به گزارش حلقه وصل، نمایش «اروند خون» به نویسندگی ایوب آقاخانی و کارگردانی کوروش زارعی تا 30 آذر 1394 در فرهنگسرای بهمن در حال اجرا است؛ این نمایش از آثار راهیافته به بخش مسابقه سوگواره خمسه میباشد.
اروند خون به گوشه ای کمتر پرداخت شده از دفاع مقدس میپردازد که علاوه بر روایت ضد قصهاش، فرمی انتزاعی دارد. این نمایش روایتی از حماسه و مظلومیت دلاوران غواص است؛ که در عملیات کربلای 4 در اروند مظلومانه به شهادت رسیدند.
داستان اروند خون از زبان شخصیتی به نام «سبور» که نوعی ماهی است پیش میرود؛ او شاهد دردناکترین اتفاقاتی است که تقریبا شاهدی جز همان ماهیان اروند ندارد. سبور چشم ناظر آن سالها با زخمی ناسور به سر برده و حالا با بازگشت غمگنانه پیکر شهدا همه آن لحظات برایش تداعی میشود و چارهای جز بیان آنها نمیبیند؛ چرا که به قول خودش انگشتی برای باز کردن گره زخمهایش ندارد.
سبور داستان شهادت غواصان را برای چه کسی روایت میکند؟ برای مخاطب؛ برای همان شهدایی که شاهد قربانی شدنشان بود؛ برای خودش یا برای مریمی که عاشق اسمش بوده؟ اروند خون را میتوان نوعی از نقالی مدرن دانست؛ هرچند نمیخواهیم با بازی واژگان اصطلاحی را به نمایش الصاق کنیم؛ اما با آنچه که از اصول نقالی سراغ داریم چه عبارتی به جز نقالی مدرن میتواند تعریفی از اروند خون ارائه دهد.
ایستادن نقال در نقطه طلایی صحنهای اغلب مدور و جانبخشی به شخصیتهای ذهنش با تغییر صدا و حرکات بدن جزء همین اصول است؛ که در اروند خون نمود دیگری دارد. در اینجا همان صحنه مدور را داریم که حجم گرفته و عینی شدهاند و همه شخصیتها از ذهن نقال ـ سبورـ بیرون آمدهاند. سبور هم جزء شخصیتهای نمایش هست و هم نیست؛ از منظر که ما غواصان را از چشم همیشه باز او میبینیم جزء شخصیتهای نمایش است و از این منظر که او جزء همان غواصان نیست از دایره روایت بیرون میآید. این رفت و برگشتهایی که در زیر لایههای نمایش پنهان شده برای چشم و گوش بیننده لذتبخش است.
با توجه به ابزارهایی که کارگردان برای جانبخشی اثرش به کار گرفته، اروند خون نمایشی انتزاعی است. این انتزاعی بودن خطری بود که میتوانست نمایش را به سمت نیستی ببرد و خوشبختانه کوروش زارعی به سلامت از آن بیرون آمده است.
قبل از دیدن نمایش، انتظار اثری رئالیستی یا داستانی سر راست از واقعه شهادت غواصان داشتم؛ اما اروند خون را دیدم که خود را درگیر واقعیات آن سال نکرده و فقط به خودِ این تنهایی و مظلومیت پرداخته؛ که البته این نوع نگاه قابل تحسین است. ورود «حاجی» به نمایش به نظرم پاشنه آشیل اروند خون است؛ حضور او به ساحت نمایش بهعنوان راوی دیگر کنار سبور به نمایش ضربه زده؛ بهخصوص اینکه مدام در حال دادن اطلاعات آماری است که از آنچه که نمایش دارد به سمتش میرود فاصله دارد. اگر حاجی فقط به دریغ و افسوس خود درباره آن واقعه میپرداخت، با شخصیتی ماندگارتر روبهرو بودیم؛ چرا که حاجی از این مهلکه جان به در برده و این موضوع میتوانست او را در قامت شخصیتی تراژیک تا همیشه زنده بدارد؛ از همین روست که در اروند خون فقط یک شخصیت به معنای درستش داریم و آن سبور است.
ما انتظار نداریم آدمی مثل علیرضا تبدیل به شخصیت شود؛ نیاز نمایش به وجود او در همین مقیاسی است که پدید آورنده برایش ترسیم کرده است؛ اما حاجی جای کار بیشتری طلب میکرد؛ که متاسفانه به آن پرداخت نشده است.
نکته مهم دیگر اینکه در این اثر ردی از دشمن نمیبینیم، و این بیننده است که باید دشمن را برای خودش با توجه به آنچه که در اختیارش قرار گرفته تصور کند، و دلیلی هم نداشت که در اثر شمایلی از دشمن ببینیم؛ چون دیدن دشمن از سنگینی و عمق فاجعه می کاست.
ازجمله ایراداتی که میشود به نمایش گرفت موسیقی استفاده شده در آن است. موسیقی در خدمت نمایش نیست و انگار شنیده نمیشود؛ یا حداقل به یاد نمیماند؛ در حالی که بعد از نمایش صدای تکتک افراد را میتوان به یاد آورد. کاش با دقت و حوصله بیشتری روی قطعات موسیقی کار میشد.
نمایش اروند خون با همه ویژگیهایی که به آن اشاره شد اثری نیست که برای مخاطب عام جاذبه نداشته باشد؛ چرا که جامعه هنوز در تب و تاب بازگشت شهدای غواص است و کوروش زارعی و یارانش در حد بضاعتشان ادای دینی به این عزیزان شهید کردهاند و حالا نوبت تصمیمگیرندگان کار است تا با تبلیغات گستردهتری و دادن اجازه اجرای بیشتر مردم را به دیدن کار دعوت کنند؛ چرا که نمایش با زبان صادقانه بدون تکلف و ابراز وجود شبه هنری، کاری روان و ساده در مورد شهدای غواص ارائه داده؛ که جای تقدیر و تشکر دارد؛ هر چند تیم اجرا به تشکر نیازی ندارند؛ اما به یاد داشته باشیم که «من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق.»