به گزارش حلقه وصل، کتاب «یک عمر شیدایی» شامل گزیدهای از شعرهای شهریار است که بزودی از سوی نشر آدلار منتشر میشود.
بر اساس این گزارش، این اثر که صد شعر از شهریار را در بر میگیرد به انتخاب وحید طلعت و با مقدمه علی اصغر شعردوست چاپ خواهد شد. در این مقدمه به قلم شعردوست میخوانیم:
شهریارِ شهرِ یاران
خشت زیر سر و بر تارک هفت اختر پای
دست قدرت نگر و منصب صاحب جاهی
این تصویری نیست که خواجه رندان تنها از حیات خویش در زمانه پرهیاهوی آن روزگار از زندگی عرضه می کند. هر آنکس که گذری بر کوی وبرزن او دارد، همین گونه دست افشان و پایکوبان از قید زمان و مکان میگذرد و خویش را به ابدیت پیوند می زند. عالمی که مرگ را بر آن گذری نیست و فراتر حصار هستی این جهانی می زید، عبور به عالم جاودانگی.
به مرگ چاره نجستم که در جهان مانم
به عشق زنده شدم، تا که جاودان مانم
چو مردم از تن و جان وارهاندم از زندان
به عشق زنده شوم، جاودان به جان مانم
به مرگ زنده شدن هم حکایتیست عجیب
اگر غلط نکنم، خود به جاودان مانم
در آشیانه طوبی نماندم از سر ناز
نه خاکی ام که به زندان خاکدان مانم
ز جویبار محبت چشیدم آب حیات
که چون همیشه بهار ایمن از خزان مانم
ششصد سال از روزگار آن بزرگ آموزگار عالم رندی گذشته است، اما هردلداده ای که از میخانه معرفت او قطره ای چشیده باشد، بر همان شیوهاست که بود.
پیر دریادل ما، سلطان غزل پارسی از توتیای مکتب حافظ سرمه به دیده کشیده و جان آسمانی خویش را به جانی پیوند زده که نام ماندگار او برصحفه هستی جاودانی ماندگار است. تا زمانی که آدمی کلمه را حرمت می نهد و به شعر عشق می ورزد، نام استاد محمدحسین شهریار به برگ برگ ادب ایران زمین جاودانه خواهد ماند.
مردی که در کشاکش روزگار پرآشوب خود چنان شاهد صادق ایستاد ویکی از پرتلاطم ترین ادوار حیات ایران زمین را نظاره کرد. و در حوادث آذربایجان روزگار مشروطه خواهی مردم این آب و خاک با ستایشگران بزرگ آزادی دوستی داشت.
بهترین سالهای زندگی را در جمع آنان گذراند، اصحاب سیاست و ارباب قدرت را دید و حیران از این همه فراز و فرود بی اعتباری دنیا و ارباب دنیارا دید و به یک چیز دل بست: عشق و دیگر هیچ.
گر من از عشق غزالی غزلی ساخته ام
شیوه تازه ای از مبتذلی ساخته ام
گر چو چشمم به سپیدی زده ام نقش سیاه
چون نگاهش غزل بی بدلی ساخته ام
در نمی یابی اگر زود، نه من در هر بیت
طرف مضمونی و ضرب المثلی ساخته ام
می چرانم به غزل چشم غزالان وطن
مرتع سبز به دامان تلی ساخته ام
من در این کلبه تاریک به اشراق ادب
آفتابم که به برج حملی ساخته ام.
