به گزارش حلقه وصل، «وقتی سربازانشان را بدون اجازه در بندر پیاده میکردند فارسی بلد نبودند، حالا بلبل زبان شدهاند و نامه فدایت شوم مینویسند و میگویند بیا و بنشین با هم به فارسی سلیس مذاکره کنیم.»نه، رئیسعلی دلواری پیشنهاد مذاکره را نپذیرفت. یکی نبود بگوید آخر مرد، صحبت چهل هزار پوند پول است. بگیر و خودت و عشیرهات را تا هفت نسل بعد بساز. آبت نبود؟ نانت نبود؟ اسلحه دست گرفتهای رو به لشگر تا دندان مسلح بریتانیای کبیر. آخر شما پیادههای دلوار و بوشهر را چه به ایستادن جلوی سربازان جنگ جهانی... اما رئیسعلی این حرفها را نمیشنید. بس که صدای چخماق اسلحه با صدای لالایی مادرش در گوشش آمیخته شده بود. نمیدانم چهطور باید حساب کنم چهل هزار پوند سال ۱۲۹۴ میشود چند تومان سال ۱۳۹۸؟ اما مطمئنم خیلی بیشتر از رقم اختلاسها و مفاسد اقتصادی است. خیلی بیشتر از رقم خودفروشیهای امروز بعضی منورالفکرها. اما صد و چهار سال پیش رئیسعلی تفنگش را به پول انگلیسی نفروخت. رو کرد به فرستاده انگلستان و گفت: «چگونه میتوانم بی طرفی اختیار کنم در حالی که استقلال ایران در معرض خطر جدی قرار دارد؟»همانقدر قرص و محکم جواب را فرستاد که وقتی نامه جواب انگلیسیها را میخواند دست و پایش نلرزید. فرستاده بودند که: «چنانچه بر ضد دولت انگلستان اقدام و قیام کنید، مبادرت به جنگ مینماییم، در این صورت خانههاتان را ویران و نخلهایتان را قطع میکنیم.» با لبخند نوشت: «خانه ما کوه است. انهدام آن از حیطه قدرت شما خارج است.»القصه چند سال انگلیسیها از خلیج فارس ریختند در ساحل و دستازپا درازتر برگشتند و نتوانستند راه به جایی ببرند. این خلیج همیشه فارس چه خاطرههایی که در التهاب موجهایش تاب نمیخورد. خاطر کبود این آب چه خنجر از پشت زدنهایی که به یاد ندارد. نشسته بودم از توقیف نفتکش انگلیسی در خلیج فارس بنویسم. نمیدانم چه شد از قصه دلوار و بوشهر و رئیسعلی سر در آوردیم. پر بیراه هم نبود. این قصه اخیر نفتکش انگلیسی هم میشود یک ورق از دفتر خاطرات مناقشات ایران و انگلیس که در خاطر خلیج فارس مانده است. این حافظه کبود پر از موج و التهاب تا همیشه یادش میماندکه چه خونهایی را به آغوش کشیده تا به دست تجاوز بیگانه آلوده نشود.