سرویس معرفی: واکاوی جریان نفوذ در این شماره بهانهای شد تا به تحلیل چرایی مسکوت ماندن خیلی از پروندههایی این حوزه بپردازیم و از این بگوییم که چرا مستندسازهای ما حاضر نیستند با ورودشان سوالات زیاد نسلهای جدید پیرامون این پروندهها را پاسخ دهند، آیا علت این عدم ورود ترس است یا نه، چون میدانند راه به جایی نخواهند برد ورود نمیکنند؟ جواد موگویی، به سبب پژوهشها و ساخت مستندهایی که فصل مشترکشان نفوذ در دهه شصت و هفتاد است، تسلط مطلوبی به این عرصه دارد. محوریت گفتوگوی ما با موگویی در مورد مستند «پرونده ناتمام» است. پرونده ناتمام یک مستند 55 دقیقهای است که به ابعاد مختلف انفجار دفتر نخستوزیری در هشتم شهریورماه 1360، میپردازد و سوالات اساسی را در مورد جریان نفوذ مطرح میکند. در این گفتوگو به تفاوتهای کلاهی و کشمیری نیز اشاره شده است. در پایان نیز از موگویی پرسیدیم که اگر بخواهد با حفظ فصل مشترک کارهای خود یعنی نفوذ مستندی در مورد رویدادهای دهه 90 بسازد، کدام رویداد را انتخاب خواهد کرد.
ورود و قضاوت در مورد نقاطعطف تاریخ معاصر سخت است؛ سخت ازاینجهت که هنوز زمان زیادی از رویداد نگذشته و ناگفتههای زیادی دارد و عوامل دخیل در رویداد هم زنده هستند و خیلیها بنا به مصالحی حرفی نمیزنند. با این عوامل شرایط را سخت میکند و شما راحت میتوانید در مستندهایتان به دوران قبل از انقلاب بپردازید و قدر هم ببینید، اما چرا مسائل دهههای شصت و هفتاد را بهعنوان سوژه پژوهش و مستند خود انتخاب میکنید؟
چون ریشه خیلی از اتفاقات حاضر -یعنی اتفاقاتی که در دهه 90 میافتد- در دهه شصت یا حتی دهه پنجاه است. خیلیها در حوزه مشروطه و پهلوی اول و دوم پژوهش و مستند میسازند، آنها به دلیل توضیحات مختصری که شما در سوالتان دادید کمتر وارد دهه شصت میشوند. ورود به اتفاقات دهه شصت سختیهای خاص خودش را دارد؛ برخی یا انگیزه یا حوصله کار را ندارند یا حتی شاید اهمیت کار را درک نمیکنند. این در صورتی است که به اعتقاد من ریشه خیلی اتفاقات امروز ما در دهههای گذشته است. مثلا اگر کسی میخواهد امروز برجام را توضیح دهد، حتما باید اول روی ماجرای مکفارلین شناخت پیدا کند. این ماجرا در سال 1364 رخ داده است. اگر پژوهشگر و مستندساز یا تاریخپژوه ما نسبت به ماجرای مکفارلین شناخت پیدا کند، قطعا میتواند از برجام شناخت بهتری داشته باشد. یا اگر کسی بخواهد در رابطه با اتفاقات اقتصادی امروز کشور کار کند، حتما باید به دهه هفتاد برود و ریشه این اتفاقات را در دولت آقای هاشمی پیدا کند. اما ما متاسفانه در خیلی از مواقع دچار سطحینگری هستیم و این آسیب سبب میشود که نتوانیم عمق اتفاقات را بهخوبی ارزیابی کنیم. این اتفاقات وقتی خوب ارزیابی نمیشوند، دوباره تکرار میشوند. من به اتفاقات دهه شصت و هفتاد کشورمان خیلی علاقه دارم و اعتقاد دارم که ما بعد از انقلاب نتوانستیم تاریخنگاری دقیقی انجام دهیم و حتی بعضی جاها تاریخنگاری غیردقیق را هم انجام ندادیم. مثلا ما الان در مورد آیتالله شریعتمداری چیزی نمیدانیم، در مورد قطبزاده چیزی نمیدادیم، در مورد ماجرای مکفارلین تحقیق نشده، در رابطه با آقای آیت چیزی نمیدانیم، در مورد کودتای نوژه یک کتاب بیشتر نداریم... خیلی از اتفاقات دهه شصت یا روایت نشده یا از آنها روایت یکخطی شده است. مثلا درباره مکفارلین یک کتاب هست که آن را هم خود دفتر آقای محسن هاشمی نوشته است. نمیشود به این کتاب اکتفا و تکیه کرد. چون بعد از انقلاب تاریخنگاری دقیقی انجام نداریم، در شناخت جریانات و حوادث و اتفاقات سیاسی، فرهنگی دهه نود و حال حاضرمان هم لنگ میزنیم. برای همین من وارد روایت اتفاقات دهه شصت شدم و احساس میکنم شناخت این دهه مهمتر است. امروز ارگانهای دولتی زیادی هستند به حوزه اتفاقات مشروطه و پهلوی اول و دوم ورود میکنند، پژوهش و مستند میسازند ولی به اتفاقات دهه شصت و هفتاد به سبب یکسری مصلحتاندیشیها ورود نمیشوند. این باعث میشود که ما با تلنباری از اتفاقات در دهه شصت و هفتاد مواجه شویم که هیچ کدامشان موشکافی نشدند.
