به گزارش حلقه وصل، این ها بخشی از اظهارات زن ۲۲ساله ای است که مدعی بود به دلیل اعتماد بی جا به زن همسایه و معاشرت های خارج از عرف اجتماعی، زندگی اش در آستانه نابودی قرار گرفته است. وی درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: فرزند اول یک خانواده پنج نفره بودم و درحاشیه شهر زندگی می کردم. پدرم مغازه کوچکی داشت. او به سختی هزینه های زندگی را تامین می کرد.
با این همه من به دلیل چهره زیبایی که داشتم، مورد توجه همه قرار می گرفتم به گونه ای که از حدود ۱۱سالگی خواستگاران زیادی داشتم و هر از گاهی یکی از اهالی محل یا بستگانمان به خواستگاری ام می آمد ولی پدرم حاضر نمی شد مرا درآن سن و سال عروس کند تا این که بالاخره در ۱۷سالگی خانواده «یاسر» مرا خواستگاری کردند. خواهر او همسایه خاله ام بود و من چندین بار او را در کوچه دیده بودم. یاسر هم خیلی خوش تیپ و زیبا بود و به همین دلیل برخی از دختران محله توجه زیادی به او داشتند.
خانواده یاسر از طبقه سرشناس و مرفه جامعه بودند و یک فروشگاه بزرگ تلفن همراه برای فرزندشان تاسیس کرده بودند. خلاصه روزی که او به خواستگاری ام آمد خیلی از دختران محله به من حسادت می کردند، برخی دیگر هم برای این بخت بلند به من تبریک می گفتند. طولی نکشید که من و یاسر پای سفره عقد نشستیم اما از همان روزهای آغازین دوران نامزدی، متوجه رفتارهای غیرعادی یاسر شدم. وقتی به خانه می آمد، مدام با تلفن همراهش سرگرم بود و توجهی به من نداشت.
هنگامی که اعتراض می کردم با این پاسخ روبه رو می شدم که کار من با تلفن همراه است. من هم حرف هایش را باور می کردم تا این که شش ماه بعد زندگی مشترکمان را آغاز کردیم اما باز هم رفتارهای همسرم هیچ تغییری نکرد. دراین میان من هم با چند نفر از زنان همسایه دوست شدم تا از تنهایی بیرون بیایم. در بین آن ها زن جوانی به نام «ستاره» بود که شوهرش در شهرستان کار می کرد و هر ماه چند روزی به مشهد می آمد به همین دلیل روابط من و ستاره خیلی صمیمی شد به طوری که یاسر مرد هر دو خانواده شده بود و همه امور مردانه مربوط به خانه ستاره را نیز انجام می داد.
این صمیمیت ها به معاشرت های خارج از عرف رسید و بسیاری از حرمت های اعتقادی از بین رفت به طوری که حتی وقتی من هم در خانه نبودم او به منزل ما می آمد یا همسرم برای خرید لوازم و مایحتاج روزمره به خانه ستاره می رفت. از سوی دیگر من ستاره را مانند خواهرم دوست داشتم و همه مشکلات زندگی ام را با او درمیان می گذاشتم و درددل هایم را برایش بازگو می کردم. اگرچه ستاره مرا دلداری می داد ولی آرام آرام احساس می کردم روابط یاسر و ستاره عادی نیست.
با این حال نمی خواستم با بدبینی به ماجرا نگاه کنم تا این که بعد از سه سال زندگی مشترک، باردار شدم و بنابه توصیه پزشک باید استراحت مطلق می کردم. به همین دلیل لوازم شخصی ام را برداشتم و درحالی به خانه مادرم رفتم که دلشوره عجیبی سراسر وجودم را فراگرفته بود. مادرم تلاش می کرد تا من احساس آرامش کنم اما سوء ظن مانند خوره به جانم افتاده بود. در همین شرایط با تاکسی تلفنی و به طور ناگهانی به خانه خودم رفتم. همسرم برخلاف همیشه درخانه بود و ستاره هم به بهانه آوردن غذا در خانه ما حضور داشت.
چندروز در خانه خودم ماندم تا این که متوجه شدم یاسر بیشتر با یک شماره تلفن تماس می گیرد یا پیام می دهد. در یک فرصت مناسب با آن شماره مرموز تماس گرفتم. آن سوی خط ستاره بود که بی مقدمه قربان صدقه همسرم می رفت.
دنیا روی سرم خراب شد و دیگر چیزی نفهمیدم. وقتی در بیمارستان به هوش آمدم فرزندم سقط شده بود. اگرچه ستاره رابطه اش با همسرم را انکار کرد و مدعی شد یاسر را برادر خودش می داند اما...
رسیدگی روان شناختی به این پرونده با صدور دستور سرگرد یعقوبی (رئیس کلانتری طبرسی شمالی) توسط مشاوران زبده مددکاری اجتماعی آغاز شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی