
سرویس پرونده: آیا واقعا انقلاب اسلامی و دفاع مقدس ما ادامه حرکت و فرهنگ عاشورا بود یا نه؟ به عبارت دیگر، آیا میشود این طور بیان کرد که انقلاب اسلامی ما دستاورد فرهنگ عاشورا بود؟ این حقیقت سرخ بعد پیروزی انقلاب اسلامی چه سرانجام و جایگاهی پیدا کرد؟ با پایان جنگ روند پیوند فرهنگ عاشورا با انقلاب و دفاع مقدس چه سرانجامی پیدا میکند؟ آیا این فرهنگ والا و انسانساز امروز فراموشمان شده است؟ در آستانه ماه محرم نقش هیئتها در بیداری این گفتمان چیست؟ در گفتوگوی پیش رو حجتالاسلام وافی به تمام این سوالات به همراه بیان مصداق پاسخ گفته است.
گفتوگو را با این سوال شروع کنیم که آیا واقعا انقلاب اسلامی و دفاع مقدس ما ادامه حرکت و فرهنگ عاشورا بود یا نه؟ یا به عبارت دیگر، آیا میشود این طور بیان کرد که انقلاب اسلامی ما دستاورد فرهنگ عاشورا بود؟
امیدورایم گفتوگوی ما بتواند هم برای خودمان و هم برای مخاطبان نشریه حلقهوصل راهگشا باشد. موضوع عاشورا، در نگاه اول یک واقعه و حادثه است که در یک مقطع تاریخی و در یک فاصله زمانی صبح تا غروب اتفاق افتاده است. حقیقت این عاشورا ورود انسان به دایره سلوک لقای خداست. این سلوک شخصیت انسان را میسازد، فکرش انسان را رشد میدهد و باورش را استحکام میبخشد، در حوزه رفتار، تکلیف او را معلوم میکند و در شیوههای بیان و گفتار او جهت میدهد. بهطورکلی، عاشورا یک خط ممتدد است از خلقت آدم تا پایان تاریخ؛ به گونهای که تمام اولیاء و وارثان حقیقی خدا، پیش از عاشورا هم به عاشورا اشاره داشتند و بعد از عاشورا به عاشورا نگاه میکردند. عاشورا نقطه عطف تاریخ است. عاشورا یک بخشی از تاریخ نیست، بلکه تاریخساز است. عاشورا اتفاقی است که توسط انسان روی زمین به عنوان خلیفهالله شکل میگیرد و ما نقطه شروع بلکه نقطه اوج و کمال خلیفهاللهی را در عاشورا میبینیم. باید در هر مقطعی از تاریخ به عاشورا نگاه کرد و میزان و بهرهمندی فرد، جامعه و تاریخ از عاشورا را محاسبه نمود. این میزان بهرهمندی قابل محاسبه است. معیارهایی وجود دارد که به ما نشان میدهد چقدر توانستیم جایگاه عاشورا را بشناسیم، از عاشورا بهره بگیریم و سر سفره عاشورا و پیش پای نور عاشورا حرکت کنیم.
در میان همه اتفاقات و حوادثی که در تاریخ اتفاق افتاد، انقلاب اسلامی یک نقطه باشکوهی از خط ممتدد عاشوراست. ما در مطالعاتمان به این نتیجه رسیدیم که منشا هدایتبخش انقلاب، عاشورا، کربلا و فرهنگ حسینی بود. ظرفیتی که پیش از انقلاب به نام هیئت مذهبی و تشکلهای دینی، هویت خودش را کاملا بر معنای عاشورا تعریف کرده بود، جایگاه عاشورا را شناخته بود، براساس این معیار و معنا جریان انقلاب را هم شکل داد. معیارهایی مانند تکیه بزرگان دین بر مسئله روضه، توجه به توسل، تاکید بر حقیقت اشک، پافشاری بر حفظ مناسک آیینی، ایجاد زمینههای درس گرفتن، پندآموزی و عبرتگیری از جریان عاشورا و... بود که شعلههای انقلاب را شکل داد. در آستانه انقلاب اسلامی حقیقت سرخ عاشورا و جای پای مفاهیم والای قیام سیدالشهدا(ع) را در میان جامعه –بویژه متدینین، هیئتهای مذهبی، مجالس علمی که حضور صاحبان اندیشه و فکر شکل میگرفت، در مقاومتهای درون زندانها، در ایثار خانوادههای شهدای دوره انقلاب، در فداکاری مردم و...- قابل مشاهده بود و این حقیقت سرخ نمود داشت.
