
از ابتدای مصاحبه، بغض در گلو دارد و خاطره گفتنش هم نمیآید و معتقد است الان وقت نشستن و خاطره گفتن و شنیدن نیست، اینها برای بعد از پیروزی است و پیروزی واقعی زمانی است که انتقام شهید قاسم سلیمانی را گرفته باشیم و دلها آرام باشد. الان دلها سراسر داغ است، داغ از دست دادن سردار دلها. از مصلحتاندیشی در انتقام خون شهید سلیمانی میگذرد و میگوید: «من میگویم، خواستید چاپ کنید و نخواستید حذف کنید، تکلیف الان مصلحتاندیشی نیست.»
در ادامه میتوانید تاثیر رفتن سردار رشید اسلام شهید حاج قاسم سلیمانی را از زبان حجتالاسلام رهبر بشنوید، اینکه با رفتنشان چه کسانی داغدار شدند و چه کارها میشد کرد که نکردیم.
***
بحث محوری ما در این گفتوگو شخصیت حاج قاسم است؛ ابعاد فکری و شخصیت ایشان. ایشان یک سال است که در بین ما نیست و تازه داریم میفهمیم که بودن ایشان چه نعمتی بود و چه شخصیتی را از دست دادیم.
حاج قاسم نعمت بود. از رویشهای انقلاب بود. در مکتب حضرت امام(ره) و مقام معظم رهبری رشد کرده بود. ثمره انقلاب بود. خدا یکسری نعمت به ما میدهد و ما بعضی موقعها تا این نعمتها را داریم و کنارمان هستند، قدرشان را نمیدانیم. از خصوصیتهای نعمتهای خیلی بزرگ این است که وقتی از دستشان میدهیم متوجه میشویم چه نعمت عظیمی بودند. با رفتن ایشان، ته دل خیلی از بچههای محور مقاومت و جبهه مقاومت خالی شد.
حاج قاسم چند تا خصوصیت ویژه داشت. اولین خصوصیت ایشان توحید بود. به خدا وصل بود. این کاملا ملموس بود. در صحبتهایش فقط خدا را میدید. دوستان فیلمبرداری کردند و صوتش هست. 12 بهمن 94 بود. فرمان مقام معظم رهبری این بود که برای آزادسازی دو شهر شیعهنشین نبلالزهرا و خانطومان یک کاری بکنید. این شهرها بیش از 400 روز بود، در محاصره قرار داشتند. شکستن خط آنها خیلی سخت بود. بچهها انصافا خوش درخشیدند و خط را شکستند. در مسیر به یک کانال خوردیم که در شناساییها هم به آن برخورد نکرده بودیم. وضعیت گره خورده بود. بچهها دلاوری کردند. توسل داشتند و خط شکسته شد. در آن کانال، چهارده پانزده شهید دادیم. در بین شهدا از بچههای فاطمی تا بچههای سوری بودند. بعد از این کانال هم هفتاد هشتاد کیلومتر مانده بود تا برسیم به نبلالزهرا. باید خط اصلی شکسته میشد. حاج قاسم آمده بودند که بگویند برگردید... حدود یک ساعت آنجا بودند و صحبت کردند. تمام صحبتهایشان مملو از توحید و خدا بود. هر چه بود، نصرت الهی بود. یک کلمه از منیت یا از قدرت، در صحبتهایش نبود. صحبتهایش هست.
خصوصیت دیگر ایشان، توکل و اخلاص بینظیر به خدا و اهلبیت(ع) بود. این ویژگی هم برآمده از توحید است. ایشان تمام وجودشان را صرف انقلاب و نظام و امام و رهبری کرده بودند. تمام وجودشان را در راه اهلبیت خرج کردند. یک پارچه نور بودند. انسان هر چه به خدا نزدیکتر و به خدا وصل شود، رنگوبوی خدایی میگیرد. این یک واقعیت است.
ویژگی دیگر ایشان، ولایتمداری و تبعیت از حضرت آقا بود. عجیب پیرو آقا بود. یادم نمیرود سر موضوعی به سوریه آمده بود و وقتی فهمیدند فلان کار انجام نشده است، چنان از ناراحتی و عصبانیت قرمز شده شد که نفسش بالا نمیآمد. میگفت: چرا تا الان حرف آقا روی زمین مانده است؟ تاکید داشت، هیچ توجیهی قابل قبول نیست! حرف آقا نباید روی زمین بماند. نفس همه حبس شده بود. به خاطر چی؟ چون حرف آقا زمین مانده بود. میگفت باید بیش از این جانفشانی میکردید.