شما چرا از بین این تلنبار اتفاقات دهه شصت و هفتاد سراغ انفجار دفتر نخستوزیری رفتید؟ فکر میکنید که اولویت پرداخت به این واقعه نسبت به دیگر اتفاقات این دو دهه چیست؟
من 20 نقطه از رویدادهای دهه شصت را برای خودم انتخاب کردم و تلاشم این است که این 20 نقطه را به مرور زمان مورد واکاوی قرار دهم. یکی از این رویدادها زندگی شهید آیت است که فیلمش را ساختم و کتابش را نیز با عنوان «اسرار آیت» نوشتم. یکی دیگر، زندگینامه مهندس موسوی است که کتابش را با عنوان «آخرین نخستوزیر» نوشتم. یکی دیگر، ماجرای حج خونین سال 66 است که کتابش را نوشتم و فیلمش را هم ساختیم... در همه این کارهایی که نوشتم یا ساختم و قرار است بنویسم و بسازم یک فصل مشترک به اسم «نفوذ» وجود دارد؛ یعنی هم در کتاب «اسرار آیت»، هم در پرونده هشت شهریور و مستند «پرونده ناتمام»؛ هم در مستند «نیمه شب 24 آوریل» که به اسناد لانه جاسوسی در مورد بنیصدر و حتی کودتای نوژه پرداختم، هم در مستند «کابوس در بیداری» و... مسئله نفوذ است. برخی تاریخچه نفوذ را دویست سیصد ساله و از جریان نفوذ فراماسونری میدانند و انواع آن را به نفوذ امنیتی و فرهنگی تقسیم میکنند، چون تمرکز من بر روی دهه شصت است در این دهه نفوذ امنیتی مطرح است. در دهه شصت نفوذهای امنیتی زیادی در ساختارهای اطلاعاتی و سازمانی ما صورت گرفته است و من معتقد هستم که اساسیترین مشکل امروز ما هم «نفوذ» است. نفوذهایی که امروز هم صورت میگیرد، سبب شده که من دست بگذارم بر روی نقطههایی که بتوانم از این طریق تجلی نفوذ را نشان دهم. لذا سراغ انفجار دفتر نخستوزیری در هشت شهریور رفتم. چون این انفجار بهترین تجلی یک نفوذ است. چراکه یک فرد در جایگاه دبیر شورای عالی امنیت ملی میتواند انفجاری را صورت بدهد و رئیسجمهور و نخستوزیر و رئیس شهربانی را به شهادت برساند. بهترین کار برای اینکه ما بتوانیم نفوذ را در دهه نود به متولدین دهه هفتاد توضیح بدهیم، نشان دادن مصداق است. با نشان دادن مصادیق است که میتوان به نسل جدید گفت ما وقتی میگوییم نفوذ وجود دارد، این توهم نیست یا یک برچسب سیاسی نیست. مصداق آن هشت شهریور است، مصداق آن حمله طبس است، مصداق آن کودتای نوژه و... است. دنبال این هستم که واژههایی مثل نفوذ که در ادبیات سیاسی انقلاب ما با تمسخر و لوس کردن خاصیت خودشان را از دست دادند، بازسازی کنم و بگوییم که نفوذ هست و مصداقش هشت شهریور است.