آیا بعد از پیروزی انقلاب اسلامی هم این حقیقت سرخ جریان داشت؟
بعد جریان شکلگیری انقلاب هم تفکر عاشورایی بود و جریان داشت. این تفکر انسانها را بر مبانی و آرمانهای دینی، بر راه امام و آرمانهای امام، پافشاری بر دستاوردهای رشادتها و فداکاریهای روزهای قبل و بعد از انقلاب هدایت میکرد و بویژه جمعهای دینی و مذهبی تکلیف خود را میدانستند. تاریخ و دادههای شفاهی و مستندهای به جا مانده -چه مکتوب و چه شنیداری و چه تصویری- نشان میدهد که با شروع دفاع مقدس، جنگ هشت ساله ما بر سکوی تفکر بالنده عاشورایی قرار گرفت و مردم انقلابی ما با بهرهمندی از آموزههای عاشورا، باشکوه و عظمت وصفناپذیری در میان همه هجمهها و توطئههای دنیا ایستادند.
با پایان جنگ این روند چه شکلی به خودش میگیرد؟
بعد از پذیرش قطعنامه و پایان جنگ هشت ساله و به تعبیری شروع به ظاهر دوران سازندگی، بسیاری از مفاهیم و ظرفیتها، دستخوش تغییرات، غفلتها و بیتوجهیها و سادهانگاریها و عافیتطلبیها و خوابماندگیها فرهنگی قرار گرفت. معضلی که از بعد از اتمام دفاع مقدس، نتوانست نقش عاشورا را بازخوانی کند، نتوانست وظیفه مستمعان پای منبر سیدالشهدا را بشناسد، نتوانست نقش امروز هیئت مذهبی را بازخوانی کند. ماجرایی که نگذاشت یک بازخوانی دقیقی از کارکرد هیئت امروز در فراز انقلاب اسلامی شکل گیرد و باعث شد که مجموعه هیئتهای مذهبی از این ظرفیت عظیم و باشکوه غفلت کنند و شش عنصر فعال در این هیئتها؛ یعنی مداحان، مدیران هیئتها، خادمان، مستمعان، قاریان و شاعران، نتوانند نقش و جایگاه خودشان را پیدا کنند و برای امروزشان باز تعریفی نسبت به نوع بهرهمندی خودشان از جریان عاشورا داشته باشند. این جریان از غفلتها و آرامش به ظاهر پس از جنگ و عافیتطلبیهای ما شکل برآمد. امروز هیئتها متهمان اصلی وضعیت فعلی جامعه و برآیند حوادث بد جامعه امروز هستند. برای همین، یا باید نقش هیئتهای امروز را با این ظرفیت عظیمشان حذف و نادیده بگیریم یا باید قبول کنیم که به دلیل عدم درک درستِ نحوه و میزان تاثیرگذاری ظرفیت عظیم اجتماعی هیئت، بخشی از اتهام برآیند وضعیت امروز جامعه و ایجاد ناهنجاریهای فرهنگی، سیاسی، اجتماعی به کمکار در این جوزه برمیگردد. این اولین اتفاقی است که باید در جامعه دینی و مذهبی شکل بگیرد و تا این نگاه برای ما زنده نشود، نه فکری شکل میگیرد و نه به دنبالش حرکتی اتفاق میافتد.
