چطور با این منطقه آشنا شدید و به اینجا آمدید؟
از طریق سایت کولهبار خادمین شهدا ثبت نام کردم. دوستانی داشتم که خادم بودند و به من اطلاع دادند. من هم امسال توفیق داشتم که بیایم برای خادمی. البته قرعهکشی بود و اسم من درآمد.
برای حضور در اینجا چه انگیزهای داشتید؟
انگیزه که نمیشود گفت ولی آدم یک وقتهایی نیاز دارد که منیتهایش از بین برود و در خودش خُرد بشود و این فرصتی است که شهدا اینجا به ما میدهند. اینجا فرصتی برای تطهیر شدن و ادامه مسیری است که شهدا رفتند.
تا حالا چند بار به شلمچه آمدید و خادم شدهاید؟
با امسال 5 سال است که به شلمچه میآیم و اولین بار است که خادم شدهام.
خادمی با زائر بودن چه فرقی میکند؟
زائر یک فضای خاص و خلوتهای خودش را دارد. ولی اینجا که به عنوان خادم هستی، متوجه میشوی که شهدا چه کار میکردند و چه روزهایی را گذراندهاند در نتیجه سعهصدرت بالا میرود. وقتی زائر باشی، فقط میآیی و میبینی و میروی و دو نفر برایت راویگری میکنند و تمام میشود ولی اینجا خودت روایتگر میشوی؛ راوی مسیر عشق میشوی.
این سفر چه سختیهایی دارد؟
سختیهایش همه مال خودمان است اگر ظرفیتمان و سعهصدرمان پایین باشد از کوره در میرویم و کم میآوریم ولی باید سختیها را به جان بخریم تا به این مقام برسیم.
اگر مسئولین مشکلات جانبی سفرهای راهیان نور را برطرف کنند، سفر برای زوار راحتتر میشود؟
مسیرها سخت است و مکانهای اسکان هم کمبودهایی دارند که اگر آن کمبودها رفع بشود زائران بهتر میتوانند از اینجا استفاده کنند. چون پروسه هماهنگی مکان و غذا سخت است و این در جذب زائر تأثیر دارد. در یادمانها هم باید امکانات بهداشتی و فرهنگی را ارتقا دهند. باید همه ابعاد را هم در نظر بگیریم و آنها را هم درست کنیم و انشاءالله مسئولین تلاش کنند که امکانات رفاهی را فراهم کنند.
اگر مناطق به همان صورت بکر و دست نخوره باقی بماند بهتر نیست؛ تا اینکه بخواهند یادمان بسازند و نمایشگاه بزنند؟
بله اگر به عنوان زائر نگاه کنیم، خیلی خوب بود که اینجا همهاش دست نخورده باقیمیماند ولی اگر یادمان و این حسینیه نبود، خیلی کار برای زائر سختتر میشد. چون کسی که میآید اینجا برای نماز هم به مشکل میخورد. چند روز اینجا باران آمد و همه جا گِل شد. اگر یک سرپناهی نباشد، زائر نمیتواند دوام بیاورد. البته در مناطق هر کسی برای خودش پراکنده میشود و آن وحدت نیست ولی اینجا وحدت و انسجام هست. البته کاش بقیه نقاط به غیر از محدوده حسینیه دست نمیخورد و آن لطافت زمان شهدا را حس میکردیم.
حضور این چند شهید گمنام در یادمان بر روحیه زائران چه تأثیری دارد؟
خیلی تأثیر دارد. ما این چند روزه از تیپها و قشرهای متفاوتی زائر داشتیم، هرکدام هم با یک نوع تفکر خاص خودشان که دنبال شهدای گمنام میگشتند. علاقهای که در موضوع شهید و شهادت هست را در همه تیپها میتوانید پیدا بکنید و در هر قشری این علاقه وجود دارد. من احساس میکردم کسانی که میآمدند اینجا یک چیز گمشدهای دارند و مأمنی پیدا کردهاند که نزد شهیدان حرفهایشان را بزنند، چون شهید ناظر به همه اعمال و رفتار ماست. وقتی میآیند اینجا دلشان آرام میشود. یک قطره اشک که میریزند و یک دعای خیر که میکنند، باعث میشود که مسیرشان عوض بشود.
چه لزومی دارد ما بخواهیم سالانه این همه افراد را از جاهای مختلف کشور به اینجا بیاوریم و بخواهیم راجع به شهدا با آنها صحبت کنیم؟
خب اگر قرار باشد که زائرها به این مناطق نیایند، شهادت یادشان میرود. در شهر همه چیز ماشینی شده و دچار روزمرگی هستیم ولی اینکه پایمان را میگذاریم اینجا، باعث میشود که تلنگری بخوریم. الان جو جامعه جهانی خیلی به هم ریخته است و میبینیم که در همه کشورها آشوب هست و انقلابهایی پیش آمده؛ از آن طرف هم فشارهای غربیها، آمریکا و اسرائیل از هر طرف میآید و با ابزار و وسایل مختلف دارند مغز جوانهای ما را به کار میگیرند و در این وضعیت اگر اینجاها نباشد و نیایند، هیچ بصیرتی پیدا نمیکنند. پس من باید آن بصیرت را پیدا کنم؛ وقتی بصیرت پیدا کردم، مسیرم هم مشخص میشود ولی اگر قرار باشد نیایم و در همان حال خودم بمانم هیچ فرقی نمیکنم و آن دنیا هم باید جواب پس بدهم!
طی روزهایی که اینجا بودید اتفاق معنوی خاصی برایتان پیش آمد؟
من نذر حضرت زهرا کرده بودم که بیایم اینجا و نشد. باورم نمیشد که دقیقه آخر زنگ بزنند که بیا آن هم نگفتند که شلمچه و وقتی به پادگان محمودوند اهواز رسیدم، به شهدای گمنامی که تازه تفحص شده بودند و آورده بودند آنجا، گفتم که من میخواهم نذر حضرت زهرایم را عمل کنم؛ تا اینجا که درست کردید بقیهاش را هم درست کنید. دیروز در ورودی پارکینگ یادمان خادم بودم تا خوشآمدگویی داشته باشم. یک ذره کسالت پیدا کرده بودم و صدایم گرفته بود و مریض شده بودم. مسئولمان برگشت گفت: بیا!... گفتم: من که حالم خوب است. گفت: ولایتپذیر باش... من هم گفتم حالا که بحث ولایتپذیری است، میآیم ولی دلم شکست و اشکم درآمد و یک دقیقه نکشید که یک ایستگاه صلواتی را به خانمها دادند و دوستم گفت: دیدی شهدا زود جوابت را دادند. اگر شهدا نمیخواستند ما یک لحظه هم نمیتوانستیم اینجا بمانیم.