محمدحسین عاشق میشود، عشقش را عفیفانه بروز میدهد، اما جواب منفی میشنود. از او اصرار و از معشوق انکار. انکاری که محمدحسین را خسته نمیکند. او چنان در عشقش مصمم است که گاه سوتی میدهد و مثلاً در سرمای اردوی راهیان نور، از بین چند دختر دانشجویی که عقب وانت دوکابین نشستهاند، اُورکتش را روی شانههای مرجان میاندازد!