اصل بحث ما همین است. ما یک گفتمان داشتیم به نام عاشورا، با تمام فرهنگش. از این گفتمان استفاده کردیم تا انقلاب ما به پیروزی رسید. اما الان این گفتمان یادمان رفته است و در کلام شما هم بود که هیئتهای ما هم از این ظرفیت به هر دلیلی استفاده نکردند. امروز بعد از سالها یک تقارن تقویمی میان دفاع مقدس و دهه محرم اتفاق افتاده است. حال سوال من این است که ما از کجای حرکت عاشورا استفاده کردیم تا انقلاب اسلامی به پیروزی رسید؟
حقیقت گمشده امروز ما، جایگاهشناسی عاشوراست. ما در جریان عاشورا و کربلا، حقیقتهایی را داشتیم که توجه به آنها و درس گرفتن از آنها و پیادهسازی مفاهیم آن میتواند امروز ما را تضمین کند. اولین اتفاق و حقیقت در جریان عاشورا، عدم واهمه از قلت عدد و جمعیت کم است. در روز عاشورا چه شد که این عده به ظاهر کم، ایستادند و چگونه از آن جمعیت عظیم 30 هزار نفری لشکر کوفه، ذرهای نهراسیدند؟ در یکی از تعبیرهای کوفیان، در زمانی که سرزنش میکنند شما از کربلا برگشتید و چرا این گونه کردید، تعبیری دارد که به نظرم کمتر دوستی میتواند اینقدر تجلیل کند. اعراف دشمن یکی از بخشهای بازسازی واقعه کربلا است. کوفیان میگویند: گروه و جمعیتی به سمت ما حمله بردند. دستشان به قبضههای شمشیرهایشان بود. نه از جنگ میهراسیدند و نه از مرگ باکی داشتند و نه به مال رقبتی داشتند و نه امان میطلبیدند. ما غیر از این با آنها چکار میکردیم؟! این حقیقت اول.
امروز جامعه جوان هیئتی ما از کم بودن تعداد نباید بهراسد. این قلت عدد زمینه همبستگی، انسجام و اصرار به ایستادگی در راه را به ارمغان دارد. دومین مسئله اسیر نشدن در گرداب جوها و جوزدگیها و کوران احساسات است. اتفاقی که برای سیدالشهدا در میان خیمههای دشمن افتاد. آدمهایی که با تشویق و ترغیب به دنیا، پست و مقام و شهرت در مقابل سیدالشهدا صف کشیدند و به تعداد زیاد خودشان میبالیدند و در این جریان موافق آب، حرکت میکردند. این همیشه افتخار نیست. کسانی که به هر دلیل از توان خودشان برای ایستادن در مقابل این جو، استفاده نکردند و به فعل دشمن راضی شدند. آنها مثل دشمن و عین دشمن هستند. در روایت هم داریم، کسی که راضی به فعل قومی شود، از آنهاست.
حقیقت دوم این است که باید فهمید و در فضای امروز جامعه، مراقب بود که اسیر جوها، التهابها، احساسات و عواطف سطحی و زودگذر نشد. حقیقت سوم، روح حماسه و ایثاری بود که خودش را در رجزهای عاشوراییان نشان داد. یکی از توصیههایی که بنده به دوستان هیئتی دارم -خصوصا مداحان و ذاکران- روح حماسه و استقامت را از رجزهای اصحاب سیدالشهدا که ثبت در تاریخ است بگیرند و اینها را پیادهسازری کنند و در سرودهای پایانی مجلس، در ذکرهای نوحهها و روضههای خودشان قرار دهند. حقیقت این رجزها شکوه حماسی است که امروز جامعه بیش از گذشته به آن نیاز دارد. هر چه تنهایی و غربت در مسیر خدا خودش را بیشتر نشان دهد، ما نیاز بیشتری به تجدید روحیه استقامت و ایستادگی داریم. چهارمین حقیقت، رفتارشناسی است.
