به گزارش حلقه وصل، آن شب چاقو را در جیبم گذاشتم تا اگر مراسم آشتی کنان به هم خورد و مرا تا سر حد مرگ کتک زدند، من هم با چاقو از خودم دفاع کنم، اما در یک لحظه همه چیز به هم ریخت و من با ضربات چاقو «سلمان» را نقش بر زمین کردم.
اینها برخی از اظهارات جوان ۲۱ سالهای است که به اتهام ارتکاب قتل تحت تعقیب قرار گرفت، اما شش ساعت بعداز وقوع جنایت شبانه و با صدور دستورات ویژهای ازسوی قاضی کاظم میرزایی (قاضی ویژه قتل عمد مشهد) در روستای فرخد و با تلاش کارآگاهان اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی دستگیر شد.
این جوان مجرد که مدعی است فقط به دلیل یک نزاع بچه گانه عنوان «قاتل» را یدک میکشد، پس از آن که به سوالات تخصصی سرهنگ نجفی (افسر پرونده) پاسخ داد، درباره سرگذشت خود نیز گفت: من نمیدانم پدرم که فردی عراقی است در چه سالی وارد ایران شد و با مادرم ازدواج کرد، اما اکنون بیمار و بیکار است و تنها برادرم که دو سال از من بزرگتر است به تامین مخارج خانواده کمک میکند، من هم تا کلاس دوم راهنمایی درس خواندم و بعد از آن به امید پولدار شدن و درآمدزایی درس و مدرسه را رها کردم و به کارگری روی آوردم. گاهی با یکی از دوستانم به عنوان کارگر ساده ساختمانی در روستا کار میکردم، ولی باز هم مدت زمان زیادی را بیکار بودم. با وجود این برادرم نیز کار میکرد و به هر ترتیب روزگارمان را میگذراندیم.
در این میان گاهی مشروبات الکلی نیز مصرف میکردم، اما به دنبال مواد مخدر نبودم. برای اولین بار دو سال قبل بود که لب به مشروبات الکلی زدم. آن شب عروسی یکی از دوستان دوستم بود. من هم فریب حرفهای بی ربط برخی هم سن و سالانم را خوردم که میگفتند مصرف مشروبات الکلی شادی آور است و انسان را سرخوش میکند! به همین دلیل مقداری مشروب از دوستم گرفتم و در خانه پشت حیاط منزلمان نوشیدم، این گونه احساس خود بزرگ بینی کردم و سرنوشتم تغییر کرد.
در حالی که به غرور جوانی مینازیدم، روزی به همراه دوستانم به گورستان روستا رفته بودیم که با چند جوان همسن و سال خودمان آن هم به یک بهانه پوچ مانند نگاه کردن خیره! دعوا کردیم. آن روز من قصد داشتم از شیر آب ظرفی را برای شستن سنگ قبور پر کنم که «سلمان» (مقتول) و دوستانش به من گیر دادند و مرا کتک زدند. با آن که دو سال از آن موضوع میگذشت، اما کینه عمیقی از سلمان داشتم تا این که روز پنج شنبه هفتم شهریور دوباره سلمان و دوستانش سراغم آمدند و گفتند که دو سال قبل چی میگفتی؟ به خاطر همین موضوع دوباره با یکدیگر مشاجره کردیم که این مشاجره با فحاشی همراه شد و به درگیری کشید، ولی بعد از این موضوع با دخالت دوستانم تصمیم گرفتیم با هم آشتی کنیم. یکی از دوستانم که علی نام دارد آن شب نزد من آمد تا مرا با سلمان آشتی بدهد من هم چاقویی را که از یک ماه قبل خریده بودم در جیبم گذاشتم تا اگر ماجرای آشتی کنان به نتیجه نرسید و دوباره دعوا کردیم از خودم دفاع کنم و ...
این جوان ۲۱ ساله که مدعی است به خاطر حضور غیرقانونی پدرش در ایران شناسنامه ندارد و خدمت سربازی را تجربه نکرده است، ادامه داد: آن شب سوار بر موتورسیکلت به اطراف میدان روستا رفتیم، اما وقتی چشم سلمان به من افتاد دیگر گفت و گویی بین ما انجام نشد واو به سمت من حمله کرد که من هم چاقویم را بیرون کشیدم و با چند ضربه او را نقش بر زمین کردم سپس از محل گریختم و در یک منزل خالی از سکنه روستا مخفی شدم تا در یک فرصت مناسب در مکان بهتری مخفی شوم، اما حدود ساعت شش صبح، وقتی چشمانم را باز کردم قاضی ویژه قتل عمد و کارآگاهان پلیس آگاهی را روی سرم دیدم.
آن جا بود که فهمیدم دیگر به آخر خط رسیده ام حالا هم خیلی پشیمانم چرا که به خاطر یک دعوای بچه گانه و غرور جوانی زندگی ام را نابود کردم. میخواهم به همسن و سالانم بگویم هیچ وقت چاقو را برای خودنمایی یا قدرت نمایی در جیب شان نگذارند چرا که با یک لحظه غرور به سرنوشت من دچار میشوند و ...
شایان ذکر است، به دستور قاضی کاظم میرزایی تحقیقات بیشتر درباره ابعاد مختلف این پرونده جنایی همچنان ادامه دارد. ماجرای واقعی براساس پرونده قضایی
منبع: روزنامه خراسان