
لطفاً خودتان را به صورت مختصر برای ما معرفی بفرمایید.
بنده مریم کاتبی متولد سال 1338 تهران هستم. در دوران انقلاب به عنوان امدادگر، در تظاهرات شرکت داشتم. چون در دوره انقلاب خیلی از پرستاران و پزشکان بیمارستانها به خاطر قانون لزوم رعایت حجاب اعتصاب کرده بودند و مجروحین جنگی دوران انقلاب را از بیمارستانها بیرون کردند و رسیدگی نمیکردند. به خاطر همین ما زیر نظر دکتر فیاضبخش در یکی از مساجد از این مجروحان استقبال میکردیم و آنها را درمان و مداوا مینمودیم. تا اینکه یکی از همسران سران معروف کشور آمدند و گفتند که همه قدیمیها و امدادگران را از مسجد بیرون کنند و بعد از این ماجرا بود که ما برای آموزش کمکهای اولیه به خانمها به دیگر مساجد تهران میرفتیم. روزهای پنجشنبه هم من با همه امدادگران به حسینیه آذربایجانیها در میدان شهدا میرفتیم و گزارش اوضاع و وضعیت مجروحان را به دکتر فیاضبخش میدادیم. تا اینکه کومولهها و گروهکها آشوب کردند و ماجرای سر بریدنها و جنایتهای پاوه شروع شد. آن روزها دکتر فیاضبخش به من گفت که خانم کاتبی بیا و به کردستان برو. چشمتان روز بد نبیند. اصلاً انگار مرگ را جلوی چشمم دیدم. گفتم دکتر، شما را به قرآن من نروم و ایشان گفتند که بخدا وضعیت کاری شما فقط به درد کردستان میخورد. خلاصه بعد از کلی دعوا ما تابستان سال 59 به کردستان رفتیم و تا آخرای سال 61 در کردستان ماندیم. حتی شش ماه هفت ماه بعد از ربوده شدن احمد متوسلیان هم آنجا بودیم. بعد از کردستان هم تقریباً هفت ماهی برای امدادگری به جنوب رفتم. بعد از آن هم تا سال 67 و عملیات مرصاد فقط برای عملیاتها که مجروحان زیادی به بیمارستانها میآمد به مناطق میرفتیم و زمانی هم که در تهران بودیم در بیمارستان امام خمینی کار میکردم. بعد از جنگ هم درسم را در مقطع لیسانس رشته مامایی ادامه دادم. تا سال 72 فقط در بخشهای مجروحین کار میکردم و از این به بعد وارد بخش مامایی بیمارستانها شدم.
بفرمایید از چه سالی و چگونه وارد سفرهای راهیاننور و روایتگویی شدید؟
سال 75 از طرف اسناد انقلاب آقایانی آمدند و گفتند همه کسانی که در کردستان و شهر مریوان که حدود پنجاه شصت نفر میشدیم خودشان را معرفی کنند. بنده هم تنها خانم این نفرات بودم. از ما خواستند که هر جمعه به یک خانه برویم و خاطرات آن روزها را برایشان روایت کنیم. در ضمن به ما گفتند که برای اداره اسناد انقلاب اسلامی، همه عکسهایتان را بیاورید. ما هم همه عکسها را تحویل دادیم و ایکاش که نبرده بودیم. چون بعد از آن دیگر ما هیچ وقت آن عکسها را ندیدیم و من به هیچ عنوان از آنها نخواهم گذشت. خلاصه داستان این روایت گوییها یک سال و نیم طول کشید و همه صحبتهای ما را روی نوارهای بزرگی ضبط میکردند. این قضیه تمام شد و هیچ خبری از سرانجام این مصاحبهها تا به امروز نشد. بعد از این داستان برای اولین بار یک روز آقای حسینپور سردبیر روزنامه فکه آمدند و به ما گفتند که بیایید با چند نفر از آقایان به مریوان برویم. میگفتند چون احمد متوسلیان خیلی مظلوم است میخواهیم برای سالگرد اسارتش یک فیلم تلویزیونی درست کنیم و به خاطرات شما نیاز داریم. ما هم رفتیم و چندین روز به روایتگویی و گفتن خاطرات احمد متوسلیان پرداختیم. بعد از این داستانها هم دیگر راهیان نور راه افتاد.