بازخوانی این حقیقت موجب میشود که هیئتهای ما شکل بگیرند. حقیقت این حق، درگیری جبهه حق و باطل و طرفداران حق و باطل است. کسانی که دور حقیقت و کسانی که دور یک باطل جمع شدند. رفتارشناسی این دو جبهه و پیادهسازی مضامینی که بتواند این جنس از رفتارها را نشان دهد، یکی از ضرورتهای محتوایی هیئتهای امروز است. اگر جریان انقلاب اسلامی و دفاع مقدس را خوب مد نظر قرار دهیم، میبینیم که در این دو مقطع کاملا جلوهای از جریان عاشورا در جبهه اولیای الهی و مقاله آن با جبهه طاغوت و شیطان و تقابل نور و ظلمت مشخص است.
امروز جامعه هم باید با توجه حقیقت عاشورا از رفتارهای صاحبان این دو جبهه و پرچمداران این دو جبهه پردهبرداری کند. شمر وقتی حسین را صدا میزد، تعبیرش یابنفاطمه بود. وقتی سر مطهر سیدالشهدا را میآورند، رجز میخوانند که «ما کسی را کشتیم که پدرش بهترین پدران این امت، علی است و مادرش سیده نساء عالمین، فاطمه است.» آنها میدانستند و اینگونه کردند. چه شد که عدهای این گونه تربیت شدند تا پای سیدالشهدا بایستند. این جنس از رفتارشناسی و توجه به ویژگیهای دشمن، یا کسانی که از دوستان بودند ولی کمفهم و کجفهم بودند و در نهایت نتوانستند با غافله سیدالشهدا همراه شوند، میتواند یک جریان جدید را در هیئتهای امروز ایجاد کند.
نکته دیگر اینکه، در میان بهرهمندی از جریان و دستاوردهای عاشورا، در یک نقطه گفتمان راهبردی انقلاب و دفاع مقدس خودش را بیشتر نشان میدهد و آن بازخوانی دقیق تاریخ است. مقام معظم رهبری در این زمینه سه جمله دارند. ایشان میفرماید: ما میگوییم باید جزئیات حادثه عاشورا ذکر شود. باید از رو، روضه خوانده شود و باید کنار ذکر جزئیات عاشورا و تحلیل و بررسی وقایع عاشورا شکل گیرد. از حرکت سیدالشهدا از مدینه در سال 60 هجری قمری تا روز عاشورا و خطبههای این روز، هفت خطبه وجود دارد که ما این هفت خطبه را گنجیههای الهی مینامییم. این خطبهها مملو از معارف، پر از شیوههای زندگی درست و مشهون از نگاه عمیق و صحیح به دنیا -خصوصا دنیا و زندگی- هستند. بازخوانی مصداقی این حکایت تاریخی، میتواند یک تحول اساسی در جامعه ایجاد کند. بنده معتقدم هیئتهای امروز اگر برای یکبار دیگر سخنان گوهربار سیدالشهدا را -بویژه سخنانی که پیرامون نگاه ایشان به دنیا، به جبهه دشمن، به پاداش آخرت و مقامهای معنوی، به روح استقامت، به همه مظاهر و تعلقات دنیوی و... دارند- بازخوانی کنند میتواند ما و جامعه ما را در یک مسیر خردمندانه و دیندارانه قرار دهد.
حاج آقای وافی جانباز است و در اوان جوانی جبهه و جنگ را درک کرده است و یک یادگاری هم از دفاع مقدس به همراه دارد. خود شما اگر بخواهید مصداقهای تجلیهای عاشورا را در دفاع مقدس یادآوری کنید، به کدام موارد اشاره میکنید؟ اساسا آیا میتوانیم بگویم که دفاع مقدس ما تجلی عاشورا بود؟
بنده معتقدم، نمونه این تجلی هر کدام ما در کربلا بودیم. جبهههای ما جای حضور آدمهای یک جور نبود. آدمهای ناهمجور و ناهمسان در فضای جبهه ساخته میشدند. اولین نکتهای که منِ نوجوان را در فضای جبهه مجذوب خودش میکرد -همین نکته سبب میشد که در کربلا شیرخواره شش ماهه در کنار حبیببنمظاهر جمع شوند- روح بلند انسانها و تحملشان در همراهی و همنوایی با یکدیگر بود. الان ظرفیتها کم شده است. ما نیازمند بالا رفتن آستانه تحمل در جامعه امروزمان هستیم.
