کتاب «آب هرگز نمیمیرد» خاطرات سردار شهید میرزا محمد سُلگی است که به کوشش حمید حسام گردآوری در مدت 20 ماه ثبت شده است.
میرزامحمد سُلگی فرمانده گردان 152 حضرت ابالفضل (ع) لشگر 32 انصارالحسین بود. وی از ۲۲ سالگی در جبهههای غرب و جنوب جنگ تحمیلی حضور یافت و در این مدت پنج بار مجروح شد که در آخرین مجروحیت هر دو پای خود را از دست داد و همچنین از ناحیه پهلو و دست چپ هم آسیب دید. حالا میرزامحمد سلگی بعد از عمری مجاهدت و تحمل جانبازی، به همراهان شهیدش پیوست و عملا نشان داد که آب هرگز نمیمیرد، بلکه عند ربهم یرزقون است.
در مقدمه «آب هرگز نمیمیرد» میخوانیم: «این کتاب اسلوبی تازه و طرحی نو در تاریخ شفاهی است که با محوریت خاطرات سردار میرزا محمد سلگی و روایت جمعی از رزمندگان گردان حضرت ابالفضل و چهار فرمانده لشگر 32 انصارالحسین به سامان رسیده است. این روش برای جامعیت روایت و تواتر و تکمیل خاطرات بوده است و لیکن اذعان میکنم با وجود این تلاش جمعی به باطن کربلا یا همان سرحاج میرزا نرسیدهام که آن حقیقت بزرگ نه از طریق واژهها و بیان خاطرات که فقط با زبان زخمها و تیر و ترکشهایی که بر سر و سینه و دست و دوپای قطع شده حاج میرزا نشست، روایت میشود.»
حسام، «آب هرگز نمیمیرد» را در یازده فصل با عنوانهای کُر شیخ علی ممد، رنگ خدا، زیر علم عباس، گردان سقاها، مجنون؛ جنگ آب و آتش، شب عاشورایی انصارالحسین، فاو؛ سلام بر تشنگی، آب هرگز نمیمیرد، ما گردان ابالفضلیم، با دو پای بریده و فصلی با عنوان خدا با ما بود، تدوین کرده و در خلال کتاب نیز تصاویر مرتبط با هر فصل نیز به صورت سیاه و سفید آورده است.
در بخشی از «آب هرگز نمیمیرد» درباره عملیات کربلای چهار و به شهادت رسیدن تعداد زیادی از غواصان ایران، میخوانیم: «طرح مانور از نحوه عبور غواصان و شکستن خط، شبیه عملیات قبلی یعنی والفجر 8 بود با این تفاوت که اینجا عرض رودخانه اروند رود در بیشتر جاها، کمتر از منطقه والفجر 8 و دهانه خلیج فارس بود. این نزدیکی یک مزیت برای رسیدن سریع و برقآسای غواصان به ساحل دشمن به حساب میآمد و در محاسبات روی کالک و نقشه، عبور از عرض 800 متری اروند در این منطقه به مراتب آسانتر از عبور دهمین رودخانه با عرض 2000 متر در عملیات والفجر 8 بود.
در پادگان شهید مدنی دزفول بودیم که خبر رسید، هواپیماهای عراقی اردوگاه گردان غواصی جعفر طیار در سد گتوند را بمباران کردهاند و تعداد زیادی از غواصانم به شهادت رسیدهاند، جعفر طیار در جزیره مجنون 90 غواص داشت و حالا قریب سه برابر این نیرو را سازماندهی کرده بود. به علاوه تعدادی از غواصان با تجربه گردانهای پیاده، کمک کار غواصان جعفر طیار بودند. به همین دلیل جعفر طیار از گروهان به گردان ارتقاء یافته بود.
آنها باید از چند نقطه که قبلاً غواصان اطلاعات و عملیات شناسایی کرده بودند، به آب میافتادند و آن سه کیلومتر را میشکستند و راه را برای حرکت برقآشاس قایقها و گردانهای پیاده باز میکردند، خبر بمباران این گردان در سد گتوند، موجی از نگرانی در سطح فرماندهان انداخت و تردیدها برای اطلاع دشمن از عملیات قریبالوقوع بیشتر شد.
هر بار که از دیدگاه به منطقه نگاه میکردیم، تحرکات جدید دشمن بیش از قبل هویدا بود. آنها نخلهای پشت خطشان را میانداختند و بین عقبه و خطشان تا لب آب جاده میزدند و به دلیل هموار بوددن زمین برجستگیهایی از خاک مثل یک تپه کوتاه میساختند که در صورت لزوم تانک روز آن بایستد و از آن بالا اروند رود را بزند. در خط مقدم نیز وجود کانال سراسری بتونی با سنگرهای متعدد تیربار و حتی پدافند ضدهوایی نشان میداد که احتمالاً دشمن از عملیات خبردار شده است.»
حمید حسام نویسنده این کتاب در یادداشتی کوتاه در وصف همرزم شهیدش نوشت:
«وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ
در روزهای خلوت خیابانها و سکوتِ دور از هیاهوی شهرها، عبور از نشئه دنیا و رسیدن به چشمه بقاء، طعمی دارد از جنس طعم غریبی حضرت زهرا(س) که تو حاج میرزا، ای رفیق خوبِ خدا، دیشب آن را چشیدی.
انگار که 35 سال با دو پای بریده و زخم پهلو و سرفههای شیمیایی مانده بودی که این نوع شهادت در سکوت را به ما نشان دهی؛ شهادت غریبانه و دفن شبانه و اصرار و تاکید برای نیامدن مردم یک شهر - که همواره متحدثان حُسنت بودند- جگرم را در گلزار شهدای نهاوند سوزاند، ثانیههای خلوتم را پر از روضه کرد.
دیشب هرکس پیامی فرستاد، برایش نوشتم: نمیدانی چقدر سخت است دفن شبانه و غریبانه مردی که «آقا» تمنای دیدنش را داشت.
***
«آقا» هنوز تو را ندیده بود و فقط حدیث میانداری اباالفضل گونه ات را در «آب هرگز نمیمیرد» خوانده بود، فرمود: «اگر برای من ممکن بود پا میشدم. میرفتم به همدان برای دیدن این مرد».
این خبر را محسن مومنی تلفنی به من داد و من به تو دادم و فردایش، من و علی خوش لفظ را -که او هم کتیبه زخم بود- صدا کردی و گفتی: «برای اینکه غرور نگیردمان، برویم به گلزار شهدا و زیارت حاج حسین همدانی».
آن روز علی خوش زخم از شدت درد حتی نتوانست روی مزار خم شود و کنار مزار ایستاد.
درست همان نقطهای که یک سال بعد مزار خودش شد. و تو با آن دو پای مصنوعیات خم شدی و صورت چسباندی به سنگ مزار. ما دو نفر با گریه تو گریه میکردیم که میخواندی:
ما تشنه یک جرعه سخاوت هستیم
مَشک تو هنوز آب دارد عباس
***
خداحافظ پهلوانِ اباالفضل مرام روزهای رزم شلمچه و مجنون و فاو و مرصاد.
حال که به سرچشمه بقا رسیدی، سلام ما را به همه شهیدان که خون قلبشان را نثار راه سیدالشهدا کردند برسان، سلام همه فرشتگان یک جرعه سخاوت را.»