آیا پس از شروع راهیان نور از همان ابتدا برای روایتگویی به مناطق میرفتید؟
خیر. چون همه سفرها به مقصد جنوب بود نمیرفتم. نرفتم نرفتم تا اینکه احساس میکنم، قسمتم شد. حالتی برایم پیش آمد که گفتم برای گفتن مظلومیت شهدا باید بروم. سال88 آقای سردار مجتبی عسگری که از بچههای مریوان بود از دوکوهه به من تلفن زد و گفت شما را به خدا بیایید و بعضی از حقایق را بگویید. مضافاً اینکه آن موقع من خودم خیلی دوست داشتم بعضی از مناطق عملیاتی مثل فکه و محل شهادت رضا چراغی را ببینم. اصلاً نمیدانستم رمل یعنی چی. ما چون امدادگر بودیم بعضی موقعها که رزمندگان زخمی را برای ما میآوردند از همه جای لباس آنها شن بیرون میریخت و ما از زبان آنها در جریان وقایع عملیات قرار میگرفتیم. تا سال 88 من بیشتر دوست داشتم برایم روایت کنند. اما وقتی رفتم فکه تازه یاد خاطره شهادت رضا چراغی افتادم. به دوکوهه آمدم و به عنوان راوی داستان شهادتش را روایت کردم.
بالاخره خاطره شما به علت امدادگر بودن کاملاً با خاطره دیگر راویان متفاوت بود. عکسالعمل مستمعین خاطره شما چگونه بود؟
چون چندین سال بود که راهیان راه افتاده بود، آنهایی که خاطره من را گوش میکردند ده بار تا حالا به منطقه آمده بودند. ولی تا آن روز اصلاً خاطره به این شکل را نشنیده بودند وکلی برایشان جذاب بود. هر جا که میرفتم یک خاطره به ذهنم میرسید. البته بیشتر در اتوبوسها صحبت میکردم و خاطرات غرب یا جنوب را میگفتم. ولی بلد نبودم که مثلاً بگویم اینجا اروند یا فاو است یا فکه و طلاییه. خاطرات ما امدادگران مربوط شرایط کاریمان است. زائرین بعضی وقتها میگفتند خانم کاتبی، شما شهید همت هم دیدین؟ میگفتم بابا اینجا شهید همت آمد و این حرف را زد. یا مثلاً میگفتم احمد متوسلیان آمد و این را گفت. میگفتند خودِ خودش گفت؟ یعنی به شما گفت؟ شما احمد متوسلیان را دیدین؟ میگفتم خانم کور که نبودم. گوش و زبونم هم که سالم بودن. خلاصه خیلی براشون جذاب بود. این شهیدان اون موقع یک آدم عادی مثل من و شما بودند که همه با هم مریوان میرفتیم و همه در کردستان بودند. بعداً اینها فرمانده جنوب و غرب و فرمانده سپاه مریوان شدند.
خانم کاتبی شما کدام یک از شهدای برجسته را از نزدیک دیدهاید.
بچههای غرب مثل احمد متوسلیان، همت، رضا چراغی، رضا دستواره، شهید بروجردی، حسین گوجهای، شهید چمران، ناصر کاظمی و خیلیهای دیگر را.
روایتهای شما به گونهای است که جاهای دیگری هم به جز مناطق جنوب شنونده خواهد داشت. آیا این درست است؟
بله چون من جاهای دیگری هم روایتگری میکردم. مثل دانشگاهها یا لانه جاسوسی یا شب خاطرهها و مراسم دیگر. برای راهیان نور هم از هر شهری میآمدند و میگفتند که میخواهیم شما همراه ما در سفر چند روز دیگر باشید.
آیا شما بیشتر برای قشر دانشجویان خانم روایت میکنید؟
نه. فرقی برای من نمیکند و برای همه گروهی روایت کردهام.
چه گروه یا جنسیتی بیشتر از روایتهای شما استقبال میکند.
خانمها برداشت بهتری دارند چون خودشان خانم هستند. اینجور روایت را بهتر تحویل میگیرند ولی من معتقد به این نیستم. هر چند که اثرپذیری در خانمها نسبت به آقایان بیشتر است ولی این نکته هم نباید فراموش شود که در خانمها اثرپذیریهای زودگذر هم بیشتر از آقایان است. به نظر من این ایراد یک علت اساسی دارد و آن هم این است که یکدفعه فصل اسفند و فروردین که میشود یک جمعیت زیادی با کاروانها و ارگانها وجاهای مختلفی میخواهند به جنوب بروند. من اصلاً به این مدل بردن همه جور آدمی و با هر شرایطی به جنوب اعتقاد ندارم.
