به گزارش حلقه وصل، کتاب «گسست تاریخی و شرق شناسی» تازهترین اثر آقای دکتر رضا داوری اردکانی استاد فلسفه و رئیس فرهنگستان علوم جمهوری اسلامی ایران، در ۲۱۵ صفحه وسط انتشارات نقد فرهنگ منتشر شد.آقای دکتر داوری اردکانی در بخشی از مقدمه کتاب مینویسد: شرق شناسی نه یک طرح بلکه لازمه تحکیم قدرت تجدد و بسط آن در همه جهان بوده و اکنون که این امر تحقق یافته است دیگر به آن نیازی نیست. قبل از اینکه بدانیم شرق شناسی چیست و از کجا آمده است از خوبی و بدی و سود و زیانش نگوییم. تاریخ و حوادث تاریخی را باید شناخت. من هم اندکی کوشش کرده ام که تاریخ را درک کنم، زیرا معتقدم درک و فهم جامعه و سیاست و فرهنگ به درک زمان و تاریخ بسته است. گسست تاریخی و شرق شناسی نیز دو امر مهم تاریخی در زمان ماست. تاریخ تجدد با یک گسست بزرگ آغاز شده و در تحقق آن بسیار چیزها دخیل بوده است و یکی از آنها که لااقل در ظاهر ارتباط بیشتری با ما دارد شرق شناسی است. شرق شناسی بنیاد و سازمان عظیم تحقیقاتی اروپاست که در طی سه قرن به نحو منظم و پیوسته در گذشته آسیا و آفریقا مطالعه کرده و کارش در قرن بیستم به پایان رسیده است. برای من از سالها پیش این پرسش مطرح بوده است که اروپا که به دانستن خفایای گذشته شرق این همه علاقه و اهتمام داشته چرا به وضع کنونی آسیا و آفریقا هیچ علاقه علمی و فرهنگی ندارد و رابطه اش صرفاً سیاسی و اقتصادی است. کاش میتوانستیم وجه این علاقه به دیروز و بی علاقگی به امروز را بدانیم.
مشروح کامل مقدمه کتاب «گسست تاریخی و شرق شناسی» بدین شرح است:
رسالهای که در دست دارید متضمن مباحثی بسیار غامض و دشوار است و به این جهت از خواننده گرامی تمنا میکنم آن را با فرض پیچیده بودن مسائل و دشوار بودن مطالب بخواند. بحث این دفتر درباره گسست تاریخی و نسبت آن با شرق شناسی است. تا آنجا که من میدانم مسئله گسست تاریخی چنانکه باید در ایران مطرح نشده است. یکی دو بار هم که از بعضی دانشمندان علوم اجتماعی نظرشان را در این باره پرسیدم به آن اعتنا نشان ندادند و آن را قابل طرح و تأمل ندانستند. وقتی به مطلبی التفات نمیکنند طبیعی است که آن را درنمی یابند وگرنه فهم گسست تاریخی برای دانشمندان نباید چندان دشوار باشد، اما اکنون زمان، زمان سرعت است و مجال درنگ و تأمل تنگ. فهم عادی و همگانی هم که اصلاً نمیخواهد چنین بحثهایی به میان آید و از آن چیزی درنمی یابد. معنی گسست تاریخی این است که تاریخ بشر روی خط مستقیم سیر نکرده و در زمانهایی تغییر و گشتی در مسیر و جهت سیر آن روی داده و راه و مقصد زندگی تغییر کرده است بی آنکه رشته ارتباط با گذشته به کلی قطع شده باشد.
چنانکه دوره جدید تاریخ اروپا دنباله و ادامه تاریخ قرون وسطی نیست و اروپای جدید بر مبنای اصول و قواعدی متفاوت با قرون وسطی بنا شده است. در کشور ما هم از زمان مشروطیت بنای دیگری هر چند نا استوار با اصول و موازین و قواعد دیگر گذاشته شد. اگر مطلب به این آسانی را نمیپذیرند و اصلاً به آن وقعی نمینهند از آن روست که فهم زمان، آن را بر نمیتابد و به جای تفاوت، یکسانی را دوست میدارد و وقتی ناگزیر میشود که تحول و تغییر را بپذیرد آن را در جهت تکامل تفسیر میکند و امروز را کمال دیروز و نه روزی غیر از آن میداند. در این رساله درباره جهات این امر بیشتر توضیح داده ام. یکی از دشواریهای فهم در دهههای اخیر این است که متعلق اصلی و میزان اعتبار آن اطلاعات و معلومات همگانی است و از این اصل پیروی میکند که هر چه را همه نفهمند نباید مطرح کرد و حرف درست آن است که همه آن را دریابند و تصدیق کنند. گویی آسان بودن و مقبول همگان قرار گرفتن یکی از شرایط صحت و درستی قضایاست.
