گروهی بود.
وقت بیرون آمدن آدمها از خانهها در دوران پساکرونا به این ترتیب ترسناکتر میشود. ما در این دوران روز به روز تکهتکهتر شدیم و گروههای علایق خودمان را پیدا کردیم و با همانها زندگی کردیم. حالا دیگر غیرهم قبیلهایهایمان را پذیرش خواهیم کرد؟ ما به تدریج به دلیل فشارهای روانی دوره کرونا به این نتیجه رسیدیم که بهتر است اکانتهای توئیتر و ایسنتاگرام کسانی را دنبال کنیم که با آنها هم نظریم. توان ذرهای استرس یا فشار بیشتر را نداشتیم. و در مقابل یاد گرفتیم که همه کسانی که مانند ما فکر نمیکنند را نادیده بگیریم و به جای وارد بحث شدن با آنها از مقابلمان دورشان کنیم. این توصیهای روانشناسی بود که هر روز در رسانهها به طور متناوبی تکرار میشد و از ما درخواست میکرد که با انجام این کارها از استرس دوری کنیم و این دقیقاً همان چیزی است که قطبی سازی گروهی نام میگیرد. این قطبی سازی گروهی بلافاصله منجر به قطبیتر شدن بیشتر آدمها میشود. آدمهایی که محافظهکارانه فکر میکردند با تأیید آرای محافظه کارانهشان توسط آدمها و صفحهها و شبکههای هم نظر، آرایشان تقویت میشد؛ دیدگاههای فردگرایانه آدمها تقویت میشود و نهایتاً ما با جامعهای با هزاران کلونی بسته مواجه خواهیم شد.