آیا منظورتان این است که اگر یک نفر با کیفیت پا به خاک مناطق جنوب بگذارد بهتر از این است که دوهزارنفر بیکیفیت به این سفر بروند؟
یادتان هست وقتی در مدارس میگفتند میخواهیم سینما برویم همه میگفتند باشه ما هم میآییم. در سینما هم مینشستیم و تنقلاتمان را میخوردیم و اکثراً توجهی به فیلم نمیکردند. یا مثلاً اردو. نمیتوانیم خیلی از مسائل را بازگو کنیم ولی الان میفهمیم که خیلیها از روی علاقه و اهداف در نظر گرفته شده به این سفر نمیآیند. تازه با این شرایط سفر که ما نیرو را خسته میکنیم. هرچند که امروز با بهترین و امنترین وسیله نقلیه یعنی قطار خیلی از این دوستان جابجا میشوند. به هر حال این نیرو خسته میشود. نیرویی که امروز صبح رسیده و دیشب عدهای در قطار با اینکه تخت داشتند نخوابیدند بعد مستقم به شلمچه میروند و از شلمچه به فکه و به همین شکل سه روز را پشت سر هم طی میکنند. من این را جزو نقاط ضعف راهیان نور میدانم. به نظرم فقط دو جا ببرید و خاطرهگویی قشنگ باشد. آدم اگر پا و بدنش درد بکند و به او بگویند بیا بریم میخواهیم کاخ الیزه را نشانت بدهیم میگوید اینقدر پایم درد میکند که دوست دارم به جای کاخ به زیرزمین خانهام بروم و آنجا دراز بکشم.
چه نکات منفی دیگری برای اصلاح وجود دارد؟
یکسال ما با دانشجویان دانشگاه علامه که هم در گروهشان دختر داشتند و هم پسر به جنوب رفتیم. محل استقرار خانمها یک ساختمان چهارطبقه بود که کلاً دو عدد سرویس بهداشتی داشت. چهارصد نفر دختر با دو سرویس بهداشتی! کلی زمان مردم در صف تلف میشد. آیا این راهیان نور است؟ البته الان خیلی بهتر شده و هر استانی برای خودش یک پایگاهی دارد و خوشبختانه نسبت به گذشته امکانات خیلی بیشتر و بهتر شده ولی بازهم جا برای کار وجود دارد.
آیا شما به سفر راهیان غرب هم رفتهاید؟ چه تفاوتهایی این سفر با راهیان نور جنوب دارد.
ما سال 81-82 به راهیان نور غرب رفتیم. خودمان با چند دانشجو به کردستان رفتیم. آن سفر خیلی من را راضی کرد و نسبت به جنوب خیلی بهتر بود. چون همه با یک خلوصی آمده بودند. کردستان خیلی امکانات ندارد، استراحتگاه خوبی نداشتیم، حمام نداشتیم. درست آن فقر که در کردستان زمان جنگ بود نشان داده میشد. با اینکه عده زیادی نبودیم باز در محل اسکانمان جا نمیشدیم. فرق این سفر با آن اردوی دانشگاه علامه این بود که در کردستان افرادی آمده بودند که میدانستند توی این کار سختی هست. خیلی سطح توقع آنچنانی از ما نداشتند. جنوب هم رفته بودند، و امکانات آنجا را هم دیده بودند. تازه ما مثل جنوب آن شکلی نتوانستیم همه را سر و سامان بدهیم. در ضمن در کردستان روی کوهها بردن خیلی مشکل است. درنهایت فکر میکنم برای رسیدن به اهداف سفر راهیان میبایست از همان ابتدا بدانیم که با چه کسانی و مدلهایی میخواهیم به این سفر برویم. اگر صرفاً میخواهیم که یک جمعیت زیادی با هر مدلی را با خودمان همراه کنیم پس میبایست شرایط مساعدی برای آنها فراهم کنیم ولی اگر میخواهیم با هر نوع امکانات کم و زیادی به این سفر برویم میبایست بیشتر در انتخاب افراد این سفر توجه کنیم.