۱-در مورد شرق شناسی از حدود پنجاه سال پیش کم و بیش مطالبی گفته و نوشته شده است، اما اتفاق مهم و آزمایش شرایط امکان دیالوگ میان فرهنگها انتشار کتاب شرق شناسی ادوارد سعید است. در اروپا و آمریکا از این کتاب استقبال شد و خوانندگان بسیار پیدا کرد و در زمره کتابهای مهم قرار گرفت. البته شرق شناسان با آن مخالفت کردند و به نویسنده اش ناسزا گفتند. دستاویز خوبی هم داشتند. لحن کتاب ادوارد سعید تند بود و گاهی زبانش به زبان ایدئولوژی نزدیک میشد. مخالفت شرق شناسان غیر منتظره نبود. کتاب در مناطقی از جهان مورد استقبال قرار نگرفت و در جایی که انتظار میرفت و میبایست به درک و فهم تاریخی مدد برساند مورد اعتنای جدی واثع نشد. روشنفکران غرب هم آن را مانعی در راه پیشرفت خود دیدند و …. از ترجمه فارسی آن هم چنانکه باید استقبال نشد.
البته عده ای، چون در آن شعارهای ضد امپریالیست دیدند تأییدش کردند، اما به نظر نمیرسید که آن را درست خوانده باشند و اگر خوانده و فهمیده بودند لابد آن را نقد میکردند. شاید بعضی فضلا و روشنفکران هم به چند صفحه اش نظری انداخته و در آن خطری برای مشهورات سیاسی مورد قبول خود دیده و آن را کتاب بد و پر غلطی یافته اند که در آن اخلاق و ادب رعایت نشده و نویسنده ارزشهای جهان جدید را نفی و انکار کرده است و چه گناهی عظیمتر از اینکه مشهورات زمان مورد، چون و چرا قرار گیرد. کتاب شرق شناسی ادوارد سعید که البته ضعفها و نارساییها و نواقص هم دارد میتوانست راهی برای شناخت جهان کنونی و دیالوگ میان دو جهان توسعه یافته و توسعه نیافته پیش پای ما بگذارد، اما ظاهراً کمتر نیازی به این شناخت و دیالوگ وجود دارد. در نزاع با ادوارد سعید همچنین معلوم شد که شرق شناسان فقط خودشان را برای بحث درباره شرق شناسی و نقد آن صالح میدانند. البته اگر صحبت از مسائل شرق شناسی باشد آنها میتوانند اظهار نظر کنند، اما اینکه شرق شناسی چیست و از کجا آمده است پاسخش را نه شرق شناس بلکه فیلسوف و مورخ فرهنگ عصر جدید میتواند بدهد.
مشکل این است که شرق شناسی را شناخت شرق میدانند. شرق شناسی شناخت شرق نیست بلکه ترجمه نامناسبی از لفظ اورینتالیسم (orientalism) است که موجب اشتباه شده است. اشتباهی که بعضی از اهل فضل از آن استقبال کرده و آن را خوشتر از هزار یقین دانسته اند. ترجمه عربی اش اندکی به اصل نزدیک بود، اما آن هم ابهام داشت و هنوز هم دارد. اروپای جدید تلقی خاص خود از جهان غیر غربی و شیوه نگاه کردن خود به جهان قدیم را اورینتالیسم خوانده است. ترجمه اورینتالیسم به شرق شناسی ناشی از بیتوجهی اتفاقی و اهمال نبوده و بیشتر جهات تاریخی داشته و منشاء سوء تفاهم بزرگی شده است که هم اکنون هم غالب است و نمیگذارد که ما به درک شأن تاریخی اورینتالیسم پی ببریم. اورینتالیسم حاصل یک کنجکاوی برای شناخت شرق نبوده است. ممکن است بعضی شرق شناسان در ضمن کار خود به تاریخ جهان قدیم یا جلوههایی از آن علاقهمند شده باشند، اما اصل بنیادی اورینتالیسم تفکیک و انتزاع شرق از تاریخ جهان و قرار دادن آن در حاشیه تاریخ و بردنش به موزه و کتابخانههای اروپا بوده است. درک این معنی از چند جهت دشوار است.
