دهه شصت که دانشآموز کلاس چهارم دبستان بودم، برای تولید یک روزنامه دیواری به خانواده اصرار میکردم که باید حتما مقوای «اشتنباخ» بخریم چون این کار خیلی مهم است. مقوا گران بود و هر مغازهای هم چنین چیزی را نداشت. قرار شد حالا که به این مقوای خاص اصرار دارم، پولش را هم خودم بدهم. با لطایفالحیلی از طریق چند سیمِ باریک و ابزارهای دیگر، به جان قلک پلاستیکی افتادم تا اسکناسی از آن بیرون بیاورم و با آن مقوا بخرم. این روزنامه دیواری برای بزرگداشت روزهای دهه فجر بود. روز یازده بهمن، در کلاس چهارم دبستان شهید غفاری، هر کسی محصولی دستساز از شرشره و پرچم و نقاشی و کاریکاتور و تابلونوشته و روزنامه دیواری آورده بود، تا کلاس را خودمان تزیین کنیم و جشن دهه فجر بگیریم. هر کس بسته به سلیقه و توان و امکاناتش و هر چیزی که در خانه داشت، کاری آماده کرده بود. تنوعی از اجناس و رنگهای مختلف با سلایق بچهها جمع شده بود. گروهی منتخب از همه کلاسها هم، مسئول تزیین راهروها و حیاط مدرسه شده بود.
دو سه سال بعد، قرار شد برای آنکه تزیینات مدرسه یکدست و خوشگل باشد و فضا زیباتر و کار حرفهایتر دیده شود، خودِ مدرسه شرشره و تزیینات و مقوا و امکانات بخرد و در اختیار بچهها قرار دهد تا با سلیقه خودشان کلاسها را تزیین کنند. پرچمها و تزیینات، چاپی بود و با عکسهای باکیفیت و زیبا مزین شده بود. مقواها و ماژیکها هم باکیفیت و قشنگ بودند و جان میدادند برای کار کردن. دیگر لازم نبود کسی سراغ قلکش برود و پولی برای این کارها تامین کند. ساعتی در مدرسه میماندیم و با وسایلی که مدیر مدرسه تهیه کرده و در اختیار معلم پرورشی گذاشته بود، روزنامه دیواری و چند تابلو آماده میکردیم. شرشرهها هم آماده بود و فقط باید زحمت نصب را میکشیدیم.
اواخر دهه هفتاد و در سالهای دبیرستان اما مساله دیگری رقم خورد. مدرسه به این بهانه که کارِ تزیین باید شیک و منظم باشد و نمره مدرسه در تزیینات کم نشود، هم خودش شرشره و بادکنک و کاغذ و سایر محصولات را خرید و هم به نیروهای خدماتی مدرسه سپرد که مدرسه را تزیین کنند. روز یازده بهمن عدهای از کارمندها مشغول تزیین مدرسه بودند و بچهها فقط تلاش آنها را تماشا میکردند. صبح روز دوازده بهمن هم وقتی وارد مدرسه شدیم، از داخل کوچه تا کلاسها، مرتب و شیک و زیبا و یکدست، تزیین شده بود بدون اینکه ما دانشآموزها دخالتی در آن داشته باشیم. از آن سال به بعد بود که ما برای خودمان در حوزه بزرگداشت دهه فجر، وظیفهای نمیدیدیم و فکر کردیم این هم جزء کارهای روزمره مدرسه است و مدیر باید به فکر باشد چون قرار است با این کارها گزارش بدهد و اعتبار مدرسه را نزد آموزش و پرورش به رخ بکشد. حتی دیگر کسی حوصله نداشت روزنامه دیواری طراحی کند و روزنامه دیواریِ آماده و چاپ شده با تزیینات زیبا از طرف اتحادیه و بسیج دانشآموزی آماده و در تابلوهای مدرسه نصب شده بود.
***
اگر مدرسه را به عنوان نمونه واضح و دقیقی از جامعه بدانیم، دقیقا همین اتفاق هم در سطح جامعه رخ داد. با پایان دوران جنگ و تصدی دولت در همه کارها، کمکم مردم انجام همه کارها را وظیفه دولتمردان میدانستند و خود را تنها دریافت کننده خدمات تلقی میکردند. این تصورِ فراگیر، تنها به حوزه جشن و عزا و سالگرد و... محدود نشد؛ گویا مردم خود را از همه اموری که باید در آن نقشآفرینی میکردند، عقب کشیدند و دولتها هم اطمینان میدادند که همه کارها را به بهترین نحو ممکن اداره کرده و انجام میدهند. اصلا ملاک انتخاب دولتمردان بر این اساس بود که چقدر نقش همهگیرتری بازی کنند و متولی کلیه امور زندگی باشند. به این ترتیب نقشآفرینی مردم در بسیاری از برنامهها کمرنگ شد حتی در برنامههایی که از ابتدا حضور جدی در آن داشتند. از بزرگداشت دهه فجر و ارتحال حضرت امام(ره) و سیزده آبان گرفته تا همکاری در شوراهای محله و توزیع اقلام و تامین امنیت محلات.
دی ماه سال 98 خبری هولناک ایران را در عزا فروبرد و دشمن مردم، یکی از بزرگمردانش را از آنها جدا کرد. ترور ناجوانمردانه حاج قاسم سلیمانی ایران را عزادار کرد و باشکوهترین تشییع تاریخ را برای یک سرباز وطن رقم زد. حالا این سرمایه اجتماعی عظیم و این عامل پیوند و اتحاد، هر سال میتواند نمادی از همراهی و همگامی مردمی باشد که در فراز و نشیبهای این چهل و اندی سال، با هم حرکت کردهاند. مردمی که همچنان برای خادمانشان ارزش و احترام قائلند و پای سربازان وطن ایستادهاند. حاج قاسم، قلب تپنده مردم بود که پس از شهادت، بر شدت ضربانش افزوده شد و خونی تازه به رگهای آنها جاری کرد. او «قهرمان مردم» بود و مردم برای قهرمانانشان جان میدهند. در این میان دستگاهها و نهادهای حاکمیتی باید تنها با پشتیبانی و فراهم کردن فضای لازم، اجازه بروز و ظهور ابداعات و ابتکارات تازه را به آنها بدهند. باید اجازه دهیم مردم، قهرمانشان را به زندگی روزانهشان وارد و با او زندگی کنند، به این ترتیب این قلب تپنده، هیچگاه نخواهد ایستاد.