ویژگی دیگر ایشان رابطه عجیبشان با حضرت زهرا(س) است. کما اینکه میبینید در ایام فاطمیه هم به شهادت میرسند. داخل پرانتر، ایشان خیلی قدرشناس هم بودند. اگر فردی از جبهه مقاومت زخمی میشد یا اتفاقی میافتاد، هرجور بود خودش را میرساند و از بچهها دلجویی میکرد. مینشست با بچهها صحبت میکرد. از بچهها تبرک میگرفت. یک بار میان بچهها آمده بود و جمع شلوغی از بچههای فاطمیون و بچههای ایرانی بودند. حاجی وسط اینها گیر کرده بود. بچهها با دیدن ایشان به وجد آمده بودند و نمینشستند که حاجی صحبت کند. بچهها من را میشناختند، رفتم وسط و راه را باز کردم. دست حاجی را گرفته بودم. بیاختیار بچهها را قسم دادم و گفتم بچهها شما را به حضرت زهرا(س)، ساکت بنشینید. این را که گفتم، حاج قاسم دست من را گرفت و نشست. سرشان را درِ گوشم گذاشتند. هیچ وقت یادم نمیرود. اشک در چشمهای حاج قاسم جمع شده بود. بغض گلویش را گرفته بود. نگاهی به من کرد. گفت: «تو را به خدا؛ هیچ وقت، هیچ کسی را به حضرت زهرا قسم نده!». این خاطره هیچ وقت یادم نمیرود. کار من بیاختیار بود. دیدیم بچهها آماده نمیشود... ولی اشک در چشمهای حاجی حلقه زده بود. بعد بلند شدند و شروع به صحبت کردند. آنجا فهمیدم ایشان ارتباط عجیبی با حضرت زهرا(س) دارند. بعد هم اجرشان را گرفتند و دقیقا در ایام فاطمیه شهید شدند.
ویژگی دیگر ایشان همانطور که حضرت آقا فرمودند، اینکه صاحب مکتب بودند. ایشان در تربیت افراد، در کادرسازی و خیلی چیزهای دیگر، صاحب مکتب بود. ایشان در کار با هیچکس تعارف نداشت. به کار خود اعتقاد داشت و میدانست آن کار برای اهلبیت(ع)، نظام و انقلاب نیاز است، جانفشانی میکرد. سرباز ولایت بود. سیستم مدیریت او هم یک سیستم دلی و الهی بود، سیستم بالا و پایینی نبود. همه میفهمیدند که حاج قاسم همه را دوست دارد. همه این را هم میفهمیدند که حاج قاسم وقتی میگوید این کار باید اتفاق بیفتد، باید بیفتد و نباید کمکاری کنند.
سال 95 بود. یکی از دوستان قدیمی حاج قاسم که شهید شدند، باید تلاش بیشتری میکرد و نکرده بود. حاج قاسم خیلی ناراحت شد. با ناراحتی میپرسید چرا این اتفاق نیفتاده است. دست او را گرفته بود و رهایش نمیکرد. او را با خود به قسمتهای مختلف میبرد و تاکید میکرد برای جبران آن قضیه باید این کارها بشود. آن فرد کوتاهی نکرده بود، اما اگر تلاش بیشتری میکرد اتفاقات بهتری میافتاد. البته برخوردش به گونهای بود که همه، دلی بودن این برخورد را متوجه میشدند. مدیریتش مدیریت دلی بود. در کار هم خیلی جدی بود. در کادرسازی هم از تمام ظرفیتها استفاده میکرد. خط و ربط خاصی نداشت. صوتش معروفش است که آهنگ پیشواز معروفی است که میگویند: حزبالله از ماست... اعتقادش این بود که همه بچهها بچه شیعه هستند و همه ظرفیت دارند و از ظرفیت همه باید استفاده شود.