پیشنهاد میکنید برای اینکه زائران سفر مفیدتری بروند، مسئولین کاروانها چه کارهایی کنند.
چهار شب پنج شب قبل از سفر برنامهریزی کنند و چهار تا از مناطق را توضیح بدهند. چند روایتگر بیاورند تا راجع به شهدا صحبت کنند. تا این زائران کمی با منطقه آشنا شوند و بفهمند کجا میخواهند بروند. اما فکر میکنم این بهتر است که مسئولین خیلی تبلیغات بیمورد مثل زدن پلاکارد برای اسمنویسی نکنند. نکته دیگر که خیلی مهم است این است که برای رفتن به سفر راهیان یا کلاً عضو بسیج شدن امتیازی قرار ندهند. مثلاً در همین بیمارستان خودمان آدمهایی داریم که به همه کس فحش میدهند، ولی جزو بسیج هم هستند. چرا؟ به خاطر اینکه با مدرک ایثارگری چند درصد به حقوقش اضافه کنند. این مهم است. زمان جنگ وقتی در بیمارستانها اعلام کردند که پزشکان و پرستاران مجبورند به صورت مأموریتی به مناطق جنگی بروند تا استخدام شوند، آن موقع این به جبهه گند زد. خیلی از فرماندهان این بخشنامه را پخش نکردند. بخشنامهای که هر نیرویی به جبهه بیاید چندین برابر حق ماموریت میگیرد.
خب این عده آیا برای پول هم که شده بود آیا ماموریتی به جبهه میآمدند؟
یک عده که برای پول آمده بودند به بیمارستانهای خط نمیرفتند. شما این قضیه را از افرادی بپرسید که در جنوب بودند. حالا غرب را کار نداشته باشید چون خیلیها اصلاً جبهه غرب را نمیرفتند. بپرسید این عدهای که برای بهداری جنوب میآمدند و میگفتند شما تقسیمشان کنید، چند درصدشان کارهای مجروحین و کارهای سخت را میکردند؟ به قول معروف همه عکسهایشان را میگرفتند و با حق مأموریت برمیگشتند.
به نظر شما در خصوص روایت گویی برای زائران، از چه راویانی بیشتر باید استفاده کرد؟
از آدمهایی باید استفاده کرد که تجربه دارند. چه مرد و چه زن. باید حس داشته باشند و حس را بتوانند منتقل کنند و یک چیزی را به دست مردم بدهند. جبهه همهاش گریه و زاری نبوده. الان خیلی از راویان به این شکل عمل میکنند که از صبح تا شب مردم را به سمت گریه و زاری میبرند که اصلاً درست نیست. درنهایت هم روایت هم بقیه برنامه باید به گونهای باشد که به زائر نیرو بدهد نه فقط نیرو و توان را از زائر بگیریم. من خودم آنقدر خاطرات خندهدار میگویم که در حوزه هنری دیگر خاطره این مدلی نمیگویم چون فکر میکنند که کاتبی خاطره جدی ندارد و هر وقت که از بچهها دیگر کسی خاطره ندارد میگویند خب حالا خانم کاتبی بیاید. مثل ته بار که همه میوههای اصلی و رو را میخرند و ته بار را میگویند همه را جمع کنیم و به کاتبی بدهیم.
فکر میکنید اینگونه خاطره گفتن بیشتر روی مخاطب اثر میگذارد؟
بله. خیلی بیشتر اثر میگذارد.
آیا به اینکه برای زائرین خانم راوی خانم بهتر میتواند خوراک فکری بدهد معتقد هستید؟
بله. برای خانمها نباید مدام بگویید که فلان فرمانده گفت فلان شب به خط بزنید یا اینکه تانکها در چه وضعیتی قرار داشتند. اصلاً برای یک زن این موارد ظاهر خوشایند و جذابی ندارد. روایتگر زن خیلی تأثیرگذارتر است. البته برای آقایان هم راوی زن میتواند روایت کند. شما تصور کنید که در راهیان غرب، من از این اتوبوس پیاده میشدم میرفتم توی آن اتوبوس. یک عده از همین بچههای خودمان موافق نبودند، ولی وقتی که به اتوبوس دیگری میرفتم یک عده از بچهها به آنها میگفتند که این راوی را ما بیشتر میپسندیم و آنها دیگر ممانعتی برای رفتن ما به دیگر اتوبوسهای آقایان نمیدیدند.