یکی اینکه در این اواخر مردم قارههای قدیم به گذشته خود و اشیاء و امور گذشته و مخصوصاً به آینده چنان مینگرند که اروپا و شرق شناسی آن را تعلیم کرده است. با این تلقی اورینتالیسم صرف علم و پژوهش علمی و کوششی برای کشف جهان قدیم تلقی میشود که به اعتباری هم درست است، زیرا شرق شناسان در کار خود دقت و آگاهی داشته و غالباً روش پژوهش را رعایت کرده اند. وجه دیگر دشواری فهم ماهیت اورینتالیسم این است که ما تاریخ را کم و بیش بر اساس موازین و اصول اورینتالیسم درک میکنیم یعنی اورینتالیسم میزان فهم و درک ما از گذشته شده است و علمی که میزان فهم باشد و مردمان آن علم دقیق و نه میزان و منطق حاکم بر درک و فهم خویش بدانند باید علم معتبری باشد و کسی در آن حق، چون و چرا نداشته باشد. در این راه آشنایی و انس با ظواهر آراء و اقوال و رسوم جهان جدید نیز به کمک شرق شناسی آمده و تلقی موجود از جهان و انسان را درک درست و مطلق انگاشته و گذشته ما را در نظرمان مرحله نقص تاریخ و زمان، درک و علم ناقص که البته در ظلمت آن ستارههایی نیز درخشیده اند، جلوه داده است. در چنین وضعی تاریخ برایمان به صرف تاریخ مفاخر مبدل شده و اورینتالیسم کاری بزرگ کرده و گذشته شرق (دنیای قدیم) را به شئ موزه و مایه فخر و افتخار جهان قدیم مبدل کرده است.
وجه سوم دشواری ماهیت اورینتالیسم تلقی آن به عنوان یک علم تحقیقی (پوزیتیو) است. شرق شناسان با صرف دقت و مطالعه صبورانه، گذشته آسیا و آفریقا را از متن زمان و تاریخ جدا کرده و به صرف متعلق (ابژه) علم تبدیل کردند. ابژهای که نه جایی در تاریخ جهان داشت و نه میشد خود را به آن وابسته و متعلق دانست. ابژه علمی صرفاً از آن جهت مورد توجه قرار میگیرد که شناخت اوصاف و کارکردش در برنامه پژوهش قرار دارد. پژوهشگر نیز نمیتواند به آن علاقه خاص داشته باشد و اگر علاقهای پیدا کرد از علم و روش علمی دور میشود (و من گمان میکنم امثال ماسینیون و کربن با تعلق خاطرشان به عرفان و فلسفه اسلامی اندکی از جرگه شرق شناسان دور شدند). وقتی گذشته یک قوم به ابژه پژوهشی مبدل میشود بی علاقگی و سردی رابطه نیز در پی آن میآید و این بی علاقگی حتی ممکن است موجب قطع علایق تاریخی شود. مطلب تعلق خاطر به علم و بی طرفی و بی نظری علمی را در جای دیگر باید مورد بحث قرار داد.
۲-اشاره کرده ام که به قصد آزمایش رأی و نظر خود با بعضی از دانشمندان و از جمله جامعهشناسان و تاریخ دانان، مسئله گسست تاریخی را در میان نهاده ام. آنها یا حرفی نزدند یا گسست را انکار کردند. مثلاً وقتی پرسیده ام آیا مشروطیت آغاز عصری دیگر در تاریخ ما نبود؟ گفته اند که مشروطیت حادثهای بود که میبایست اتفاق بیفتد و، چون توضیح دادهام که مراد از گسست قطع علاقه کلی نیست بلکه تحول در نگاه و فکر مردمان و فرا رسیدن و برقرار شدن نظمی جدید است، باز هم مشروطیت را حاصل و نتیجه اوضاع زمان و عکس العملی در برابر ظلم و استبداد دانسته اند. گویی در تاریخ بشر همیشه اصل این بوده است که مردمان بر ضد ستم و استبداد و برای آزادی مبارزه کنند و از عهده اش برنیایند. در مقابل این پرسش که مردم در مشروطیت بر چه اساس و اصولی با ظلم و استبداد مخالفت کردند و فکر آزادی و قانون را از کجا آوردند، درک این قبیل معانی را معمولاً اموری طبیعی و نتیجه تکامل تاریخی میدانستند. ما با فکر تاریخی و گسست در تاریخ میانه خوبی نداریم. به این جهت وقتی من میگویم علم جدید از حیث ماهیت با علم متقدمان تفاوت دارد میگویند علم را به علم غربی و علم ولایی تقسیم کرده ام. گسست، تقسیم چیزها به خوب و بد و درست و نادرست نیست و البته گسست هم شدت و ضعف دارد. ولی چه اهمیت دارد که کسانی به تاریخ و دورانهای تاریخی فکر نکنند. گسست در تاریخ هم لازم نیست به تأیید و تصویب همه کس برسد. اگر همه هم منکر شوند این گسست در زمان و تاریخ روی داده است و شاید منکران آن فردا متأسف شوند یا آیندگان آنها را سرزنش کنند که چرا چشم خود را به روی امری پیدا و آشکار بسته اند.
