سرویس معرفی:صرف نظر از تمهید انقلاب درونی در افراد، رابطه متقابل ادبیات و جامعه امری است آشکار ادبیات به مثابه موجودی زنده همواره با دنیای پیرامونی خویش در ارتباط است و تغییر و تحولات آن را هدایت و گاه مدیریت میکند. این تاثیرگذاری در حالی است که فرایند تحولات جامعه نیز به همین اندازه میتواند بر سیر و دگردیسی ادبیات تاثیر بگذارد.
بسیاری از شاعران، پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، سالهای سال در شعرهایشان طلوع تغییراتی اساسی را در نظام سیاسی کشور انتظار میکشیدند که البته بعد از وقوع آن، چنان آن را با آرمانشان بیگانه دیدند که گاه به انتقاد از آن برخاستند و گاه سکوتی معنادار بر شعرشان سایه افکند. و این هر دو، جدا از کسانی بود که در سایهروشنی اعتراضی، خاک کشور را ترک گفتند. خلاء غیبت یا سکوت حاکم در ادبیات ایران در غیاب شاعران مطرح روزگار، با وجود آسیبهایش، فضا را برای بالیدن و بروز شاعرانی فراهم آورد که جهان بینی همسویی با تغییرات موجود داشتند.
شکی نیست که شعر انقلاب با گسستن از سیر طبیعی ادبیات فارسی تا حدودی در حوزه زبانی و بلاغی دچار ضعف و شعارزدگی شد. با این همه نه تنها ضعف سالهای آغازین انقلاب با بالیدن جوانانی خوشذوق به نقطه قوت بدل شد، بلکه چهرههایی را میتوان در آن بازه زمانی نام برد که امروزه تعریف ادبیات انقلاب اسلامی بیحضور نامشان تعریفی است ناقص.
سلمان هراتی یکی از همین شاعران است. شاعری که هرچند کوتاه زیست اما حیات ادبیاش چنان با ادبیات انقلاب اسلامی گره خورد که محققان در تحلیل ادبیات انقلاب اسلامی ناگزیر از بررسی آثار اویند.
وی از شعرای مطرح همروزگار ماست. تمام مخاطبان جدی شعر امروز با نام آثارش آشنا هستند؛ تا جایی که وی، زندهیاد قیصر امینپور و زندهیاد حسن حسینی را مثلث شعر انقلاب دانستهاند.
وی شاعری است که اگرچه در غزل نیز درخشید اما عموماً غزلهایش در عرصه زبان خالی از نوآوری است. اما در شعرهای سپید و نیماییاش خوش درخشیده است؛ هرچند در این قالب از نظر زبانی تحت تاثیر فروغ و سهراب سپهری است اما از نظر اندیشه قائم به جهان بینی شخصی شاعرند. مرور شعرهای تاریخدارش مشخص میکند که اگر زمانه به او مهلت میداد و وی مجال بیشتری مییافت میتوانست بیش از آنچه هست به زبان شخصی خویش دست یابد. در هر صورت مهمترین دلیل توفیق شعرش را باید در بیان عمیق مسایل اعتقادی و تکنیکهای زبانی در نوسرودههای او جست.
آنچه در پی میآید مروری است بر نحوه استفاده سلمان از نماد شب، دیوار و درخت. لازم به توضیح نیست که به دلیل کوتاهی مجال ناگزیریم از ارائه نمونههایی اندک و تفسیری محدود.
جهت تسهیل در یافتن شکل کامل نمونههای ارائه شده، شماره صفحات آنها، بر اساس مجموعه اشعار منتشر شدة او (خانه شاعران ایران، چاپ چهارم، 1390) ارائه شده است.
1- شب
شب يكي از واژههاي سمبليك شعر معاصر است، كه نقش مهمي را در ابهامآفريني داراست. اين واژه، نسبت به واژههای ديگر برجستگي خاصی در حكم سمبل محوري و ريشهای دارد؛ به اين معني كه گاه زنجيرة زباني يك شعر در حكم و تسلط اوست؛ «شب» در شعر معاصر در حقيقت اوضاع خفقانآور و آگاهي ستيز ميشود. تاریکی و سکوت شب، ظلم را تداعی میکند. ظلمی از آن گونه که هیچ کس را زهره دادخواهی نباشد و همه در قعر سکوتی از ترس فرو بروند.
سلمان هراتی هم به عنوان یک شاعر در اشعارش به صراحت از مقابله با شب سخن گفته است:
زنهار که ما
برای رضایت آفتاب
به شب تشر زدهایم (62)
******************
این صنوبران
اگرچه با تبر نفرت افتادند
شبانه شبنمند
صبگاهان آفتاب
چشماهاشان فانوسی است
در شب طوفان
که گره گردباد را میگشاید(117)
در اغلب اشعار سلمان مانند نمونههای بالا عناصر شر و خیر در برابر یکدیگر رابطهای تضادگونه دارند که اگرچه غالباً به پارادوکسی روشن نمیانجامند اما راوی اختلاف شفافی است که از نظر شاعر در زبانی سمبلیک، اعتقادات قلبی شاعر را روایت میکنند.
