
به گزارش حلقه وصل، چهلویکمین «شب شاعر» به شاعر و پژوهشگر توانمند هم روزگارمان «سعید یوسفنیا» اختصاص دارد. این برنامه در روز دوشنبه دوم بهمن ساعت 15 در سازمان هنری رسانهای اوج برگزار خواهد شد. به همین جهت رضا اسماعیلی، شاعر و پژوهشگر، یادداشتی منتشر کرده که در ادامه میآید.
آیینه از نگاه من افتاد
یا من
از دستهای آیینه افتادم؟!
با من بگو
معنای تکهتکه شدن چیست؟
سعید یوسفنیا، شاعر غزلپرداز و نیمایی سرای هم روزگار ما، برای شاعران نسل انقلاب نامی آشنا و قابل احترام است. شاعر و پژوهشگری صبور و سختکوش که از فردای پیروزی انقلاب تا به امروز، عاشقانه و مؤمنانه و به دور از هایوهیاهو در وادی ادبیات گام برداشته است.
وی در طول تمام این سالها با وجود مشغلههای اجرایی و کاری از همراهی و همنفسی با حضرت شعر غافل نبوده و حضوری جدی و تأثیرگذار در این عرصه داشته است. تأکید بر این نکته از آن روست که بعضی از شاعران توانمند نسل اول انقلاب، به علت مشغلههای اجرایی و در مواردی تنگی معیشت از همراهی با شعر روی بر تافته و به اموری دیگر پرداختهاند. بدیهی است چنین امری برای ادبیات معاصر خسرانی بزرگ است. چرا که رسالت ذاتی یک شاعر خلق و آفرینش ادبی است و فاصله گرفتن از شعر به هر علت حادثه مبارکی نیست و باید برای آن چارهای اندیشید... بگذریم.
با تأمل در سرودههای یوسفنیا، به راحتی در مییابیم که با شاعری ساختار اندیش، مفهوم محور، و خلاق مواجهیم. شاعری که به پشتوانه دانش و بینش ادبی گسترده خود و با تلفیق هنرمندانه فرم و محتوا و همچنین پایبندی به مؤلفههای زیباشناختی در تمام قالبها آثاری شاخص و قابل قبول ارائه داده است.
با بازخوانی غزلهای مؤلف کتاب «در جستوجوی جانب آبی» به روشنی میتوان دریافت که وی همچون بسیاری از شاعران انقلاب شاعری معنوی و مفهوم گراست. شاعری که رویکردش به شعر، نه از روی تفنن و دل مشغولی، بلکه به خاطر تعهد به حقیقت، انسان و جامعه انسانی است. چنان که خود در مصاحبهای گفته است: «شعر تفنن و سرگرمی نیست، بلکه یک موضوع حیاتی است. زیرا شاعران بزرگ و حکیمی همچون صائب و حافظ و بیدل و مولانا و سعدی و عطار به یک ساحت فکری تعلق دارند که همانا ساحت توحید و مرگ آگاهی است و حیات سالم و بالندهی ما به درک همین ساحت ارزشمند متکی است.» از همین رو، شاعر در غزلهای خویش که رگههایی از تأثیرپذیری از سبک هندی را در جان و جهان آنها میتوان دید از عناصر شاعرانه به ویژه تصور و تخیل نه به عنوان مصالح و ابزاری صرفاً آرایشی و تزئینی، بلکه به عنوان ابزاری برای انتقال مفاهیم و ایجاد ارتباط صادقانه و صمیمانه با مخاطب استفاده میکند، زیرا او از قلههای سر به آسمان کشیده شعر و ادب پارسی به خوبی آموخته است که «زبان» در گام نخست، ابزار ایجاد ارتباط است.