این بزرگ شاعر زبان فارسی و زبان ترکى و آفتاب عالم تاب عالم اشراق که ادب امروز ایران مدیون و مرهون کوششهای عاشقانه و دلباختگی های پاکبازانه اوست، آخرین سلطان ملک می فروشان ادب ایران زمین در سرزمین آذربایجان بود. شگفتی کار او در این بود که با وجودی که پارسی زبان مادری اش نبود، آنچنان با این زبان آسمانی خوگر شد که به درستی در زمره معماران آن درآمد. زبانی که دلهای همه آحاد اجتماعی را تسخیرکرد، از مرثیه خوانان و مناقب گویان تا عاشقان دلسوخته و پیران پند آموزو ...... از روستائی ساده دل آذربایجان تا استاد ادب خراسان هریک به فراخور توش و توان درک و درد خویش از این دریای جوشان عشق ودلدادگی بهره ای گرفته اند و همه به استادی و همدلی او معترفند. شاید ازاین حیث او قابل مقایسه با اقبال باشد، مردی که جان فرهنگ ایرانی را درقالب کلمه ریخت و معماری ذهن و فکر جامعه مسلمانان شبه قاره را به عهده گرفت و حاصل مجاهدت او پدید آمدن عرصه تازه برای مسلمانان.
شهریار بزرگ ما که اینک سالروز عروج عارفانه اش در بیست و هفتم شهریور ماه هر سال ، به همت راقم این سطور "روز شعر و ادب فارسى و روز بزرگداشت استاد شهریار" نام گرفته است، در دو دوره از حیات خویش شعر را به سان کاخ پرشکوه و پر عظمت بنا کرد، تا ایران را در کلیت خویش نمایندگی کند: یک بار در ماجرای سرودن منظومه (حیدر بابایه سلام) به زبان ترکى آذری. در دورانیکه استبداد رضاخانی تنوع و تکثر فرهنگ ایران را به هیچ می گرفت و به شیوه همه دیکتاتورها می کوشید، این گلستان رنگارنگ و پر رنگ و بوی تنوع فرهنگ ایران را نادیده بگیرد و همه این رنگین کمان را در یک رنگ خلاصه کند. او با سرودن منظومه (حیدربابایه سلام) کلامى خلق کرد که زیبایی آن به اندازه ای بود که در اندک مدت توانست مرزهای ایران را درنوردد و همه ترکى زبانهای جهان با منظومه ای رویارو شدند که در طول تاریخ کسی نتوانسته بود اینچنین ملک دلهای آنها را مسخر کند. در هر کوی و برزن کلام او چون آبشاری جاری شد و ورد زبان همگان. توفیقی از این دست در طول تاریخ ادب این سرزمین به ندرت برای کسی حاصل شده است که در زمان حیات بتواند حکمران بلامنازع ملک دلها گردد. آن چه او در این مقطع خلق کرد، تنها یک شاهکار ادبی نبود، منظومه ای بود که گویشوران این زبان در آن سادگی های زندگی و عشق و محبت را می دیدند و هنوزهم اوست که در این عرصه شهسواری می کند و کسی را در این اقلیم بااو تاب هم عنانی نیست. الهام آسمانی این منظومه را به زبان او جاری کرد و برکت جاودانی به او بخشید که موجب فخر همه ایرانیان است، زیراهمه گویشوران زبان
ترکی در هر کجای جهان در سایه این همه زیبایی و عشق که در این زمینه متجلی شده، زندگی را رنگی از معنویت و عشق میبخشند.
دو دیگر این که شهریار در سالهایی که ایران پس از انقلاب اسلامی درمعرض هجوم ددمنشان بود، با شعر خویش به میدان آمد، کلام او در این سالها از گونه دیگر است. دفاع از حقانیت انقلاب اسلامی در مقابل بدخواهان و تمامیت ارضی ایران دوباره پیر عرصه شعر را به میدان کشاند. نشاط جوانی در پیکر او زندگی را هدیه آورد. شاعر به میدان آمده بود، این بار کلمه در ذهن و ضمیر شاعر جولان و سیلان دیگری داشت. عشق به انقلاب اسلامی، به ایران و آذربایجان او را چنان آگنده از نیرو و نشاط کرده بود که کلماتی که روزگاری چون آبشار سیلان باران عشق را به همراه داشتند، تبدیل به طوفانی شدند که توانی مضاعف به رزمندگان می داد وشرف انقلاب را صیانت می کرد. کلمه بدل به گلوله شده بود، چکامه های استاد در این سالها نمونه درخشان و ارجمند از شعر حماسی معاصرپارسی است.