من درباره چهار سال قبل حرف نمیزنم، راجعبه چهار سال بعد هم حرف نمیزنم. روح بلند انسانها را من در جبهه میدیدم. افرادی با شغلهای متفاوت و اخلاقهای گوناگون در جبهه حضور داشتند. حتی کسانی که گاهی پر از عیب بودند، گزرشان به جبهه رسید. فردی از قم به جبهه آمده بود که هنگام دزدیدن گاو صندق پلیس سر رسیده بود و او با گاوصندوق پایین پریده بود و گاوصندوق را ول نکرده بود. او به «اصغر جيویسی» مشهور بود. گذر او هم به جبهه رسیده بود. جبهه جای ساخته شدن بود، ولی همه آدمهایی که در ابتدا به جبهه میآمدند تمام دکمههای تقوایشان بسته نبود. آنها در جبهه ساخته میشدند. این نکته اول.
نکته دوم اینکه باید بدانیم این ظرفیت در هیئتهای ما هم وجود دارد، در صورتی که جا برای همه باشد. ما حق نداریم مجلس سیدالشهدا را و این سفره عظیم را با سلایق خودمان تنگ کنیم. همه باید بیایند. این نکته بهعنوان یک راهبرد باید امسال مورد توجه قرار گیرد. درها را باز کنیم، دیگران را دعوت کنیم و با تمام وجود بپذیریم. بدانیم که حرکتهای تصنوعی و متظاهرانه خودش را نشان دهد. باور داشته باشیم که باید در مکتب سیدالشهدا و مجالس این محرم، جاذبه حداکثری داشته باشیم. این شعار اول است. من این را در جبهه دیدم.
نکته بعدی این است که فضا و حال و هوای جبهه بود که زمینههای خودسازی را شکل میداد. هیئت باید جایی باشد که پدران و مادران ما با خیال راحت فرزندان خودشان را به آن تشکل و مجموعه بسپارند و آن را به عنوان یک نقطه امن تلقی کنند. ما بسیاری خوبها را در جبهه شناختیم و اگر کسی میخواست خوب باشد، فضای جبهه به او کمک میکرد. مناجاتهای نیمه شب، دعاها و توسلات، سورههای قبل از خواب و توجه به قرآن، صبحگاههای با سوره والعصر و ذکرها، کلاسهای آموزشی، همراهی کسانی که توانمندیهای بیشتری داشتند، درسشان خوب بود، اطلاعاتی در حوزه تاریخی و دینی داشتند، توانمندیهای فنی داشتند، اینها در جبهه به کمک دیگران میآمدند و به این صورت آدمها رشد پیدا میکردند. فعالسازی این ظرفیت در هیئتهای امروز لازم است. هیئت باید به گونهای باشد که جوان را بعد از سال رشد دهد و نشانههای رشد در او دیده شود. بهجای روح بداخلاقی و بیتوجهی به حقوق پدر و مادر، روح احترام به پدر و مادر و روح حقالناس در او شکل بگیرد. جنسی از خوشخیالی در فضای دینداری در او شکل بگیرد تا خودش را در دایره امن ببینید و نسبت به معاصی کم توجه باشد.