در مستند «پرونده ناتمام» سوال اساسی شما چه بود؟ آیا صرف یادآوری مسئله نفوذ برای شما موضوعیت داشت یا اینکه در تحقیقات خودتان به پاسخ برخی از سوالهای اساسی پیرامون این واقعه دست پیدا کرده بودید و فکر میکردید که این همان گمشده انفجار دفتر نخستوزیری است و باید گفته شود؟
در پرونده ناتمام یک سؤال برای ما مطرح نبود، اما شاید بتوان گفت که اساسیترین سوال ما این بود که کشمیری چگونه نفوذ کرد و توانست تا دبیری شورای عالی امنیت ملی جلو بیاید و این انفجار را انجام دهد؟ چگونگی نفوذ کشمیر سوال اصلی ما بود؛ اینکه چطور یک نفر میتواند وارد نهادهای ما شود و آن انفجار را انجام دهد، بدون اینکه ردی از خود به جای بگذارد؟ از کشمیری کلا دو تا عکس وجود دارد. بعد هم برایش جنازه قلابی ساخته میشود؟ سؤال ما این بود که کشمیری با چه ابزاری و با کمک چه جریانی توانسته بود این نفوذ را تا بالاترین سطح، یعنی دبیر شورای عالی امنیت ملی انجام بدهد؟ چه جریاناتی در کنار کشمیری بودند؟ آیا کشمیری تنها بود؟ نفوذ کشمیری قابل مقایسه با نفوذی که در واقعه هفتتیر اتفاق افتاد نیست، کلاهی در هفتتیر یک مسئول جزء تبلیغات یا تدارک حزب بود، ولی کشمیری دبیر شورای عالی امنیت ملی است. یک نفر نمیتواند همینطوری از راه برسد و دبیر شورای عالی امنیت ملی شود. چه جریانی به او کمک کرد که بتواند فرار کند و بعد هم سعی کرد که پرونده نخستوزیری را مثل بقیه پروندهها نشان بدهد و بگوید حالا یک بمبی منفجر شده و اتفاقی افتاده است، مثل همه انفجارهای دیگر!
ولی به هیچ یک از این سوالات در مستند شما پاسخ داده نمیشود و مستند با همین سوال اساسی پایان مییابد؛ یعنی اگر بخواهم دقیق بگویم در انتهای مستند دو بار تکرار میشود که «عواملی که کشمیری را تا اینجا رساندند، افرادی باید به مراتب قویتر از کشمیری نفوذی داشته باشند تا او را قربانی کنند...»
چون مستندساز قاضی نیست. مستندساز قرار نیست یک پروندهای را که 40 سال پیش به سرانجام نرسیده، به سرانجام برساند. من هم جواب خیلی از سوالات را نمیدانم و چون جوابشان را نمیدانم آمدم و فیلم ساختم. یک مستندساز همین که یک سوال خوب بپرسد، وظیفهاش را انجام داده است و من در مستند پرونده ناتمام این سوال را پرسیدم و گفتم که حتما به غیر از کشمیری آدم دیگری هم داشتند که کشمیری را سوزاندند و ما باید بدانیم که این فرد چه کسی است؟ این یک سؤال خوب است. ما مستند را با سوال شروع میکنیم و میپرسیم که چرا این جسد خالی است؟! بعد جلوتر میپرسیم چه کسی این جسد خالی را درست کرده است؟ بعد کشمیری فرار میکند و میپرسیم مگر جریانی به او کمک میکرده است؟ و پاسخ میدهیم که بله، این هم نشانههایش. اصلا امکانش هم نیست که این پرونده بعد از 40 سال به جایی برسد. در این 40 سال برخی از ابعاد ماجرا رنگ و بوی خودش را از دست داده است و به برخی اسناد و مدارک را نمیتوان در دسترس داشت، عدهای از کسانی که آگاهی دارند فوت کردند، یک عده دیگر علاقه ندارند در این موضوع کمک کنند. یک عدهای نمیگذارند این اتفاق بیفتد... لذا من روز اول میدانستم که قرار نیست اتفاق خاصی بیفتد. من فقط میخواستم بگویم که آقا! یادتان باشد یک روزی این پرونده بود و باید در تاریخ ثبت شود.