در مثال بالا آفتاب و شب در مقابل یکدیگر قرارگرفتهاند و شاعر آگاهانه با تقابل این دو شر و نیکی را هدف گرفته است. حقیقت این است که این تقابل زاییده ذهن شاعر نیست و ریشة این تقابل را باید در تاریخ شفاهی و ذهنی بشریت جستوجو کرد.
در نمونههای پایین نیز شاعر ورود امام خمینی به ایران را در چارچوب حضور سحر و مقابله با تاریکی شب و نخوت مرداب به تصویر کشیده است:
آمدی از دیار سحر کولهبار تو خورشید
از صلای تو شب واژگون گشته در کام مرداب (303)
******************
و صبح ستایشگر مردی از جنس آفتاب
در عرصة کشمکش آفتاب و شب
مردی برهنه
چون چشمههای صاف
دلگیر از همیشة تاریکی
فریاد را
از منتهای گلویش عبور داد (105)
******************
درنمونه پایین نیز شاعر ماموران ساواک را به دجال تشبیه کرده است که با تکیه بر هاشورهای راهراه شب -که در لایههای زیرین خود میلههای زندان را فرایاد میآورد- سیطره تاریک و سیاه رژیم شاهنشاهی را به تصویر کشیده است:
با چشمهای هیز
دجال وار
دشنه بر کف و دشنام بر لب
به نیزههای ایستاده شب
تکیه داشتند (203)
******************
اما هراتی در سطحی فراگیر سیطره شب را همواره تمامشدنی و فانی میدانسته است و این اختلاف بزرگی است که بین اندیشه او و نیهلیستها فاصله میاندازد. به همین دلیل با وجود اقرار به قدرت و سیهکاری شب، گاهی امیدی در دلش جرقه میزند:
یک شب بیا به خانه من بیا
برای تو طاق نصرتی از بهار میبندم (53)
یا این نمونهها که مرورشان خالی از لطف نیستند:
چنان شهاب شکفت و چنان سکوت شکست
به ذهن مردة شب برق ارتجالی بود (340)
لبیک چو گفتند به سردار سحر
یکباره حصار شب شکستند همه (172)
شب به دلیل ناپیدایی و رمزآلودگی همواره محل ترس و وحشت بوده است و همانطور که قبلاً هم گفتیم جز در دیدگاه عرفانی کمتر در ادبیات ما ستوده شده است. سلمان نیز از وحشت شب را اینگونه به تصویر کشیده است:
بیگمان ماه کف دست تو را میبوسد
ور نه در سایة طولانی شب،
شب چه وحشتناک است! (138)
سلمان در نمونه زیر نیز شب را خوفناک دانسته است:
در جان شب
خوفی عظیم گذر داشت! (204)
با این وجود هراتی با تمام وحشتناکی و هیبتی که برای شب متصور است از آنجا که هستی تاریکی را مختوم به صبح و روشنی میداند آن را خوار و خفیف میشمرد از همین رو گاه این گونه شب را به زبونی سخره میگیرد:
شب زبون
دستی به حیله برد
و زهرة پنجرهها
از سیاهی ترکید
و خاک سوگوار آمدن شب بود (205)
با همین دیدگاه است که شاعر به این نتیجه میرسد که شب با تمام غلظتی که دارد نمیتواند پایا باشد؛ از همین روی پیشاپیش اینگونه حضور سحر را با چلچراغ حضور ولیعصر به جشن مینشیند:
شب غلیظ در این کوچهها نمیپاید
در آن دمی که تو با چلچراغ میآیی (291)
2- درخت
تصویر درخت یکی از کهنالگوهای رایج است که تحول و تکامل معنوی یافته. صورتِ مثالیِ دگرگونیهای گوناگون زندگی در درخت جمع است. درختان در اساطیر نیز جایگاهی ویژه دارند و وجودشان وقف ایزدان است. تقدس این پدیدة طبیعی، ارتباط او با خدا را در دیدگاه بشر گذشته نشان میدهد.
