حلقه وصل: محسن شیریان:
اخیراً در تلویزیون پویشی تحت عنوان صاحبخانه خوب به راه افتاده که از صاحبخانهها دعوت میکند تا در شرایط اقتصادی موجود با مستاجرین خود مدارا کنند و در افزایش هزینه اجارهبها مراعات بکنند. یقیناً این پویش اخلاقی و توجه به شرایط سخت اقتصادی فینفسه امری مبارک و تحسینشده است لکن نکتهای که نباید بهسادگی از کنار آن گذشت فراموششدن و به حاشیه رفتن مطالبه از متصدیان امر -که مسئول اصلی شرایط فعلیاند- برای حل این معضل و تغییر وضع موجود است.
استفاده از ظرفیتهای اجتماعی و راهاندازی چنین پویشهایی میتواند در ایجاد زمینههای فرهنگی برای پیشبرد سیاستگذاریها، مؤثر و یاریدهنده باشند ولی بیشک تنها راهحل نیست. تمسک جستن به چنین حرکتهایی هیچگاه نمیتواند جایگزین سیاستگذاری و حضور فعال حاکمیت در اقتصاد بخش مسکن شود. بدون شک پویش اجتماعی مقوم سیاستگذاریهای حوزه مسکن یا هر حوزه دیگری خواهد بود اما تقلیل دادن موضوع و کار اصلی به راهاندازی صرفاً یک پویش اجتماعی اهمال و اشتباهی غیرقابلبخشش است.
در رابطه با این مسائل راهحلهایی ازجمله اجرای قانون مالیات بر عایدی سرمایه، کنترل و مقابله با سوداگری در بازار مسکن و جهت دادن سرمایه از بازار مسکن به سمت تولید و... برای برونرفت از شرایط موجود وجود دارد که سالهاست توسط کارشناسان این حوزه مطرح میشود؛ اما آیا از متصدیان و متولیان این امر در مجلس و دولت توجه، اهتمام و حرکتی برای عملیاتی کردنش وجود داشته است؟ به نظر میرسد که خیر!
اینجاست که گویی صاحبخانه خوب تبدیلشده به تنها راهحل ممکن برای حل مسئله مسکن! چه آنکه مسئول اصلی و طرف حساب ما باید آقایان متولی اقتصاد و مسائل معیشت جامعه باشند اما انگار معادله برعکس شده و مردم مورد مطالبه مسئولین قرارگرفتهاند. ایجاد پویش برای همراهی و مراعات حال مستأجران کار خوبی است اما مسئله اصلی مطالبه از مسئول است که ظاهراً توجه زیادی به آن نشده و به حاشیه رفته است.
وقتی تمام عملکرد دستاندرکاران برای حل مسئله مسکن به پویش صاحبخانه خوب تقلیل پیدا کند بهخوبی میتوان دریافت که گویا برای حل مسائل عزم واقعی وجود ندارد و حل معضل صرفاً بهجای ایجاد یک عزم عمومی، تبدیل به یک رفع تکلیف در برخی سطوح شده است.
دعوت از صاحبخانهها برای همراهی با مستاجرین کار بسیار مبارک و محترمی ست ولی وقتی تمام برنامهریزیها راجع به حل مسئله مسکن به این پویش تقلیل مییابد ما با یک قرائت ناتمام از این پویش زیبا مواجهیم و توجه به آن بسیار مهم است.
روایت ناتمام از حمایت از تولید ملی و کالای ایرانی
حمایت از تولید ملی و کالای ایرانی چند سالی است موردتوجه قرارگرفته است و البته که این موضوع بسیار مسئله مهم و ضروری برای مملکت است. رهبر انقلاب نیز بارها بر اهمیت این مسئله تأکید داشتند و حتی شعارهای سالانه غالباً سمت و سویی از این جنس داشتهاند. نکتهای که وجود دارد این است که اینجا هم با یک روایت بریده و ناتمام از مسئله مواجهیم. حمایت از تولید ایرانی صرفاً به خرید برندهای ایرانی توسط مردم تقلیل یافته است. آیا حمایتهای حاکمیتی از تولیدکننده برای ایجاد شرایط بهتر تولید و افزایش کیفیت محصولات و ایجاد سازوکاری برای رشد و ارتقای تولیدکننده در ذیل مفهوم حمایت از تولید ملی قرار نمیگیرد؟!
وقتی کالای تولیدی چینی و ترکیهای به ایران وارد میشود و با قیمتی نصف و یا کمتر از قیمت تولید محصول مشابه ایرانی به فروش میرسد آیا نباید متولیان صنعت کشور فکری به حال این موضوع بنمایند؟ آیا حل این مسئله در ذیل شعار حمایت از تولید ایرانی جای نمیگیرد؟ اینجا نیز فقط مردم باید بار حمایت از تولید ایرانی را به دوش بکشند؟
ظاهراً اینجا همبار پیش بردن این موضوع بر دوش مردم است و مسئولان که قاعدتاً بیش از هرکسی باید پاسخگو باشند در حاشیهاند و مورد مطالبه از آنان قرار نگرفتهاند.