در تاریخ که بهصورت مکتوب ثبت شده بود، منظور شما حتما ثبت تصویری است؟
نه. آن موقع که ما کار را شروع کردیم مکتوبش هم ثبت نشده بود. کتاب «پرونده مسکوت» بعدا چاپ شد. روند فیلم ما پنج سال طول کشید؟
علت چه بود؟
دلایل مختلفی داشت. این پرونده امنیتی و اینقدر پیچیده بود که اسناد و مدارک لازم را در اختیار ما قرار نمیدادند. خیلی از شاهدین، متهمان، بازجوها، حاضر به گفتوگو نبودند. برخی در جایگاه علمی یا سیاسیای قرار گرفتند و دلش نمیخواهد که گذشته مرور شود، برخی انگیزه ندارند. از همه مهمتر اینکه من متولد 64 هستم و چهار سال از خود واقعه کوچکترم و خود همین هم ماجرا را سختر میکرد.
ما قبل از شروع پژوهشهای شما چقدر در مورد این انفجار اطلاعات داشتیم و به لحاظ اطلاعات پژوهشهای شما چه آوردهای داشت و چقدر توانست به آگاهی ما نسبت به این واقعه بیفزاید؛ یعنی مستند شما چه اطلاعات جدیدی به مخاطب میدهد؟
ببینید قالب فیلم با کتاب فرق دارد. ممکن است شما در مورد یک اتفاق پنج جلد کتاب داشته باشید، ولی وقتی این پنج جلد کتاب را تبدیل به یک فیلم میکنید به این مطالب برد میدهید. این یکی از مزیتهای فیلم است. پس یکی از آوردههای کار ما به تصویر کشیدن این اتفاق است. دوم اینکه قبل از کار ما اطلاعات زیادی در مورد هشت شهریور نبود؛ یکسری گزارهها مطرح بود و یکسری مصاحبههای مکتوب انجام شده بود، اما کسی با آقای اژهای که بازجوی تقی محمدی بودند مصاحبه نکرده بود، کسی با آقای حسن کامران که متهم انفجار نخستوزیری هستند مصاحبه نکرده بود، کسی با آقای عطریانفر مصاحبه نکرده بود، کسی آقای با عسگراولادی و آقای سالک مصاحبه نکرده بود و من در مستند پرونده ناتمام برای اولین بار در این زمینه با آنها مصاحبه کردم. پس ما تاریخ شفاهی این انفجار را تا یک حدودی درآوردیم. بهاضافه اینکه وقتی آقای اژهای برای اولین بار روند بازجوییاش را تعریف میکند و میگوید من اشتباه کردم، این آورده اطلاعاتی و در تاریخ ثبت میشود. پس خیلی از اطلاعاتی هم فیلم میدهد، قبل آن از آن جایی گفته نشده است.
یکسری شبهه هم ایجاد میکنند. مثلا اینکه در بخشهای مختلف مستند به علاقه زیاد شهید رجایی به کشمیری اشاره و این پیام را میدهد که شهید رجایی در انتخاب افراد دقیق نبودند و حساسیتی نداشته است؟ در مستند میبینیم که شهید رجایی به امام هم راجعبه جمعی باتقوا و متحدی که تشکیل داده است اطمینان میدهد.
من دلم نمیخواست در این فیلم با کسی تعارف داشته باشم و بگویم که چون شهید رجایی شهید شده است پس دیگر نباید هیچ چیزی در موردش گفت. بالاخره نفوذ دو بال مهم دارد؛ نفوذ اول بر روی سادهانگاری افراد و جریانات سیاسی حساب میکند و دوم بر روی پیچیدگی جریانی که یک فرد نفوذی میخواهد بر آنها تکیه و نفوذ کند. ما دلمان نمیخواست فقط بگوییم یک جریاناتی را نفوذ دادند، میخواستیم بگوییم این دو، شانهای هستند که نفوذی پاهایش را روی آنها میگذارد و بالا میرود. نمیخواستیم در فیلم حرفهای تبلیغی و شعاری بزنیم. اعتقاد داشتیم وقتی کسی نفوذ میکند، قطعا یک عدهای اشتباه کردند. این اشتباه میتواند از اشتباه در گزینش باشد تا زود اعتماد کردن و سپردن بعضی از مناصب مهم به فردی که از او شناخت کاملی نداریم. همه اینها یک نوعی از سادهانگاری است. در نفوذ کشمیری هم بخشی از این سادهانگاریها متوجه شهید رجایی است. البته فقط بخشی از آن، نه همه آن.