در قدیم گسستها شدید نبود. در کشور ما ساسانیان که آمدند، گسستی در تاریخ پدید آمد، اما این گسست خفیف بود. گسستی که با اسلام روی داد بالنسبه شدید بود. اما شاید هیچ گسستی در تاریخ به اندازه گسست تاریخ تجدد از قرون وسطی پیدا و اثرگذار نبوده است. البته این گسست هم قطع علاقه کلی از گذشته نبود بلکه رنسانس از قرون وسطی چشم برداشت تا با یونان تجدید عهد کند و به عبارت دیگر قرون وسطی را حجاب عهد یونانی یافت و آن را برداشت تا با یونان و البته با آئین مسیح تجدید عهد کند و با این تجدید عهد بود که تحولی عظیم در تاریخ بشر پدید آمد و نظام و نظم تازهای پدید آمد که راهنمایش اصل تحول و پیشرفت بود. این گسست نه نتیجه تحول و تکامل طبیعی تاریخ بود و نه علل و عوامل اصلی پدید آمدنش را در قرون وسطی میتوان یافت. اینکه قرون وسطی مستعد تحول شده بود، امر دیگری است و البته اگر نشده بود رنسانس پیش نمیآمد. تا وقتی که اصول و مبانی تاریخ و دوران تاریخی محکم و استوار است تحولی در آن روی نمیدهد، اما سست شدن اصول و مبانی نیز گرچه شرط و زمینه فروپاشی است علت پدید آمدن وضع تازه نمیتواند باشد. تمدنی که مبانی اش سست شود ممکن است از هم بپاشد و نابود شود.
۳-کاری که شرقشناسی کرد یا در آن مشارکت داشت این بود که تاریخ تجدد را تاریخ مطلق کرد و نام آن را تاریخ جهان گذاشت. در این تاریخ مطلق جهان قدیم غیر اروپایی جایی نداشت. شرق هم حاشیهای شد در کنار راه تاریخ غرب و نه تاریخی در طول یا در عرض آن. پیداست که با این تلقی گسست دیگر معنایی نداشت. تاریخ از همر شروع میشود و به دوران یونان و روم میرسد و در قرون وسطی با مسیحیت پیوند مییابد و هر چند راه آن اندکی دشوار میشود بالاخره در رنسانس در «شاهراه پیشرفت» قرار میگیرد. غیر از این هرچه باشد زائد است. آثار بزرگ حکمت و شعر و فلسفه دنیای قدیم هم امور اتفاقی و حاصل استعدادهای فردی و شخصی است. چنانکه در شرق شناسی، اولاً فردوسی و امثال او استثنایی اند و ثانیاً اینان هر چه بزرگ باشند، در تاریخی که با همر و هسیود آغاز میشود جایی ندارند (بعضی شرق شناسان با اینکه فردوسی را دوست میداشته و بزرگ میشمرده اند او را قابل قیاس با همر نمیدانسته اند البته اگر دقت تاریخی داشته باشیم قیاس فردوسی با همر هیچ وجهی ندارد، زیرا همر شاعر میتولوژی است، ولی شاهنامه کتاب میتولوژی نیست کتاب خرد و جوانمردی است. اگر شاعر ما را با سوفوکل میسنجیدند شاید اندک توجیهی برای آن میتوانستیم بیابیم). حساب توجهی که شاعران بزرگ اروپا و آمریکا به شعر فارسی کرده اند از کار شرقشناسی جداست.
شرق شناسی برای ما اطلاعات خوبی از گذشته فراهم کرده و در زمانی که اطلاعات جای تفکر را گرفته است طبیعی است که این اطلاعات چندان بزرگ و مغتنم بیاید که اثر آن در تغییر نگاه به گذشته و پیوند با آثار و ماثر قدیم به چشم نیاید. ما به گذشته به طور کلی و به گذشته خود با همان نگاهی مینگریم که غرب به گذشته دارد. این نگاه آورده شرق شناسی نیست، ولی ما در پژوهشهای تاریخی و ادبی آن را بیشتر از شرق شناسی آموخته ایم. در این نگاه همه چیز و حتی گذشته، شرایط و مقدماتی برای رسیدن به جهان جدید و وضع زندگی کنونی تلقی میشود. این خط نگاه به گذشته و بازگشت به اکنون پس از درنگی طولانی و البته موجه در دوران جدید به قرون وسطی میرسد و، چون در قرون وسطی مسیر اندکی تاریک میشود با سختی از آن میگذرد و به روم و یونان میرسد. در این سیر که گاهی تند و گاه آهسته است ناگزیر نگاهها به اطراف هم متوجه میشود و باید هم بشود تا مبادا خطری باشد و از آن غافل بمانند. ایران و هند و مصر و چین و … واحههایی در اطراف این راهند، اما هیچکدام در تاریخ وارد نمیشوند (و عجبا که تقدیر جهان توسعه نیافته نیز به این صورت رقم خورده است). شرق شناسی در نگاه به گذشته، جهان قدیم را واحههای کنار راه مییابد و یافت خود را به اهل آنها نیز نشان میدهد آنها هم شاید از شنیدن حکایت گذشته شاد و مغرور شوند، ولی ایران و هند و … واحههای حاشیه تاریخ نبودند متنهای تاریخ بودند که با پیش آمد تجدد به تدریج همه به حاشیه رفتند و عجبا و دریغا که در این اواخر گروههایی از مردم جهان توسعه نیافته واحه-نشینی را به جان پذیرفته و واحه کنار راه غربی را شهر نجات و پادزهری در برابر زهر تجدد دانسته اند غافل از اینکه تجدد ضد ندارد و سراسر جهان در نسبت با تجدد یا همراه و در راه آن است هرچند که بسیاری این را نمیدانند و نمیخواهند بدانند.