تقلیل مفهوم «اتش به اختیار» به موضوعات پیش پا افتاده
مواردی مشابه موضوعات بالا بسیار وجود دارد که با روایت و قرائتی ناتمام و حداقلی، بخشی از موضوع، تبدیل به مسئله اصلی شده و بخشی که اتفاقاً مهمتر و قابلتوجهتر است در حاشیه قرارگرفته است. از دو مثال اخیر استفاده میکنم و از دیدگاهی مشابه آنچه در قبل اشاره شد به موضوع اصلی میپردازم.
وقتی رهبر انقلاب موضوع آتش به اختیار در جنگ نرم را مطرح کردند همانند آنچه گذشت باید بسیار مراقب خطای در تحلیل بود. نخست خوب است این سؤال را از خود بپرسیم مخاطبان اصلی تعبیر آتش به اختیار چه کسانی اند؟ همینطور این پرسش مطرح میگردد که نوع نگاه رهبری برآمده از چه تحلیلی از وضع موجود است؟ آیا بسیاری از متولیان عرصههای فرهنگی که امروز خود را مخاطب این فرمان رهبری مییابند خود جزو متصدیان فرهنگی به انحا مختلف نبودهاند؟! آیا نمیتوان آنان را از همان قشری که رهبری از آنان قطع امید کرده است بهحساب آورد؟!
به نظر میرسد بیش از آنکه کلام رهبر انقلاب دعوت از جوانان و هسته مردمی دغدغه مند انقلاب برای ورود و میدانداری در عرصههای فرهنگی باشد نشاندهنده و مؤید یک افق راهبردی در سیاستگذاری فرهنگی برای جریان انقلاب است. قطع امید رهبری از عملکرد دستگاههای فرهنگی و سپردن اختیار عمل به جریانهای مردمی خبر از یک ضعف بزرگ و چشماندازی تیرهوتار از وضع موجود نهادهای فرهنگی میدهد.
تقلیل دادن این کلام رهبر انقلاب به یک تشویق صرف برای فعالیت فرهنگی جوانان و قربانی کردن این مفهوم در کنار تعابیر دیگر اینچنینی مثل افسر جنگ نرم و استفاده زبانی در محافل و جلسات مختلف و میدان ندادن به جوانان در واقعیت عرصههای مدیریت فرهنگی بدون شک جفایی بزرگ به رهنمودهای رهبری است.
آیا در سطح راهبرد این کلام رهبری موردتوجه و استفاده قرارگرفته است؟ آیا به جوانان و جریانهای مردمی بهعنوان هسته اصلی و محرک فعالیتهای فرهنگی بهاداده شده است؟
افرادی که در سطوح بالا، تصمیمگیریهای غیردقیق و بدون نسبت با اتفاقات کف جامعه میکنند نباید از این تعبیر آتش به اختیار رهبری درس بگیرند و عملکرد ضعیف خود را در ورطه نقد و تحلیل قرار دهند؟ هرچند به نظر میآید ارادهای برای تغییر وضع موجود در این جماعت دیده نمیشود.
آتش به اختیار بیش از آنکه تائید و تشویق یک حرکت باشد برائت جستن از وضع فشل موجود است. همانگونه که حمایت از جریانهای فرهنگی نو پا، دغدغه مند و مردمی است نماد نارضایتی از ناکارآمدی نهادهای فرهنگی نیز هست.
آیا این جفا در حق کلام رهبری نیست که وجه انتقادی کلامش نسبت به مسئولین فرهنگی را نبینیم و روایتی صرفاً معطوف به ترغیب جوانان به فعالیتهای فرهنگی از آن استخراجکنیم؟ و جالبتر اینکه همین مسئولین بیش از هر کس خود را مخاطب این فرمان قرار داده و در راستای آن مأموریتهایی جدید تعریف مینمایند و در خلوت و جلوت از وضعیت فعلی اظهار نگرانی کرده و سر تکان میدهند.
آتش به اختیار یعنی فرماندهی مختل شده؛ یعنی مدیریت میدان با نیروهای رزمنده است؛ یعنی آقای مدعی فرماندهی فرهنگی! سیاست دستور دادن و نگاه از بالا به پایین شما جواب نداده و نمیدهد و این رویه باید تبدیل به تغییر مسیر از پایین به بالا شود یعنی بهجای آنکه از بالا دستور بیاید که این بشود و این کار را بکنید این رویه تبدیل به این شود که آن متولی که ظرفیتها و امکانات را در اختیار دارد برود در مجموعههای دغدغه مند که در کف جامعه فعالیت میکند و بگوید تو چه کردهای؟ چه میخواهی؟ چه کمکی از من برمیآید؟
آیا هیچگاه مدیران فرهنگی حاضرند هرروز از طبقات بالای ساختمانهای مرتفع خود بیایند در دل مجموعهها و کارهای عملی را در کف جامعه پیگیری و حمایت کند؟
بیش از هر چیز آتش به اختیار یعنی رهبری میگوید من دیگر انتظاری از این جماعت ندارم یعنی دستگاههای فرهنگی دارای یک مدیریت راهبری مختل شده و ناتواناند؛ یعنی باید در ساختار و اجزای آن بازنگری بشود.
و اینجاست که به نظر میرسد این وجه از این تعبیر خاص و منحصربهفرد، مغفول مانده و مثل خیلی موارد دیگر تمایلی به پرداختن به آن وجود ندارد.