در کثافت و حقیربودن رژیم کودککش همین بس که با تانک نفر میکشند، با ذهن خیالپردازم با کلمات پوک و حقیرم دارم به لحظات آخرش فکر میکنم، به لحظه شلیک توپ، به چاک خوردن دیوار و توقف زمان، به نشستن داغی ترکش چدنی سرخ و سوزان روی کشکک زانو و ساعدش، به مژههای خاک گرفتهاش، به دهان پر از خاک و تکههای بتن لای موهایش... قلبش تند زده؟ به چه فکر کرده؟ فرشته مرگ را با آن هیبت در کدام صحنه از این سکانس دیده... نفسنفس زده؟ خون پاشان از زانوی خردشدهاش را چرا با چفیه نبسته؟
چقدر دستهایم گزگز میکند، چقدر دهانم طعم خاک و فلز میدهد. خشونت، حماقتآفرین است وگرنه آدم عاقل... گفتم آدم عاقل؟ عاقل گفتن به رژیمی که تکتک اهالیاش نه آدمند و نه عاقل، توهین بزرگی است هم به عقلانیت و هم به انسانیت. کفتارها از شکار شیر فیلم بیرون دادهاند و فکر کردهاند شاهکار کردهاند و حواسشان نبوده که مفت و مسلّم و مجّانی در جهانی که سربازهایش خال به وجودشان میافتد، بغلی تکیلا را لاجرعه سر میکشند که گرم و مست بمیرند یا رگ میزنند که اسیر دشمن نشوند یا نارنجک روی شکمشان ضامن میکشند، ترویج مکتبی را کردهاند که با زانوی ترکیده و یکدست به پوست آویزان با دست مخالفش چوبی نیزه میکند که در آخرین رمقهایش با آخرین قطرات خونش یک خرمگس پرنده را که بالای سرش ویز ویز میکند، ساقط کند.
فلسطین آزاد میشود، من یقین دارم عین شهادت محمدالدره، عین لحظه تشییع آن تابوت چوبی و کاک خوردن تشییعکنندگان، این سکانس هم میشود یکی از تصاویر تیتراژ اخبار و کلیپهای سرود ملی جمهوری فلسطین... یحیی سنوار مردانه و لاتی رفت، با همه مختصات یک چریک، با دلی قرص و یقینی لبریز، او با جمجمهای مثل آینه هزارتکه حالا در عرش خداست... ماییم و حسرت رفتنش... لاتی آدابی دارد و سلوکی... ای خدا 10 سال از عمر من کم کن و یکهفته آزاد شدن فلسطین را بهتعجیل بینداز...