بهترین روایتی که در این چند سال خودتان شنیدید کجا و چگونه بود؟
روایت گویی یک آقایی در فکه بود. چون هم با سوز و گداز بود و حس آن صد و بیست شهید تشنه فکه را به خوبی منتقل میکرد، ، چون خودم هم آن شهدا را حس کرده بودم و مجروحین آن عملیات را در بیمارستان دیده بودم. مجروحینی که هر چقدر ما آب در دهن اینها میگذاشتیم اینها نمیخوردند. برای اینکه میدانستند یک عدهای آنجا از تشنگی در حال پرپر زدن هستند. وقتی هم به سراغ بقیه برمیگشتیم تا به آنها آب بدهیم میدیدیم که شهید شدهاند. حس آن موقع آن شهدا را راوی گفت. من هم خیلی دوست داشتم در همان فکه میایستادم و همین خاطره بیمارستان را میگفتم.
فکر میکنید اگر یک راوی بخواهد کیفیت روایتش را بالا ببرد چه کاری باید انجام دهد.
باید ببینید که برای چه گروهی دارد روایت میکند. روایتی که من برای یک جوان میگویم برای یک مادر شهید نمیتوانم بگویم. مادر شهید از یک دید دیگری نگاه میکند. من باید یک جوری برای او تعریف کنم که این حالت که اگر بچه تو شهید شد ولی پیروز شده است را در خودش ببیند. متاسفانه الآن خیلی از جاها در کاروانشان از بچه شیرخواره دارند تا پیرمرد و پیرزن و این باعث میشود که هر روایتی که کنید باز عدهای با آن ارتباط برقرار نکنند. نکته دیگر این است که ما باید مراسم را در روز مخصوص خودش اجرا کنیم. یک مثال برای فهم بهتر این موضوع میزنم. یک سال بنده از طرف سپاه شهر بروجرد برای همایش زنان ایثارگر و شهید دعوت شدم و به این شهر رفتم. حالا شما میدانید که بالاخره خیلی از زنان شهید این شهر به علت یک موشک یا بمبی که به خانهشان خورده شهید شدند. به قول معروف طرف در خانه خودش نشسته و یکدفعه تیر غیب به او خورده است. حالا ما باید برای تجلیل از این شهدا روز شهادت حضرت زهرا(س) را انتخاب کنیم و از راوی بخواهیم که خاطرات روزهای جنگ را برای مردم بگوید؟ روز شهادت حضرت زهرا(س) نباید تجلیل از زنان شهیده بروجرد شود. ایشان یک مقام خیلی والاتر و بالاتری از همه کس دارند. هیچ کدام از زنهای شهید ناخن کوچک ایشان هم نمیشوند. یا مثلاً شما میدانید که روز تاسوعا روز حضرت ابوالفضل(ع) است. هیچ مقامی بالاتر از ایشان نیست. در این روز نباید همایش و تجلیل از جانبازان صورت بگیرد. ما نباید دنبال این موضوع باشیم که فقط بیلان کاری و آمار بدهیم که این تعداد آدم در همایش ما شرکت کردند. و این جور چیزها به نظر من، این باشد. یکی دیگه اینکه ما باید یک مسائلی را بگذاریم که همه را با هم قاطی نکنیم که فقط تعداد بدهیم این تعداد آمدند توی همایشمان شرکت کردند. تازه چه ولخرجیهایی که در این مراسم با پول بیتالمال که نمیشود. یا اینکه شما نمیتوانی برای مردم هر شهری شب خاطره بگذاری. شاید در تهران و حوزه هنری این شب خاطره جواب دهد ولی در یک شهری مثل آبادان جواب نمیدهد. نکته بعدی برای راوی این است که آمار غلط ندهد. آن چیزی را نمیداند نگوید. متاسفانه الآن تا دلتان بخواهد کتاب دفاع مقدسی داریم که به صرف سفارش فلان دستگاه و سازمان و پولی که به نویسندگان غیر متعهد داده میشود چاپ میشود و در بین مردم پخش میگردد در صورتی که اصلاً با واقعیت تطابق ندارد. این کار باعث میشود که خاطرات اصیل از بین برود.