وسعت دیدش خیلی بالا بود. در این زمینه نیاز به پژوهش میدانی است. الگوی عجیبی است. ایشان یک کارخانه انسانسازی راه انداخته بودند. در این کارخانه از اهل تسنن تا بچههای کشورهای مختلف بودند. باید ثبت شود که ایشان چه کسانی را از کجا به کجا رساندند. کارخانه انسانسازی ایشان در محور مقاومت واقعا دیدنی است.
در دفاع مقدس به خاطر نام مقدس میهن و هممیهن بودن رزمندهها، رسیدن به اتحاد کارآسانی بود، ولی همبستگی بین نیروهای بینالمللی مسلمان یک اتفاق عجیب و غریب است. عجیب و غریبتر از آن اینکه همه با حاج قاسم یک نسبت پدرانه و پدر و پسری برقرار کرده بودند...
یک حدیث قدسی داریم که در آن خداوند میفرمایند: رابطه خودت را با من درست کن، من رابطه تو را با خلق درست میکنم. حاج قاسم، رابطه خودش با خدا را درست کرده بود. این خیلی مهم است. در اوج خستگی توکل و توسلش ترک نشدنی بود. هیچ وقت خدا را فراموش نمیکرد. همیشه خودش را در محضر خدا میدید. من فکر میکنم حاج قاسم یکی از شاهکلیدهای اصلی این حدیث معروف و مشهور است. سپاه پاسداران جمهوری اسلامی که به دستور امام(ره) تشکیل شد، امام فرمودند سپاه فراتر از مرزهای جمهوری اسلامی باشد. این همان تمدنسازی است که حضرت آقا میفرمایند. حاج قاسم مرزها را برداشت و یک قدم به سمت تمدنسازی حرکت کرد. وقتی مرزها بسته شده بود، بحث ایرانی، افغانستانی و پاکستانی مطرح نبود، بحث انقلاب اسلامی مطرح بود. بحث، بحث تمدن اسلامی و ظهور و طلوع خورشید عظما بود. خیلی از بچهها با اینکه همدیگر را نمیشناختند، وقتی به هم میرسیدند و فقط یک ساعت یا نیم ساعت با هم بودند، انگار چهل سال با هم رابطه داشتند. همه از کشورهای مختلف، اما رابطه معنوی و رفاقت عجیبی بین آنها بود. مرزهای جغرافیایی برداشته شده بود. بحث دیگر اینکه حاج قاسم پدر بود، برادر نبود. برادر وقتی کنار برادرش قرار میگیرد، در ارث و چیزهای دیگر شریک میشود، ولی پدر اینجور نیست. پدر به همه ارث میدهد. این خیلی مهم است. حاج قاسم برادری در کنار دیگران نبود. پدر بود و هر چه داشت به دیگران میداد. بچهها میدیدند حاج قاسم، باب شهادت و خدمت و معبری برای تحقق تمدنسازی و دفاع از حرم باز کرده است و سعی میکردند از استفاده کنند.
داعشیها چند تا اسم عجیب و غریب بر روی حاج قاسم گذاشته بودند و از سایه ایشان هم میترسیدند. حاج قاسم با آوارههای سوری یا عراقی چه رفتاری داشتند؟
رعب و وحشتی که خدا از ایمان مؤمنین در دل کفار میاندازد، عجیب است. من این را تماما لمس کردم. همین که اسم بچههای ایران و بچههای حاج قاسم میآمد، دشمن دیگر جرئت نمیکرد به خط بزند. ما این را به چشم میدیدیم. خدا این رعب و وحشت را در دل دشمن انداخته بود. در مورد اسرا من چیزی به چشم ندیدم و هر چه بگویم شنیده است. در عملیاتها سفارش حاج قاسم به ما میرسید که تا میتوانید نکُشید، اینها فریبخورده هستند. تاکید داشتند هیچ اتفاقی برای مردم نیفتد. از آنها تکریم شود و رعب و وحشت در دل آنها نیفتد. تأکید ویژهای در این زمینه میشد و بچهها هم با تمام وجود سعی میکردند این مسئله را رعایت کنند. در شروع علمیات، بچهها توجیه میشدند. بچهها عموما اسرا را آب و غذا میدادند. من ندیدم کسی به اسیر جنگی بیاحترامی کند. زن و بچه که دیگر خط قرمز حاجی بود. تقریبا شهرها وابسته به هم بودند. اکثر خانوادههای نیروهای مسلح داعشی، وقتی به خط زده میشد، شهر را خالی میکردند و به شهر بعدی میرفتند؛ یعنی هدایت میشدند. امکان قیچی کردن اینها بود، ولی همیشه تدبیر این بود که راه اینها بسته نشود! تا اینها خودشان و خانوادهشان را به جای دیگر برسانند.