نکته بعدی که بنده از عاشورا در جبههها دیدم، روح استقامت و ایثار بود. واقعا اگر حقیقت عاشورا نبود، ما این را از کجا درس میگرفتیم؟ نمیدانم! اینکه عدهای گرسنه بمانند، تشنه بمانند، شبها نخوابند، دور از اهل و عیال و خانمان باشند، اما بمانند و بایستند. این برای من عجیب بود. ما چهرههایی را میدیدیم که انگار خداوند در وجود اینها ترس نگذاشته بود. خدا رحمت کند حاج حمید ملاحسینی را که وقتی روی پل فاو راه میرفت و صدا میزد، همه زمینگیر میشدند یا به اصطلاح کپ میکردند. ایشان راه میرفت و میگفت، ای تیری که رویش نوشته شده است ملاحسینی، بیا و به من بخور. وقتی عرض نهر خین را شنا کرد، تیرهای دشمن به لباس قواسی او ساییده میشد و اینگونه در سینه دشمن میرفت. اینها کلاهخود از سر انداختند و زره از تن کندند و به سینه دشمن زدند. چه کسی جرات چنین کاری را دارد؟! با بدن و گوشت و پوست جلوی گلوله برود! وقتی میخواستند ترکشهای ظاهری بدن حاج علی را بکشند، نمیشد دانه دانه با پنس آنها را کشند، لیف حمام آورده بودند و بر روی بدن او میکشیدند تا ترکشها بیرون بیایند. دیدن اینها برای من که یک نوجوان بودم، چیز عجیبی بود.
نکته بعدی که در جبهه برای من خیلی جلوه داشت، نشاطی بود که در جبهه روان بود. جنگ، خون، کشته شدن، کشتن، به ظاهر نیازمند یک روح قوی، پرخشونت و غلیظ دارد. از لطافتهایی که من نوجوان در روح بعضی از این شهدا و بزرگان جبهه میدیدم و آن نشاط و از آن مزاحهایی که در گرماگرم جریان جنگ از اینها به چشم میآمد، میشد فهمید که مرگ را به بازی گرفتند. این مسئله عادی نیست! در جامعه امروز چطور میشود در گرماگرم عملیات، این روح نشاط، سرزندگی، امید، شادی و شوق را زنده نگه داشت؟! اینها دین به معنای عین خوشگذرانی و لذت را فهمیده بودند، دینی که لذت دارد. اینها آن چیزی که از غذا خوردن و نخوردن، از خوابیدن و نخوابیدن، از جنگیدن و پشت جبهه مدتها به انتظار یک عملیات ماندن، میگرفتند، فقط روح نشاط و سرزندگی بود. این عجیب است.
نکته بعدی روح تواضع حاکم بر جبههها بود. من به چشم خودم رفتارهایی از این بزرگان و فرماندهان دیدم که نشات گرفته از روح تواضع آنها بود. من این روح را در جای دیگر ندیدم. روح تواضعی که در بچههای جبهه میدیدم، کلاس معرفت و علم بود. اینکه امام میفرمودند بعضی از اینها یک شبه ره صد ساله و هزار ساله را طی کردند، واقعا در جلوی چشمان ما نمود داشت. روح تواضع در کسی به این سادگیها شکل نمیگیرد. من یادم است دچار یک بیماری شدم. آن موقع یک جوان پانزده شانزده ساله بودم. حاج حمید ملاحسینی، آن زمان معاون گردان بود، ولی بهعنوان معاون گروهان ایستاده بود. با اینکه شأن و جایگاهش معاون گردانی و معاون گروهان بود، به من گفت: مرتضی هر وقت کاری داشتی من را صدا بزن. چرا؟ چون من به شدت تب کرده بودم و به تنم لرز افتاده بود. به گونهای که نمیتوانستم یکی دو قدم هم راه بروم. اوضاع و شرایط آن منطقه هم به گونهای بود که همه در تکاپوی جابهجایی و جمع کردن وسایل بودند. کمتر کسی متوجه کسی بود. او حواسش به من بود. من یادم است که گاهی به قضای حاجت نیاز پیدا میکردم. او میآمد و من را روی دوش خودش میانداخت و تا دستشویی من را میبرد و صبر میکرد و من را دوباره برمیگرداند و بعد دنبال کارهای فرماندهیاش میرفت. شاید هشت تا 10 بار این مسیر طولانی را من را میبرد و برمیگرداند. من برادر ندارم، ولی الان شخصیتی را میشناسم که وقتی مجروح شده بودم روزها و شبها عین یک برادر کنار من بیدار ماند. شهیدی را میشناسم که سر یک سفره غذا، بدون اینکه سر و صدا کند و بگوید من سیرم یا غذا کم است، لقمهاش را برمیداشت و به سمت غذا میبرد و بدون اینکه به غذا بزند میخورد تا غذا به بقیه برسد و کسی نداند که او دارد نان خالی میخورد. ماجرای شهید زینالدینها و دیگران در تمیز کردن سرویسهای بهداشتی و... آنقدر متواضعانه برخورد میکردند تا سرباز، فرمانده لشکر را نشناسد. این روح تواضع در برخی از ما کم شده است. مقداری علم، کمی شهرت و سمت و مقام سبب میشود که دست و پای خودمان را گم کنیم.