۴-در این نوشته چنانکه خواهید دید از ادوارد سعید دفاع کردهام نه از آن جهت که همه آنچه را که او گفته است درست میدانم. بلکه از کلیات نظرش و مخصوصاً از غربتش در جهان توسعه نیافته و مظلومیتش در کشورهای اسلامی دفاع کرده ام. جایی که توقع میرفت بیشتر از کتابش استقبال کنند، ولی نکردند، زیرا مبادی و اصول فکریش را درنیافتند. ولی نمیدانم چرا به ضد امپریالیست بودنش وقعی ننهادند. حدس من این است که با غریزه احساس کرده اند که به آنها می-گوید سوداهایتان بیهوده است شما به توهم بازآمدن گذشته یا بازی با مفهوم آزادی دلخوشید بی آنکه کوششی برای فهم درست گذشته و درک آزادی و فراهم کردن شرایط آزاد شدن کرده باشید. روشنفکری جهان توسعه نیافته به جای اینکه به اکنون خود بیندیشد و ببیند دارایی و اندوخته اش چیست، و چه باید بکند و به کجا میرود، حساب حکومت را از خود جدا میداند و میگوید ما مسئول کار حکومت نیستیم. اگر حکومت بد است ما خوبیم و اگر در آن سو همه تحکم و خشونت و استبداد است، ما اهل آزادی و مهر و قبول تفاوتها هستیم. این داعیه را اگر نشانه غفلت ندانیم آن را گشاینده هیچ گرهی نمیتوان دانست. جهان متجدد در دورانی که آینده داشت لیبرال دموکرات بود و اکنون در مرحله نئولیبرالیسم به سر میبرد. این جهان یکسره آزادی و رعایت حقوق مردم نیست بلکه در زیر پوشش آزادی و برابری، کین توزی و خشونتی پنهان است که همه نمیتوانند آن را ببینند و بشناسند. حکومتهای خشن و دیکتاتوریهای امروز هم حتی اگر برای رفتار خود توجیهاتی در گذشته بجویند غالباً کین توزی را از جهان جدید آموخته اند. سیاستهای کنونی یا درست بگویم رفتار حکومت (چون در زمان ما کار سیاست پایان یافته است. اکنون جهان توسعه یافته با تکنیک اداره میشود و جهان توسعه نیافته با قهر) ربط چندان به اخلاق و روش و نحوه حکومت کردن گذشتگان ندارد. ادوارد سعید در شرق شناسی اندکی ما را با جهان جدید و نسبتش با دین و اخلاق آشنا کرد، اما نقصش این بود که مثل استادش فوکو جهان توسعه نیافته را نمیشناخت. اگر به فوکو نتوان از این حیث خرده گرفت ادوارد سعید مصری یا فلسطینی میبایست با روح علیل توسعه نیافتگی آشنا باشد. او جهان توسعه نیافته را نشناخت. این جهان هم سخن او را نپذیرفت و بیشتر در رد و نفی او با شرق شناسان مخالفش هم آوا شد.
برای اینکه با منطق شرق شناسی در ردّ و نفی ادوارد سعید آشنا شوید نمونهای میآورم. نویسندهای در مقدمه کتابی که برای ردّ شرق شناسی ادوارد سعید نوشته است میگوید من مخالفت شخصی با ادوارد سعید ندارم بلکه این کتاب را نوشتهام که آراء «این شارلاتان …» را رد کنم. این شاید مرحله عالی اخلاق و فضیلت و خودآگاهی و خبر از خویش داشتن باشد. ولی در زمانهای که رذیلت فضیلت شده است طبیعی است زشتی گفتار این نویسنده دیده نشود و اگر هم دیده شود او را معذور بدارند به آسانی از بدسگالیش (بدسگالی ترجمه اصطلاح mauvaise foi است که ژان پل سارتر آن را در آثار خود آورده است) چشم بپوشند و بگذرند.
