سرویس معرفی: رونمایی کتاب «زمان ایستاده بود» نوشته فرزانه قلعهقوند، با حضور نویسنده و نیز جمعی از راویان کتاب در غرفه مجمع ناشران انقلاب اسلامی واقع در نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران برگزار شد.
قلعهقوند در ابتدا درباره چگونگی روایت اسرای دفاع مقدس در کتاب «زمان ایستاده بود» گفت: وقتی به همه جنگهای دنیا رجوع میکنیم، همه متفقالقولاند که اسارت سختترین و رنجآورترین موضوع جنگ است؛ دورهای مبهم که خود اسیر هم نمیداند قرار است چه اتفاقی برایش بیفتد. انگار که دنیا برای اسرا تمام شده و زمان میایستد.
• چرا کاری کردهایم که برخی به اسارت درآمدند!
وی افزود: خودم از خانواده دفاع مقدس هستم؛ اما با شرمندگی اسارت را ندیدم و نمیشناسم. برخی به من با ناراحتی میگفتند چرا کاری کردهایم که برخی به اسارت درآمدند. در عین اینکه حقایقی نیز برای من هم ناگفته مانده بود و تلنگری شد که به سمت نگارش این کتاب بروم.
قلعهقوند توضیح داد: در «زمان ایستاده بود» سعی کردم هر قشری را درگیر کنم و تنها سراغ مشاهیر نرفتم؛ بلکه افرادی گمنام از مناطق مختلف و 61 روایت را در این کتاب خواهید دید. بخشی از این خاطرات در آرشیو موجود بودند؛ اما کفایت نمیکرد؛ چون نیاز به جزئیات بیشتری داشتم.
وی بیان کرد: برای ثبت خاطرات سراغ 61 نفر رفتم؛ هرچند که جمعآوری این خاطرات کار آسانی نبود. در این کتاب حتی روایت خود راویان را نیز به زبان و برحسب فرهنگ بومیشان نوشتهام تا خواننده از خواندن خاطراتِ یکدست خسته نشود و تنوع را در «زمان ایستاده بود» ببیند.
• فکر میکنند ما اسرا بدون هیچ مقاومتی سریع دستمان را بالا میبردیم
در این نشست همچنین سعید نفر، از اسرای دوران دفاع مقدس و راویان «زمان ایستاده بود» گفت: این کتاب قلمی رسا دارد. این آثار برای روشن کردن اذهان مردم و خصوصاً قشر جوان درباره جبهه و جنگ تحمیلی از جمله مسئله اسارت رزمندگان مفید است.
وی افزود: من هفت سال در اردوگاههای موصل اسیر بودم. متأسفانه برخی مخصوصاً نسل جوان که آن دوره را ندیدهاند، فکر میکنند ما اسرا مثل تصویری که فیلمها از ما ساختهاند، بدون هیچ مقاومتی و برای حفظ جان سریع دستمان را بالا میبردیم؛ در حالی که تا آخرین نفس و آخرین فشنگ مقاومت میکردیم. حتی بسیاری از ما در حالت مجروحیت اسیر میشدیم.
این آزاده دوران دفاع مقدس در خاطرهای از نحوه اسارت خود گفت: من 18ساله بودم که اسیر شدم. زخمی بودم و چندین ساعت از من خون رفته بود. وقتی مرا حتی با این حالت گرفتند، تا توانستند مرا زدند. سرباز بعثی اسلحه را روی پیشانیام گذاشت که واقعاً مرا بکشد.
وی ادامه داد: چشمم را بستم و اشهدم را هم خواندم که شلیک کند. واقعاً لحظه سختی بود. تا یک قدمی شهادت رفتم. چشمم را که باز کردم، متوجه بگومگوی دو سرباز عراقی شدم که بالاخره مرا بکشند یا نکشند. این یکی دو دقیقه سختترین لحظه زندگی من بود؛ یک بلاتکلیفی که آیا قرار است مرا بکشند یا نه؟!
این آزاده با ذکر این خاطره افزود: وقتی نتوانست شلیک کند، پا روی پای شکسته من گذاشت و تا توانست زجر داد. وقتی آن سرباز رفت، دیگری که سپر بلای جان من شده بود، خودش را مسلمان و شیعه معرفی کرد و حتی اسم امام را با احترام بر زبان آورد. اگر او نبود، همان لحظه کشته شده بودم.
• در نهایت ناچاری به اسارت تن میدادیم
سعید نفر تأکید کرد: ما در نهایت ناچاری به اسارت تن میدادیم؛ برعکس بعثیها که سریع پیراهن درمیآورند و تسلیم میشدند. ما رسالتی را که برعهده داشتیم، با الگوی صبر حضرت زینب(س) انجام دادیم.
این رزمنده دوران دفاع مقدس گفت: امروز دشمن با انواع کانالها و شبکهها سعی در محاصره ما دارد و این کار را هم به خوبی انجام میدهد. به قول حضرت آقا باید حواسمان به شبیخون فرهنگی دشمن باشد و افسران جنگ نرم و آتش به اختیار باشیم. باید در صحنه فضای مجازی با قدرت حضور بیابیم و ترفند و شایعات دشمن را خنثی کنیم.