خاطره دیگری دارید، بفرمایید. ما سروپاگوشیم.
یک خاطره از عبدالله ضابط بگویم. چون میدانم جایی ثبت نشده است. شب آخر عمر عبدالله ضابط، ما با شیخ عبدالله در شمال بودیم. با هم شام خوردیم. دعای توسل خواندیم. یادم است که در دعای توسل، روضه امام رضا(ع) خوانده شد و بعد عبدالله ضابط به من گفت: خوب کردید روضه امام رضا(ع) خواندید، من خیلی دلم تنگ بود. ایشان به امام رضا(ع) خیلی علاقه داشتند. آن شب بعد از دعای توسل از او درخواست کردم برای دانشجویان کمی بخواند، به من گفت که بگذار این حال برایم بماند. با هم یک اصطلاحی داشتیم و میگفتیم اگر لب از لب باز کنید، کمی از آن حال میرود. کم کسی است که اینقدر بتواند با اخلاص بخواند تا همهاش برایش بماند. استاد ما میگفت: هر جایی که به شما ندادند بخوانید و نگذاشتند که بخوانید، بدانید آنجا همهاش برایتان مانده است. شب زیر نمنم باران خداحافظی کردیم و قرار شد ایشان بایستد و فردا صحبتی برای دانشجویان داشته باشد و روضهای برای دانشجویان بخواند و بیاید. به من گفت: قرار ما سیره. مهدی سلحشور را هم خبر کن. فردا شب در مسجد فرودگاه آن اتفاق برایش افتاد و آن عروج شهادتگونه برایش شکل گرفت.
عبدالله به شدت اهل کار بود و کم به استراحت میپرداخت. همیشه به او میگفتم که کمی استراحت کن. جواب نمیداد و میخندید. خیلی به او میگفتم که خوابت کم است، اذیت میشی. بعد از رحلتش خوابش را دیدم. حاج عبدالله از یک باغ بزرگ و باشکوهی بیرون آمد. با تعجب به او گفتم که اینجا کجاست؟ گفت این را به من دادهاند. از درون باغ را نگاه میکردم و در باغ باز بود. گفتم: اینجا چکار میکنید؟ خندید و گفت: استراحت. جواب ما را آن روز داد. امیدوارم ما بتوانیم بخشی از استراحتهایمان، عافیتها و راحتیهایمان را در وقتش داشته باشیم و این حرکت و فعالیت و نشاط را از ما نگیرد. انشاءلله وقت استراحت هم میرسد.
بپردازیم به رسالت امسال مداحان. حاج از نگاه شما رسالت امسال مداحان ما چیست؟
بخشی از پاسخ شما را در صحبتهایم دادم. با این وجود من برای مداحان تا توصیه دارم. امسال هر جا که رفتم این دو توصیه را گفتم. اول اینکه در یکی دو سال آینده، هیئتی که خودش را در مثلث مسجد، حوزه و مدرسه قرار ندهد، باخته است. باید هیئتدران ما یک مرکز آموزشی داشته باشند تا بتوانند خودشان، نوجوان و جوان را معلمی و مدیریت کنند.