این یک مورد نادر و استثنایی نیست و اگر آن را ذکر کردم از آن رو بود که هم با شرقشناسی ارتباط دارد و هم اغماض جانبدارانهای است از سوی اهل قلم وگرنه رفتار و گفتار بی خردانه و استبداد رأی را در همه جا و گاهی در میان درس خواندگان هم میتوان دید. یکبار که برای عمل جراحی در بیمارستانی بالنسبه گران بستری شده بودم صبح ساعت ۸ من و نه بیمار دیگر را به صف در برابر اتاق عمل خواباندند و جراحی فجیع من که هنوز آثار آن را تحمل میکنم ساعت ۴ بعد از ظهر تمام شد. این را به هرکس و در هر جا گفتهام غالباً آن را امری جزئی و عادی تلقی کرده اند و شاید توجیهشان این باشد که در کشور مسائل بسیار مهمتر از اینها وجود دارد. حرفی نیست. حتماً مسائل مهمتر وجود دارد، ولی مگر ما به مسائل مهم اعتنا داریم که بی اعتنایی به مسائل به قول آنان جزئی را توجیه میکنیم. هزار مثال دیگر از این قبیل میتوان ذکر کرد. از عدالت بسیار میگوییم، اما ستمها و ستمگریهای همه جایی را نمیبینیم و مهمتر از همه اینکه با هتاکی و بد زبانی و ناسزاگویی و دروغ و بهتان میخواهیم فضیلت و اخلاق بسازیم. در کار کشور هم چندان ناواردیم که میپنداریم به صرف اینکه شر و ظلم برود خیر و عدل و آزادی میآید. گویی خیر و عدل و آزادی پشت در منتظرند که شر و ظلم و قهر بروند و آنها وارد شوند. گاهی هم میپندارند که آنها در اختیار اشخاصند و وقتی صاحبان آنها در سیاست وارد شوند آن را با خود میآورند و به این جهت مثلاً به کسی رأی میدهند که مشکلاتشان را هر چه زودتر رفع کند و صلاح و رفاه و آزادی را برای آنان بیاورد.
ادوارد سعید نام بعضی نویسندگان و شرق شناسان را به نکویی نبرده و گاهی سخت به آنها تاخته است. این تندی و خشونت را توجیه نمیکنم، ولی آیا ناسزاهای برنارد لوئیس و شاگردانش به نویسنده شرق شناسی موجه است؟ اکنون لااقل چهارصد سال است که ما ناسزا میشنویم و حرفی نمیزنیم، زیرا گوینده ناسزا صاحب تجدد است و مبادا که اگر حرفی بزنیم به آزادی و فرهنگ و علم جسارت شود. به ادوارد سعید هم حق نمیدهیم که بالای چشم یک شرق شناس ابرو بگوید و علاوه بر این حق داریم او را که بعضی از ضعفها و جهلهای ما را آشکار ساخته است دوست نداشته باشیم و کاری بکنیم که کسی به نوشته اش اعتنا نکند. در نظر منتقدانی که خود را صاحب صلاحیت میدانند گناهان ادوارد سعید محدود به اینها نیست. او مصری بوده و خود را فلسطینی جا زده و از فلسطین دفاع میکرده و ضد امپریالیست هم بوده است. در نوشته اش هم به فوکو و گرامشی استناد کرده و نمیدانسته و نفهمیده است که این دو با هم اختلاف داشته اند و سعید اگر صاحب فهم و درک بود به آنها استناد نمیکرد و بدتر از همه اینکه متعرض دخالت شرق شناسانی، چون برنارد لوئیس در سیاست شده است. ارتکاب این جرمها عین شرارت است و با ذکر و یادآوری این شرارتها باید نظرهای سعید را ابطال و شخص او را بدنام کرد و این کار در چندین کتاب و دهها مقاله و از جمله در یک کتاب سطحی به نام «شرق شناسی دانش خطرناک» انجام شده است. من صاحب این کتاب را شبیه خودمان و اندکی توسعه نیافته یافتم. او لااقل به آدمهای توسعه نیافته شباهت دارد و مگر اشکالاتی که نقل کردم به نظرتان آشنا و خودمانی نمیآید؟ هر چه هست شرور و شارلاتان خواندن یک نویسنده رسم دانشمندی و دانشمندان نیست.