سلمان در شعر زیر جامعه ایران را به باغ تشبیه کرده است. باغی که در درختهای آن با عبور از پاییز و رخوت زمستان، سرمستانه در انتظار باران بهاری و رویش دوباره هستند:
باغها از پاییز بر میگردند
و درختان در انتظار بارشآخرین
سر خوش میایستند(32)
این باغ پیش از عبور از ناملایمات درگیر سختیها و مشقاتی بوده است. مشکلاتی که بیحضور چشمهای مهربان امام در رطوبتی رخوتبار به سر میبرده است:
سال قحطی چشم تو
سالی که باغ در سایه میزیست
و جنگل از بسیاری رطوبت
کرخت میرویید(40)
سلمان در شعری که برای ایران سروده است ایران را به درخت کهنسال گردو تشبیه کرده است و این تشبیه بی وجه نیست. سختی مثالزدنی چوب، سایهساری شاخههایش، ثمره پر منفعتش، گستردگی و فراگیری و از همه مهمتر ریشهدار بودن آن و حفظ تناسب بین ایران و درخت گردو مد نظر شاعر بوده است. به طوری که بیخوف از حضور تبرها ایستاده و دیگران را از حضور پر منفعت خویش بهرهمند میکند. این نوع بیان در نوع خود بسیار زییا و دلپذیر است:
و تو آن درخت گردوی کهنسالی
و بیش از آنکه من خوف تبر را نگرانم
تو ایستادهای(16)
درخت در شعر سلمان کارکردی آیینی نیز دارد. وی در شعر زیر با درنگی در حادثة عاشورا از عناصر مختلف برای به تصویر کشیدن آن بهره برده است. درخت نیز به علت ایستایی و مقاومتی که در برابر ناملایمات دارد و پس از هر بیبرگی زمستانانه(مرگ جسمانی)، به بهاری دوباره (رستاخیز روحانی) گره میخورد:
آیا جز به تحیر
چگونه میتوان در شما درنگ نکرد
مثل جنگل خدا
وقتی شما را سر بریدند
زمین عطشناک پایین
زیر معنویت خونتان رویید (29)
سلمان در شعر زیر از میرزا کوچک خان به عنوان سمبل مبارزه با دیکتاتوریهای زمانه ذکر کرده است و به زیبایی از ارباطی که میرزا کوچک خان با جنگل دارد بهره برده و معانی مختلفی از این کلمه کرده و در شعری بلند بیآنکه مخاطب از تکرار این کلمه ازرده شود آن را به کار میبرد:
جنگل از خواب زمستانی بر نخاسته است
با تاکهای برگ کرزل
و شاخههای ریشهای کرچل
و مارا با آسمانی سبز
به دوستی میخواند
جنگل هماره تو را به ذکر میخواند
جنگل سبزینه بکری است
که بیهیچ واسطه
در هر بهار تو را میزاید
چون نام تو
با رویش و شکفتن دایم
در ذات جنگل است
جنگل به نام تو
میروید
جنگل به نام تو میرویاند
در فصل رستن و رستن
جنگل قیامت است
درختان به غرور بر میخیزند
سرود میخوانند
جنگل همزاد مرد مقدسی است
که دلدادة آفتاب بود
و برای کشتن شب
شمشیر شب شکن براورد.
آی میرزا جنگل وسعت پیوسته سبز سپیدارهاست(45-46)
مواجه با زمستان، دلدادگی به آفتاب، قبام درختها در معنای لغوی و ارتباط با قیام معنوی اجتماعی، استقامت سپیدارها و ذات شکوفایی و زایایی در جنگل از جمله مواردی است که شاعر به صورت نمادین به کار گرفته است.
شعر سلمان خالی از مواضع دینی نیست. اطلاعات قرآنی و مذهبی در شعرهای سلمان خود میتواند موضوع مقالهای جداگانه شود. در این مجال با ذکر یک نمونه بسنده میکنیم. وقتی شاعر به کنایه از درختی سخن میگوید که در جلوه آتش با موسی به گفتو گو نشست:
دلم را میخواهم
در هوای بارانی
پیش تو جا بگذارم
زیر همان درخت
که پیغمبرانت شنیدند
روی بافهای از شبنم و اشک(54)
3- دیوار
«دیوار»، نمادی همیشگی است در معنی مانع و محدودیت. به قول قیصر امینپور «دیوارهای فاصله بسیارند».
اینکه هر کدام از ما انسانها مصداقی باشیم برای نمادی به نام دیوار و یا خود تبدیل شویم به نماد دیوار، هم شگفت است و هم غمگنانه. با این حال سلمان از دیوار برداشتی جداگونه دارد. اگرچه دیوار همواره در ادبیات ما نشانة افتراق، ناکامی و فاصله بوده است اما وی در اشعارش کمتر از این نماد بهره برده است. از همین زاویه میتوان به گفتمان فکری او دست یافت؛ چنانچه اندیشه سیال و زلال او ناکامیها را بر نمیتابد و درجستوجوی راهی است برای رهایی. با این همه گاه در شعرهایش از دیوارهای یکنواخت شهر شکوه میکند که جز رخوت و سکون راه به هیچ جایی نمیبرند. و این تقابل در مقابل فضای رهای جبههها بیشتر لمس میشود، جبهههایی که در فضایی آزاد راه را برای رسیدن به نشاط و روشنی بهشت هموار میکردن. با همین نگاه است که شاعر از دیوار نمادی مثبت میسازد و خویش را به دیواری تشبیه کرده است که مانع تحقق خواستههای فاجعهآمیز جامعه و غلطهای رایج سیاسیون میشود:
چندین هزار پنجره لبخند میزند
تا رو به روی فاجعه دیوار میشویم(293)
دلم برای جبهه تنگ شده است
چقدر جادههای هموار کسالت آورند
از یکنواختی دیوارها دلم میگیرد(85)
در نمونه زیر اما دیوار با تناسب معنایی که با عکس شهدا برقرار کرده از مجاز حال و محل بهره جسته و روشن و زلال تصویر شده است:
هنوز عکس تو در دستهای دیوار است
هنوز کوچه از آن سبز سرخ سرشار است(318)