هیئتهای ما باید در آموزش و پرورش یا در مدارس ورود داشته باشند و بتوانند از زمینه و بستر آموزش و پرورش و از دورههای دبستان، راهنمایی و دبیرستان برای تربیت جوانان کمک بگیرند. دانشگاه خیلی دیر است.
دوم، حوزه؛ یعنی باید از میان هیئتیها کسانی برای حوزه و طلبه شدن تشویق و کمک شوند. به پدر و مادرهای نوجوانان و جوانان التماس و خواهش کنیم و به آنها انگیزه دهیم و ضرورت این جریان را گوشزد کنیم تا نخبهها و ویژهها طلبه شوند. طلبهها باید بروند به قومشان رجوع کنند و دستگیری کند. ارتباط ما با حوزویان و هیئت نباید قطع شود. باید طلبههای حوزه را به درون هیئت کشید و از آنها کار کشید. به آنها خط داد و از آنها مطلب خواست. گاهی به آنها اشکال کرد تا برای جوان امروز کار کنند. نکته دیگر اینکه نباید پایگاه مسجد فراموش شود. نقطه تلاقی وعدهها، ملاقاتها، دیدوبازدیدها و... هنگام نماز و در مسجد باشد. هیئتی، نباید مسجد و سنگر مسجد را خالی بگذارد. جریان مسجد و حلقه مسجدیان در جامعه امروز ما میتوانند نویدبخش آینده روشن باشند. این سنگر باید جای حضور جوانان -در همه اقسام و ابعادش- محل امن و احساس نشاط، جای پرجاذبه و متنوع برای جوانان، محل استراحت او از نظر روح، محل به دست آوردن و به در کردن خستگیهای جوانان و... باشد.
هیئتی که مسجد را به عنوان نقطه تلاقی و تکیهگاه به خاطر نیاورد، هیئت ناقصی است و مدیران آن هیئت کم گذاشتند. امروز این مثلث را ما نیاز داریم. مداحان و ذاکران باید جایگاه حقیقی و واقعی خودشان را پیدا کنند. مداح میتواند مرده زنده کند. مداحان مردم ما را پشت تریبون و میکروفن نمیبینند و قبل و بعد ما را هم میبینند. ما به دلیل انتصابمان به اهلبیت عصمت و طهارت(ع) اگر خطایی مرتکب شدیم؛ دو خطا کردیم، نه یک خطا. اگر ما لغزیدیم یک جریان و یک جمع دلبسته به ما میلغزد. ما منصوب به جریان دین هستیم. ما منصوب به اهلبیت هستیم. لذا توجه به متن تاریخ و مقتل معتبر، اولین گام است و بیش از گذشته اهمیت دارد. نکته بعدی مطالعه و کار روی محتوا. 10 شب برای بازخورد و نتیجه گرفتن و برای آن اتفاقی که بنا است در مکتب سیدالشهدا رقم بزنیم، زمان کمی نیست. وقت مردم دست ما امانت است. امسال به این امانت بیشتر توجه شود.
نکته بعدی اینکه، این غربتی که در اوج عزت و اقتدار برای رهبر است، غربت کسانی است که در دفاع از حریم حرم اهلبیت به نام مدافعان حرم نام برده میشوند، خدمتگذارانی که در گوشه و کنار، بیسروصدا و گمنام، به تلاش ایستادند و... یاری میخواهد. مداح امروز باید بتواند، در به کارگیری از احساسات و عواطف و القای معارف و ارتقای دانش، خدمات اجتماعی را در جامعه و توجه مخاطب به معضلات اقتصادی و معیشتی و اجتماعی فرهنگی جامعه را برانگیزد. مداحیای که نتواند بعد از 10 روز، زمینه مشارکت اجتماعی هیئت و هیئتی را در کمک کردن به یک جوان مبتلای به اعتیاد یا کمک کردن به خانه محروم شده از یک رزق و روزی درست و درگیر با فقر، رفع یک اختلاف نزدیک به طلاق در یک خانواده و... شود، مداحی نیست و ما آن را مداحی نمینامیم.