مدتی پیش کتاب دیگری نیز درباره شرق شناسی (اثر مک فی) منتشر شد که اهل فضل چندان به آن اعتنایی نکردند. در عصر اطلاعات که دانستن حق همه است کتابهای تبلیغاتی و آسان خوان بیشتر مورد اعتنا قرار میگیرند، ولی کتاب مک فی اندکی تحقیقی است و برای فهمیدنش باید قدری با تاریخ آشنایی داشت.
۵- در این دفتر ابتدا به وصف و بیان گسست تاریخی پرداخته ام، زیرا گسست تاریخی کلید فهم تاریخ است. رسم غالب نمیخواهد این گسست دیده و شناخته شود. در زمان ما همه اقوام جهان زیر بیرق تاریخ تجدد قرار دارند یعنی تقدیر زندگیشان به مقتضای سیر تاریخ تجدد رقم میخورد. البته تاریخ و سوابق تاریخی جهان قدیم هم هست، اما چنانکه اشاره شد تاریخ جهان قدیم بیشتر به تاریخ مفاخر تبدیل شده است. در پایان بخش گسست تاریخی تصریح و تأکید کردهام که مدرنیته یکی است هر چند که از حیث ظاهر در مدرنیته مناطق مختلف جهان تفاوتهایی عرضی وجود دارد. سپس به شرق شناسی پرداخته ام. شرق شناسی اقوام جهان قدیم را از گذشته شان دور میکند و پیوندشان را با آن میبرد و گسست تاریخی را منتفی میکند. شرق شناسی تاریخ جهان قدیم را بر اساس یکتایی و یگانگی تاریخ غربی و نبودن همتا و رقیبی برای آن قرار داده و گسست بزرگ در تاریخ جدید را پنهان کرده است. گویی یک تاریخ بیشتر وجود ندارد و آن تاریخ غربی یا تاریخ آزادی است. در بیرون از این تاریخ در هیچ جای دیگر جهان، آزادی وجود نداشته است (عجبا که این قول منتسکیو است) و آنجا که آزادی نیست تاریخ هم نیست پس نام تاریخ مختص تاریخ غربی است. اگر میان دورانهای قدیم و میانه و جدید هم انقطاعی روی داده عرضی و بی اهمیت است و اکنون که همه با رسوم و آداب و احکام تجدد خو گرفتهایم به آسانی میپذیریم که این رسوم و احکام همیشگی و بهترین و مناسبترین بوده و پیروی از آنها به مقتضای طبع بشری و کمال روحی اوست و مگر برای تسلیم بی، چون چرا در برابر سیستم تکنیک توجیهی بهتر از این میتوان یافت. من هم حرفی ندارم، ولی اگر چنین است ما باید تکلیفمان را با گذشته خود روشن کنیم.
در فصول شرق شناسی نشان دادهام که شرق شناسی صورتی از مکر تاریخ بوده و شناختن مکر تاریخ آسان نیست. وقتی ادوارد سعید را به جرم بیان ماهیت تاریخی شرق شناسی، شرور و شارلاتان میخوانند من انتظار ندارم که به سخنم توجه کنند. مزدی که تاکنون از نوشتن دریافت کردهام بیشتر ناسزا بوده است و البته ناسزاگویان قصد و نیت خیر و اخلاقی داشته اند و اگر اندکی فلسفه میفهمیدند شاید رفتار و گفتار دیگری داشتند. مطالب این دفتر هم چیزی نیست که آن را نقد کنند یا در مخالفت با آن چیزی بگویند. مناسبترین پاداش برای نویسندهاش توهین و فحش است. من هم عادت کرده ام و تقدیر خود را پذیرفته ام. هرچه میخواهند بگویند وقتی کسی زیر آب است چه یک گز چه صد گز تفاوت نمیکند. ولی میدانم روزی که چندان دور نیست یعنی چند سالی پس از مرگ من نوشته هایم خوانده میشود. زیرا تاریخ همیشه همه چیز را پنهان نمیکند. بلکه پیوسته در کار پنهان کردن و آشکار کردن است و آنچه را که من نیز نتوانسته ام به روشنی بیان کنم آشکار میکند. چهل سال پیش که از ماهیت تاریخی تجدد غربی میگفتم میگفتند اینها ذات گرائی است و تجدد و غرب که ماهیت ندارند. عاقبت هم من ثابت نکردم که نظمی در تاریخ به نام تجدد هست. تاریخ وجود تجدد را نشان داد و شاید فردا گسست را هم در روشنی قرار دهد و پرده از روی ظاهر شرقشناسی بردارد.