آنگونه که مستند میگوید هدف کشمیری بالاتر از رئیسجمهور و نخستوزیر و در پی ترور حضرت امام(ره) بوده است و چون نمیتواند به این هدف برسد و پاسدارهای مانع بردن کیف میشوند و... به انفجار ساختمان نخستوزیری رضایت میدهد. در این روایت آنچه مهم است این است که شما حکم هم صادر میکنید و در جایجای مستند گفته میشود که تکیهگاه کشمیری به بهزاد نبوی بوده است. آیا واقعا شما به عنوان یک پژوهشگر به این نتیجه رسیده بودید و برای همین چنین پیامی را به مخاطب میدادید؟
یک مستندساز نمیتواند بیطرف باشد. اصلا ما آدم بیطرف نداریم. هر کس هم میگوید من بیطرفم، به نظرم دروغ میگوید. نویسنده، پژوهشگر، مستندساز، کارگردان سینما و... نمیتواند بگوید من بیطرفم. چون بیطرفی امکان ندارد، باید بگوید من منصفم. یک مستندساز حتما طرف دارد، اما چیزی که باید رعایت کند انصاف است. من فکر میکنم در مستند پرونده ناتمام انصاف را رعایت کردم. ازاینجهت که من با مخالفین هم مصاحبه گرفتم؛ از آقای عطریانفر، آقای عزتشاهی که اصلا مخالف اتهام به سازمان مجاهدین انقلاب است. نکته بعدی اینکه من با تکتک افراد دخیل در این پرونده صحبت کردم، ولی آنها حاضر نشدند جلوی دوربین بیایند. به منزل آقای بهزاد نبوی رفتم و با ایشان مفصل در اینباره صحبت کردم، آقای موسویخوئینیها، آقای خسرو تهرانی هم همینطور، ولی حاضر نشدند گفتوگو کنند و جلوی دوربین بیایند.
آیا آقای بهزاد نبوی در جای دیگر در مورد این موضوع موضعی نگرفته بود و صحبت نکرده بود که شما بتوانید حرف ایشان را هم در مستند خود بیاورید؟
آقای نبوی سر جمع سه خط در مورد این قضیه صحبت نکرده است. ضمن اینکه استدلالهایی که آقای بهزاد نبوی در جلسه حضوری برای من آوردند (چون ما اجازه ضبط نداشتیم و ضبط نکردیم) دقیقا همان استدلالهایی است که آقای عطریانفر در فیلم آوردند. ایشان استدلال جدیدیای نداشت. حتی استدلالهایی آوردند که با هم تناقض داشت. مثلا ایشان گفت من اصلا کشمیری را ندیده بودم! من پرسیدم شما بالاخره دست راست شهید رجایی بودید، مگر میشود شما بگوید من دبیر شورای عالی امنیت ملی را ندیدم؟! آیا اگر امروز آقای جهانگیری به عنوان معاون اول رئیسجمهور بگویید من آقای شمخانی را تا حالا ندیدم، شما باور میکنید؟ این تناقضات بود. میخواهم بگویم ما رفتیم و اینها حاضر به گفتوگو نشدند. اگر شما میتوانید بروید با آنها مصاحبه کنید. اگر حاضر شدند! حاضر نمیشوند.
بهعنوان سوال پایانی میخواستم بپرسم اگر آقای موگویی بخواهد با حفظ فصل مشترکهای مستندهای خود یعنی ردگیری جریان نفوذ در مورد یکی از رویدادها و اتفاقات دهه 90 مستند بسازد کدام رویداد را انتخاب میکند؟
من در مورد انفجاری که در پادگان صورت گرفت و منجر به شهادت شهید حسن تهرانیمقدم شد، مستند میسازم. من این انفجار را از موارد نفوذ میدانم و معتقدم این انفجار طبیعی نبود.
شواهدی هم برای این مدعا دارید؟
بله، ولی فعلی در حال تحقیق هستم.
منبع: شماره 60 نشریه حلقه وصل