چرا؟
چون خانوادههایشان با آنها بودند. میخواستی فرد مزدور را بزنی امکان داشت خانوادهاش هم آسیب ببیند و اگر نمیزدی، او میزد. دشمن هم این را فهمیده بود. چون این رویه، رویه همیشگی بود. اینها فریب خورده بودند و راه برایشان باز گذاشته میشد. اینها را وقتی میگرفتیم، به مقر و اردوگاهی میبردیم، غذایی بهشان داده میشد، کسی که زبان عربی بلد بود، مامور دلداری به اینها میشد و میگفت که کسی با شما کاری ندارد. سعی میشد همان ابتدا رعب و وحشت از دل اسرا برداشته شود. شاگردان حاج قاسم هم همیشه نسبت به اسرا تفقد داشتند. اینها را شوهرانشان رها کرده و رفته بودند؛ آواره و بیپناه بودند. شاگردان حاج قاسم در محور مقاومت روزه میگرفتند و غذایشان را به آوارهها میدادند. این رویه را از خود حاج قاسم و رزمندهها من زیاد دیده بودم.
این محبت در داخل کشور هم نمودهای فراوانی در سختیهایی مثل سیل و زلزله که اخیرا برخی هموطنانمان را داغدار کرده بود، داشت.
من خودم در خوزستان نبودم و از نزدیک ندیدم که نظر بدهم. اما رفتار حاج قاسم در هر بحرانی، رفتار ویژهای بود. ایشان همیشه حتی در مواقع غیربحرانی هم اعتقاد داشتند که برای رفع مشکلات باید از ظرفیت مردم استفاده کرد. این برای حاج قاسم یک استراتژی بود. همیشه مردم را پایکار میآورد. در سیل، موکبدارها را وسط میدان آورد و خیلی اتفاقات مثبتی افتاد. توان و ظرفیتی که مردم دارند، فراتر از توان و ظرفیتی است که حاکمیتها دارند. حاج قاسم این را به خوبی فهمیده بود و از آن در مواقع بحرانی و غیربحرانی استفاده میکرد. در سوریه هم از این ظرفیت به خوبی استفاده کرد. ما بعضا فراموش میکنیم که حضرت آقا میفرمایند: نسخه انقلاب، یک نسخه مردمی است؛ یعنی شروعش با مردم بوده و باید دوام و بقایش هم با مردم باشد. حاج قاسم خوب بلد بود که چگونه مردم را وسط میدان بیاورد و از ظرفیت نیروی مردمی استفاده کند.
ما حاج قاسم را به لحاظ جسمی از دست دادیم و الان دیگر حاج قاسم در میان ما نیست، اما حاج قاسم برای خیلی از بچههای مقاومت تازه بعد از شهادتش شروع شده است...