۶- نکته دیگری نیز بگویم که شاید مایه تعجب شود و تناقضگویی آشکار به حساب آید، اما ذکرش برای روشن شدن آنچه گفته شد ضرورت دارد. راقم این سطور نه شکایتی از گسست تاریخی دارد و نه مخالفتی با شرق شناسی و شرق شناسان. علم شرق شناسی را نمیتوان و نباید انکار کرد و توهم بدی است که شرق شناسی را آورده استعمار و شرق شناسان را مأموران سازمانهای استعماری بدانیم. شرق شناسی یک حادثه تاریخی است نه اینکه با نیت اشخاص و بدخواهی یا خیرخواهی آنان تأسیس شده باشد بلکه تجدد و جهان متجدد به آن نیاز داشته و بسط تاریخ تجدد (و نه صرفاً تاریخ استعمار) بدون آن صورت نمیگرفته یا به دشواری میافتاده است. وقوع گسست و پیوستگی در تاریخ هم به اختیار ما نیست. ما نمیتوانیم بگوییم تجدد را نمیخواهیم. تجدد وجود و درک و فهم و تمام زندگی ما را راه میبرد. مخالفت با آنچه در تاریخ روی داده است وجهی ندارد و شاید معنی هم نداشته باشد. رویداد را باید درک کرد و شناخت. همه هم مدعی دانستن و شناختنند. اختلاف به طور کلی در این است که یکی تاریخ یا دوران تاریخی را سیستمی کم و بیش به هم پیوسته که اجزاء و شئونش در ارتباط و تناسب قرار دارند میبیند و دیگری به وجود تاریخ و دوران تاریخی اعتقاد ندارد و جهان را مجموعه حوادث جزئی و اتفاقی و نامربوط به یکدیگر میداند و به دخالت ارادههای فردی و خواست اشخاص در تغییر امور وقع بسیار میگذارد و به این جهت همیشه و در هر شرایطی هر تغییری را ممکن میداند.
من که به گروه اول تعلق دارم معتقدم که هر دوران تاریخی مجموعه به هم پیوستهای از امکان هاست و اختیار و آزادی و قدرت آدمی نیز در حدود این امکانها قرار دارد. فرزندان زمان این امکانها را درمی یابند و با آزادی هر چه را که بتوانند به فعلیت میرسانند. تجدد مجموعه امکانهایی بوده است که در افق رنسانس به صورت یک چشم انداز ظاهر شده و اروپا کوشیده است به این چشم انداز نزدیک شود و امکانهایی را که فراروی خود مییابد محقق کند. پس آنچه پدید آمده است حاصل نیّات خوب و بد اشخاص نیست. اگر سیاست بخصوص در قرون نوزدهم و بیستم اهمیت و کارسازی بسیار داشته است در مورد قدرت و اثرگذاری آن غلوِ نباید کرد. دامنه قدرت سیاست محدود است و مخصوصاً آن را طراح راه علم و فرهنگ نمیتوان و نباید دانست. حتی شرق شناسی هم طرحی نیست که سیاست آن را پیشنهاد کرده باشد. شرق شناسی نه یک طرح بلکه لازمه تحکیم قدرت تجدد و بسط آن در همه جهان بوده و اکنون که این امر تحقق یافته است دیگر به آن نیازی نیست. قبل از اینکه بدانیم شرق شناسی چیست و از کجا آمده است از خوبی و بدی و سود و زیانش نگوییم. تاریخ و حوادث تاریخی را باید شناخت. من هم اندکی کوشش کرده ام که تاریخ را درک کنم، زیرا معتقدم درک و فهم جامعه و سیاست و فرهنگ به درک زمان و تاریخ بسته است. گسست تاریخی و شرق شناسی نیز دو امر مهم تاریخی در زمان ماست. تاریخ تجدد با یک گسست بزرگ آغاز شده و در تحقق آن بسیار چیزها دخیل بوده است و یکی از آنها که لااقل در ظاهر ارتباط بیشتری با ما دارد شرق شناسی است. شرق شناسی بنیاد و سازمان عظیم تحقیقاتی اروپاست که در طی سه قرن به نحو منظم و پیوسته در گذشته آسیا و آفریقا مطالعه کرده و کارش در قرن بیستم به پایان رسیده است. برای من از سالها پیش این پرسش مطرح بوده است که اروپا که به دانستن خفایای گذشته شرق این همه علاقه و اهتمام داشته چرا به وضع کنونی آسیا و آفریقا هیچ علاقه علمی و فرهنگی ندارد و رابطه اش صرفاً سیاسی و اقتصادی است. کاش میتوانستیم وجه این علاقه به دیروز و بی علاقگی به امروز را بدانیم.
کتاب «گسست تاریخی و شرق شناسی» تازهترین اثر رضا داوری اردکانی در ۲۱۵ صفحه با قیمت ۶۰ هزار تومان توسط انتشارات نقد فرهنگ منتشر شد.