سلام، ای جنگجویان دلاور
نهنگان به خاک و خون شناور
سلام، ای صخره های صف کشیده
به پیش تانکهای کوه پیکر
صف جنگ و جهاد صدر اسلام
صف عمار و یاسر، مالک اشتر
به قرآن وصف او بنیان مرسوس
صف مولا علی سردار صفدر
صفی، کان جا به فرمان نیست گوشی
مگر گوشی که با فرمان رهبر
صفی، کان جا میان آتش و دود
درآویزد دل از دادار داور
شهریار نمونه ای از شاعرانی است که حلقه واسط قالبهای کهن و نو شعرپارسی محسوب می شوند. دلبستگی تام و تمام او به شعر حافظ و تسلط کم نظیر او بر ادبیات کهن پارسی او را مقتدای جمعی کثیر از شاعرانی کرد که دلبستگی تام و تمام به قوالب کهن شعر داشتند. اما شهریار در این مرز محدود نشد، او هنرمند زمانه خود بود، زبان جدید و قالب جدید شعرتوجه او را به خود جلب کرد و در این حوزه نیز طبع آزمایی کرد. طبع آزمایی محتاطانه ای که مورد قبول اهل نظر قرار گرفت. برخی سروده های او در این بخش در زمره شاهکارهای شعر نو به شمار می آید، بی این که شاعر در این وادی داعیه ای داشته باشد، اما حس قوی و تسلط استادانه او بر زبان این سروده ها را جاودانی کرده است:
آهسته باز از بغل پله ها گذشت
در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود
اما گرفته دور و برش هاله ای سیاه
او مرده است و باز پرستار حال ماست
در زندگی ما همه جا ول می خورد،
هر کنج خانه صحنه ای از داستان اوست
در ختم خویش هم به سر کار خویش بود
بیچاره مادرم.......
اگر نسبت اشعاری را که استاد به شیوه شعر نو سروده است، با کل سروده های او و سروده های دیگر شاعران هم عصر او قیاس کنیم، به درستی در می یابیم که با همین تعداد اندک شعر نو او توانسته در این قلمرو سهم جدی به خود اختصاص دهد. منظومه های (ای وای مادرم)، ( پیام به انیشتین)، (مومیایی) و (فردوسی) در زمره آثار ماندگار شعرفارسی به شمار می روند و هر یک از این منظومه ها خود به تنهایی برای ثبت نام آفرینشگر در زمره نامداران ادب معاصر و تسمیهٰ روز شعر و ادب فارسى با نام شریف او کفایت می کند.