من فکر میکنم حاج قاسم با رفتنشان حرکت به سمت تمدنسازی را سرعت بخشیدند. الان ما خودمان ظرفیت نداریم و نمیتوانیم از ظرفیت حاج قاسم استفاده کنیم. این هنر ماست که باید بتوانیم استفاده کنیم، ولی نمیتوانیم. یکی از این ظرفیتهای ویژه، همگرایی بین همه مردم بود. بعد از شهادت حاج قاسم این ظرفیت شکل گرفت و ما خوب نتوانستیم از این ظرفیت استفاده کنیم. بعد از شهادت حاج قاسم، تنها شدن آقا را خیلی احساس کردیم. باید بر خودمان فرض بگیریم که هر چه در توان داریم کوشش کنیم تا شبیه به حاج قاسم شویم و آدمهایی شبیه به حاج قاسم تربیت کنیم و ولیمان را تنها نگذاریم. وقتی به آقا خبر شهادت میرسد، با بغض صحبت میکنند، با یک تنهایی خاص. من این را حس کردم. ما باید یک سرباز شبیه به حاج قاسم باشیم. درست است نمیتوانیم جای حاج قاسم را بگیریم، ولی تلاش کنیم سلسله تربیت نیروهای انقلاب به این سمت برود که آدمهایی مثل حاج قاسم تربیت شوند تا نائب برحق امام زمان(عج) هیچ وقت تنها نماند. این الان خلاء بزرگی است. الان بچههای محور مقاومت با رفتن حاج قاسم احساس یتیمی میکنند. آنقدر که فقدان حاج قاسم بچههای حشدالشعبی را اذیت کرد، فقدان ابومهدی اذیتشان نکرد. مادران شهدا خیلی متاثر شدند. میگویند ای کاش 10 بچه دیگر داشتیم و میدادیم، ولی حاج قاسم بود. آنها داغ شهادت حاج قاسم را سنگینتر از داغ عزیزانشان میدانند. این نشان از ارتباط عمیق بین حاج قاسم و تمام خانوادههای محور مقاومت دارد. هیچ کس هم نمیتواند جای ایشان را پر کند. این یک واقعیت است.
بله. واقعیت تلخی هم هست. به نظر شما برای انتقام خون حاج قاسم چه کاری صورت گرفت؟
حاج قاسم یک آدم پاک بود. برای خدا زندگی کرد. برای اسلام و آقا و ولایت و انقلاب زندگی کرد. در زندگی یک ساعت هم خوشی و استراحت نداشت. تمام وجودش وقف نظام و انقلاب بود. این داغ بر دل همه بچههای جبهه مقاومت و مدافع حرم مانده است، اما در تعجبم چرا اینقدر راحت هستند و هیچ انتقامی صورت نمیگیرد! من فکر میکنم تا انتقام خون حاج قاسم گرفته نشود، مردم روی خوشی نمیبینند. این را با تمام وجود میگویم. میخواهید چاپ نکنید. چون که خون یک انسان پاک و بیگناه ریخته شده است. یک عده که میتوانستند و میتوانند کاری کنند، مصلحتاندیشی کردند. این مصلحتاندیشیها اثر وضعی دارد. چون ظلمی شده است. باید انتقام مظلوم را گرفت و کسی که میتواند انتقام بگیرد و نگیرد، خداوند یک معامله دیگر با او میکند. این انتقام در دل همه بچههای مدافع حرم هست. امروز تمام بچههای جبهه مقاومت، خانواده شهید قاسم سلیمانی هستند؛ دل همه این بچهها گرفته و همه غصه دارند. تا الان هم هیچ کس نتوانسته دل اینها را شاد کند. آقا هم فرمودند سیلی بزنید و هیچ اتفاقی نیفتاد. این ظلم است. این ظلمی است که بچههای مقاومت در حق خدا کردند و خدا را با انتقام نگرفتن اذیت کردند. باید این ظلم را جبران کنند. من نمیدانم این را با چه بیانی بگویم. بغض تمام وجودم را گرفته. این مسئله خیلی جدی است. مسئولان ما باید بفهمند که با خدا نمیتوانند معامله کنند. ظلمِ ریختن خون پاک حاج قاسم را همه دنیا دید و همه دنیا سکوت کرد و همه دنیا تقاصش را میدهد. این منطق خداست. اگر کدخدا را ببینم و خدای کدخدا را نبینیم، گرفتار میشویم. خدایی که وقتی حضرت یوسف فهمید، درها قفل است با امید به ایشان به سمت درهای بسته دوید و خدا آن درها را باز کرد... اگر ما اعتقاد به آن خدا داشته باشیم، خدای حضرت یوسف خدای ما هم هست. ما نرفتیم به سمت درهای قفل شده. همهاش ترسیدیم، همهاش مصلحتاندیشی کردیم و نشستیم و دو دو تا چهار تا کردیم. در صورتی که خود خدا به ما میگوید راه بیفتید و خودتان را در دامن من بیندازید. ما خودمان را نینداختیم. ظلمی اتفاق افتاده و دل بچههای حاج قاسم به درد آمده است. اگر دل اینها را خوشنود کنیم، دل خدا را خوشنود کردیم. باید این انتقام گرفته شود.