نگاه شاعر به عالم آفرینش و جهان هستی، نگاهی «عارفانه، عاشقانه» است. به همین علت شاعر در اکثر غزلهایش، لهجهای شرقی و اشراقی دارد و دغدغه و دل مشغولی اصلیاش به طور مستقیم یا غیرمستقیم عشق است. غزلهای یوسفنیا، از جنس «تحمیدیه» است و شاعر در محراب غزل گرم ذکر و ثنای حضرت دوست:
تو هستی در آیینه، ای دوست! من نیستم
که یک عمر، در شوق دیدار تو زیستم
هزار پنجره در انزوای من رویید
از آن شبی که زاندوه عشق دم زدهام
گرچه ناممکن، ولی باور کن ای من! «او» تویی
تو همان «او»، «او» همان ماییم و غافل ماندهایم
می رویم، اما حضوری جاودان در جان ماست
راز عشق است این که میمیریم و میمانیم ما
این تویی، تو نغمه پرداز تمام شاعران
این صدای توست، موجی از نوای نای تو
نکته دیگری که در بازخوانی اشعار یوسفنیا به چشم میآید، چرخ زدن شاعر در دایره مکتب شعر انقلاب است. به روشنی میتوان دریافت که خالق مجموعه شعر «خلاصه باران» نیز همچون بسیاری از شاعران معاصر خویش، متأثر از گویش سبکی و زبانی شاعرانی همچون سپهری، بیدل و تا حدودی حافظ است. البته در یک بیان کلیتر میتوان گفت که وی همچون دیگر شاعران نسل انقلاب، در حال و هوای ادبیات متأثر از انقلاب تنفس کرده، و در غزل به سبک «نوکلاسیک» گرایش دارد، که امری بدیهی و طبیعی است.
زبان شاعر در اکثر غزلها، زبانی ساده و یک دست، زلال و صمیمی، و عاری از هرگونه تصنع و تکلف و زبانآوریهای فضل فروشانه است. دلنشینی این غزلها تا حدود زیادی مرهون پیوند مبارک قابلیتهای موسیقیایی و فنی غزل کهن با مؤلفههای زبانی سبک نیمایی است که محصول این پیوند در ذهن و زبان یوسفنیا و اکثر شاعران جوان بعد از انقلاب، زایش غزلهایی است که اصطلاحاً به آن غزل «نو کلاسیک»، «میانه» و «مفصل» میگویند:پ
چگونه میشود اینجا همیشه دلخوش بود
بدون هیچ تمنا، همیشه دلخوش بود
ولی کسی که مرا آن طرف تر از من برد
به شوق دیدن فردا، همیشه دلخوش بود
کسی که از نفسش، شعله شعله خون میریخت
عجیب بود خدایا! همیشه دلخوش بود
اگرچه همسفر مرگ بود، میخندید
همان غمی که سراپا، همیشه دلخوش بود
چه جای شکوه از این سنگها، ملالی نیست
که جویبار به دریا، همیشه دلخوش بود
خالق مجموعه شعر «دوباره از خاک» ضمن اعتقاد به ضرورت خطر کردن برای آفرینش ادبی و با التزام به نوآوری، به این نکته نیز توجه داشته است که باید در مسیر اعتدال گام بردارد و با حفظ اصول و قواعد به این مهم بپردازد تا در چاه و چاله بازیهای لفظی، صوری و تکنیکی سقوط نکند، زیرا یوسفنیا بر این اعتقاد است که شعر باید پلی برای ایجاد ارتباط صمیمی با مخاطب باشد و این مهم هیچگاه با دمیدن در تنور الفاظ مُطنطن حاصل نمیشود، بلکه با دمیدن روح عشق و صداقت و تعهد در کالبد همین واژههای معمولی به دست میآید.
در مورد یوسفنیای عزیز و شعرهای روشنش حرف برای گفتن بسیار است که امیدوارم در فرصتی دیگر بتوانم به این مهم بپردازم. با آرزوی شکوفایی و موفقیت هر چه بیشتر برای این شاعر نجیب، اصیل و صمیمی، حُسن ختام این نوشتار را به شعری نیمایی از دفتر «دوباره از خاک» اختصاص میدهم:
هنوز فرصت هست
هنوز میشود از درک رنج
آبی سوخت
و مثل چلچله در کنج سقف، چله نشست
هنوز میشود از آه شعلهای کوچک
عبور صاعقهای را در آسمان فهمید
هنوز شمع نمرده ست
و ماه، تنها نیست.