همه گرایشهای ادبی اعم از سنتگرا و نوگرا او را به عنوان شاعر مبدع وسخن او را به ظرافت و عذوبت تأیید کرده اند. ملک الشعرای بهار استادبلامنازع ادب فارسی که نماینده سنتگرایان عصر خود محسوب می شد، به عنوان حامی و مشوق او کوششهای فراوانی کرد و در کار نشر اثارش مساعدت نمود، حتی بر دیوان شاعر جوان شهرستانی مقدمه نوشت. مقدمه ای که به معنای قبول و تأیید سنتگرایان از سروده های شاعر ترک زبان اما پارسى گوى آذربایجانی محسوب می شد. نشانه های حق شناسی شهریار را از استاد بهار دردیوان او می توان دید:
ای باغ، خزان شو که بهاران همه رفتند
خوش باش، به زاغان که هزاران همه رفتند
گلها که به ابرو همه را چین خزان بود
دیدند که برف آمد و باران همه رفتند
سردی به میان آمد و سرو و گل و شمشاد
برخاسته از گوشه کناران همه رفتند
طوفان نه چنان ساده که سازد به گلی چند
کاجان همه خفتند و چناران همه رفتند
در اردوگاه نوگرایان نیز این توجه وجود داشت. پدر شعر نو –نیما که همعصران خود را به چیزی نمی گرفت، شهریار را به دیده تکریم مینگریست. زیرا این اعجوبه آذربایجانی نشان داده بود که تسلط کم نظیر برادب پارسی دارد و کلمات نزد او چنان دست آموز و رام هستند که این کیمیاگر بزرگ می تواند با آنها هستی را به صورت دیگر درآورد. درست است که هریک از این دو معمار زبان متعلق به دنیای خاص بودند –دنیاییکه گاه فرسنگها فاصله را نشان می داد، اما این هر دو طالب خیر وزیبایی بودند. و دنیای معنوی مشترکی داشتند، دنیایی از جنس کلمه. ازهمین روست که استاد سخن آذربایجانی شرح دیده خویش را به پدر شعرنو باز می گوید و از او استمداد می طلبد:
نیما، غم دل گو که غریبانه بگرییم
سر پیش هم آریم و دو دیوانه بگرییم
من از دل این غار و تو از قله آن قاف
از دل به هم افتیم و به جانانه بگرییم
دودیست در این خانه که کوریم ز دیدن
چشمی به کف آریم و به این خانه بگرییم
آخر نه چراغیم که خندیم به ایوان
شمعیم که در گوشه کاشانه بگرییم
و شاعر افسانه، نیما این همدلی با شهریار را اینگونه باز می تاباند:
دردی است که آن نگار می داند چیست
رنجی است که روزگار می داند چیست
آنی که چو غنچه در گلو خونم از اوست
من دانم و شهریار می داند چیست
سهمی که شهریار در نزدیک کردن زبان شعر به زبان مردم داشت،ستودنی است و این امر بدون اینکه از فخامت و والایی زبان کاسته شوداتفاق افتاد. این تحول در حوزه زبان علی الخصوص در قلمرو غزل اتفاق افتاد. در سنت غزلسرایی پارسی کلمات ویژه اجازت می یابند به قلمروشعر وارد شوند، کلماتی که در کارگاه ذهن و فکر شاعران در طول تاریخ شعر فارسی تراش خورده اند و در سنت زبانی غزل پارسی جایی باز کرده اند، می توانند در غزل عرض وجود کنند. بسیاری از واژگان که در قلمروگفتگوی عمومی کاربرد دارند، ارزش استفاده در غزل را ندارند. زبان غزل زبانی است تراشخورده و پرتلالو و فخیم. این زبان با زبان محاوره و گفتگوهاى عادى توده های مردم چندان نسبتی ندارد. سنت کاربرد در شعر فخیم فارسی جواز عبور کلمه در قلمروغزل است. اما شهریار با زبان غزل دگرگونه رفتاری داشت. مشروعیت ورود کلمه به قلمرو غزل نزد شاعر از ذهن و ضمیر شاعر بود، نه سنت غزلسرایی.
این اتفاق به گونه ای حادث می شد که نه تنها کمترین نشانه ای از سستی در ساختمان غزل راه نمی یافت، بلکه ساختمان غزل از شیرینی و ملاحت خاص برخوردار می شد. همین نکته راز حضور شعر شهریار در ذهن وضمیر مردم است. زبان شعر شهریار زبانی است که خود ملاکی به محققان برای ارزیابی به دست داد و پس از او غزل پارسی به گونه ای دیگر مورد ارزیابی قرار می گیرد. این رهرو حافظ نشان داد که ایجادرابطه بین زبان غزلسرایی حافظ که صنعتگر بزرگ زبان است، با زبان توده مردم امکان پذیر است، اما هر کس را توش و توان ورود به این عرصه نیست و شهریار است که می تواند فارس این میدان باشد.
گفتنی است، این اثر از غزلیات ناب استاد شهریار انتخاب شده و در پاسخ به نیاز نسل امروز گزیده شده است.